تشریح ماهیت عزت نفس و بررسی سطوح و ابعاد عزت نفس (docx) 51 صفحه
دسته بندی : تحقیق
نوع فایل : Word (.docx) ( قابل ویرایش و آماده پرینت )
تعداد صفحات: 51 صفحه
قسمتی از متن Word (.docx) :
فهرست مطالب
Contents TOC \o "1-3" \h \z \u 1-6- تعريف مفاهيم و اصطلاحات تحقيق PAGEREF _Toc21158442 \h 11-6-1-تعريف مفهومي عزت نفس PAGEREF _Toc21158443 \h 11-6-2-تعريف عملياتي عزت نفس PAGEREF _Toc21158444 \h 12-1-عزت نفس PAGEREF _Toc21158445 \h 32-2-1-مفهوم عزت نفس PAGEREF _Toc21158446 \h 62-2-2-عزت نفس چيست؟ PAGEREF _Toc21158447 \h 82-2-3-اهميت عزت نفس PAGEREF _Toc21158448 \h 82-2-4-ابعاد عزت نفس PAGEREF _Toc21158449 \h 82-2-5-سطوح عزت نفس PAGEREF _Toc21158450 \h 102-2-6-شكل گيري مفهوم خود و عزت نفس به مثابه صفات شخصيتي PAGEREF _Toc21158451 \h 132-2-7-از عزت نفس » بالا يا پايين«چه استنباطي ميشود؟ PAGEREF _Toc21158452 \h 172-2-8-ديدگاه متقدمان روانشناسي درباره عزت نفس PAGEREF _Toc21158453 \h 182-2-9-روي آوردهاي نظري دربارة عزت نفس PAGEREF _Toc21158454 \h 212-2-10-رابطة خود آرماني ، خودپنداشت و حرمتخود PAGEREF _Toc21158455 \h 242-2-11روشهاي تغيير پذيري عزت نفس و پارهاي پژوهشها در مورد آن PAGEREF _Toc21158456 \h 252-3-پسخوراند PAGEREF _Toc21158457 \h 262-3-1-درمان شناختي – رفتاري PAGEREF _Toc21158458 \h 282-4-عزت نفس و اختلالات رواني PAGEREF _Toc21158459 \h 292-13-1- آسيب پذيري عزت نفس و افسردگي PAGEREF _Toc21158460 \h 312-5-چشم انداز نظريهي فعاليت افتراقي تياس دال( 1988) PAGEREF _Toc21158461 \h 312-8-پيشينه پژوهشي درمان عزت نفس PAGEREF _Toc21158462 \h 321-6-1-6- . پژوهش های داخلی: PAGEREF _Toc21158463 \h 321-6-1-6- 2-3-3-2. پژوهش های خارجی: PAGEREF _Toc21158464 \h 352-9-جمع بندي PAGEREF _Toc21158465 \h 37منابع PAGEREF _Toc21158466 \h 39منابع فارسي PAGEREF _Toc21158467 \h 405-4- منابع انگليسي PAGEREF _Toc21158468 \h 44
تعريف مفاهيم و اصطلاحات تحقيق
1-6-1-تعريف مفهومي عزت نفس
عزتنفس برگردان مفهوم Self esteem ميباشد که از دو واژه عزت و نفس تشکيل شده که در ادبيات فارسي معناي عزيزشدن، گراميشدن، ارجمند و ارجمندي را به عزت و معاني جان و تن شصيت انسان و حقيقت هر چيز را به نفس اختصاص دادهاند.
رابسون (1989) عزت نفس را عبارت مي داند از حس رضايت مندي وخويشتن پذيري که از ارزيابي فرد درباره ارزش مندي ، قدر ومنزلت، جذابيت ، شايستگي ، کفايت و توانايي جهت ارضاي تمايلات وخواسته هاي خود منتج مي شود.
1-6-2-تعريف عملياتي عزت نفس
در پژوهش حاضر جهت سنجش ميزان عزت نفس در دو بعد اجتماعي و خانوادگي در دوگروه (نوجوانان بزه کار) از مقياس عزت نفس کوپر اسيمت (SEI) استفاده شده است. نمره شركت كننده ها در اين مقياس، نشان دهنده ميزان عزت نفس فرد مي باشد.
