لینک دانلود و خرید پایین توضیحات
دسته بندی : وورد
نوع فایل : word (..doc) ( قابل ويرايش و آماده پرينت )
تعداد صفحه : 52 صفحه
قسمتی از متن word (..doc) :
2
نام فيلمنامه: آسمان
اين داستان به صورت طنز و در رابطه با شجاعت افراد مومن و همچنين ترس افراد غير مومن در جنگ ميباشد.
حميد يك آدم كوتوله است كه به علت كوتوله بودن اجازه به جنگ رفتن را ندارد كه يك پيرمردي هم به علت سن بالا شرايط مشابه او را دارد و اين دو به علت عشق به جبهه رفتن با ترفند موفق ميشوند به جبهه بروند همچنين بيژن كه يك آدم لاتي بوده با يك دختر پولدار رابطه برقرار كرده كه وقتي پدر دختر كه سرهنگ ارتش بوده متوجه اين رابطه ميشود بيژن مجبور ميشود از ترس پدر دختر و همچنين چشم داشتن به پول آنها خود را خواستگار دختر معرفي كند و چون پدر دختر شرط كارت پايان خدمت ميگذارد ناخواسته به سربازي ميرود.
خلاصه فشرده داستان
حميد و پيرمرد به بسيج منطقه ميروند. پيرمرد چون آنها اجازه به جبهه رفتن را به او نميدهند با آنها دعوايش ميشود و به حميد هم به علت كوتوله بودن اجازه به جنگ رفتن را نميدهند. حميد به مغازة لباس سربازي فروشي ميرود و اجباراً به علت هيكل كوچكش يك لباس رسمي با درجه سرهنگ دومي ميخرد و از درب پادگان داخل ميرود كه دژبان در حال استعمال مواد مخدر بوده است دير متوجه ميشود و سرهنگ هم او را ميبيند و دنبال او ميكنند كه در همين هنگام هواپيماهاي دشمن ميآيند و بيژن كه پشت توپ و توپچي بوده از ترس از پشت توپ فرار ميكند و حميد و سرهنگ ميروند پشت توپ و هواپيماي دشمن را ميزنند و فراري ميدهند. حميد با كمك سرهنگ به جبهه ميرود و بيژن هم به علت خشم سرهنگ تنبیه شده و به خط مقدم میرود پیرمرد هم با کلک زدن به راننده ای که قرار بود حمید را به خط ببرد پشت ماشين مخفيانه سوار شده و به خط ميروند. ستون پنجم دشمن در غذاي نيروهاي ايراني پودر لباسشويي مي
دسته بندی : وورد
نوع فایل : word (..doc) ( قابل ويرايش و آماده پرينت )
تعداد صفحه : 52 صفحه
قسمتی از متن word (..doc) :
2
نام فيلمنامه: آسمان
اين داستان به صورت طنز و در رابطه با شجاعت افراد مومن و همچنين ترس افراد غير مومن در جنگ ميباشد.
حميد يك آدم كوتوله است كه به علت كوتوله بودن اجازه به جنگ رفتن را ندارد كه يك پيرمردي هم به علت سن بالا شرايط مشابه او را دارد و اين دو به علت عشق به جبهه رفتن با ترفند موفق ميشوند به جبهه بروند همچنين بيژن كه يك آدم لاتي بوده با يك دختر پولدار رابطه برقرار كرده كه وقتي پدر دختر كه سرهنگ ارتش بوده متوجه اين رابطه ميشود بيژن مجبور ميشود از ترس پدر دختر و همچنين چشم داشتن به پول آنها خود را خواستگار دختر معرفي كند و چون پدر دختر شرط كارت پايان خدمت ميگذارد ناخواسته به سربازي ميرود.
خلاصه فشرده داستان
حميد و پيرمرد به بسيج منطقه ميروند. پيرمرد چون آنها اجازه به جبهه رفتن را به او نميدهند با آنها دعوايش ميشود و به حميد هم به علت كوتوله بودن اجازه به جنگ رفتن را نميدهند. حميد به مغازة لباس سربازي فروشي ميرود و اجباراً به علت هيكل كوچكش يك لباس رسمي با درجه سرهنگ دومي ميخرد و از درب پادگان داخل ميرود كه دژبان در حال استعمال مواد مخدر بوده است دير متوجه ميشود و سرهنگ هم او را ميبيند و دنبال او ميكنند كه در همين هنگام هواپيماهاي دشمن ميآيند و بيژن كه پشت توپ و توپچي بوده از ترس از پشت توپ فرار ميكند و حميد و سرهنگ ميروند پشت توپ و هواپيماي دشمن را ميزنند و فراري ميدهند. حميد با كمك سرهنگ به جبهه ميرود و بيژن هم به علت خشم سرهنگ تنبیه شده و به خط مقدم میرود پیرمرد هم با کلک زدن به راننده ای که قرار بود حمید را به خط ببرد پشت ماشين مخفيانه سوار شده و به خط ميروند. ستون پنجم دشمن در غذاي نيروهاي ايراني پودر لباسشويي مي