يکي از بخشهاي مهم تحقيق، بخش مربوط به پيشينه و ادبيات تحقيق مي باشد. به عبارتي يكي از کارهاي ضروري در هر پژوهشي، مطالعه منابع مربوط به موضوع تحقيق است چرا که سرچشمه علوم را ميتوان در پيشينه آنها جستجو کرد (دمپي ير، 2006). جان ديوئي معتقد است مطالعه منابع، به محقق کمک ميکند تا بينش عميقي نسبت به جنبههاي مختلف موضوع تحقيق پيدا کند. مطالعه منابع، بايد هم از منابعي باشد که به طور مستقيم، در رابطه با موضوع تحقيق ميباشند و هم از منابعي باشند که به صورت غيرمستقيم با آن موضوع، ارتباط دارند (دلاور، 1375). بنابراين به طور کلي يک پژوهشگر، قبل از انجام تحقيق و بعد از انتخاب موضوع و تدوين عنوان و قبل از نگارش طرح تحقيق، نياز دارد كه با مراجعه به مدارک و اسناد، پيرامون موضوع و مسئلهاي که براي تحقيق انتخاب کرده است، آگاهي خود را گسترش دهد؛ تا بتواند در پرتو اطلاعات به دست آمده، مسئله تحقيق و متغيرهاي خود را دوباره تعريف و معين كند و کرانههاي آنها را مشخص سازد. اين امر به او کمک ميکند تا تحقيقات خود را در راستاي مجموعه پژوهشهاي هم خانواده قرار دهد و آن را با دستاوردهاي تحقيقاتي ديگران هماهنگ سازد. در ادامه به ترتيب، به بررسي متغيرهاي وابسته پژوهش حاضر؛ يعني عزت نفس و پرخاشگري و نيز نظريات و پژوهش هاي مرتبط با آن ها مي پردازيم. سپس به بررسي متغير مستقل پژوهش، يعني فراشناخت واره ها و درمان فراشناختي مورد بررسي قرار مي گيرد. در انتها، مطالعات پژوهشي صورت گرفته در راستاي مطالعه حاضر گزارش و مورد بحث واقع مي شوند.
2-1-عزت نفس
از نيازهاي اساسي انسان نياز به ارزشمندي است كه گاهي با اصطلاحاتي چون « احترام به خود » و « عزت نفس » نيز از آن ياد مي شود . احساس ارزش، بخشي از خود پنداشت فرد بوده و شامل تصويري كه او از خودش در ذهن دارد و احساسي كه نسبت به خود دارد و درجه پذيرش وتاييد شخص نسبت به خويشتن ميباشد (شيهان، 1998 ) كودكان از زماني كه بسيار خردسالاند شروع به ساختن تصويري از خود مي كنند . به طور كلي اين تصوير به خود پنداشت كودك اشاره دارد و به طور عمده بر شيوهاي مبتني است كه افراد مهم زندگي كودك با او رفتار ميكنند. اين افراد به وسيله پاسخها و واكنشهايشان به كودك اطلاعاتي در مورد خويش و رفتارهايش ميدهند. در نتيجه كودك نگرش مثبت و منفياي در مورد خود بدست ميآورد . در همين راستا گلدارد (1998، ترجمه برآبادي 1381) معتقد است كه تصويري كه كودك از خودش دارد خودپنداشت او است اما ارزشي كه او بر اين تصوير مي گذارد ميزان عزت نفس او را مشخص مي كند. بنابراين عزت نفس نشانگر ميزان ارزشي است كه كودك براي خودش قايل است از خصو صيات كساني كه دچار مشكلات روانياند اين است كه آنها خود را افرادي كم ارزش و حقير ميدانند. آنها خود را دوست ندارند و به خود احترام نمي گذارند. اگر چنانچه موفقيتي به دست آورند آن را به حساب شانس و يا سخاوت ديگران مي گذارند و استعدادهاي خود را در اين امر دخيل نميدانند. در عين حال شكستهاي خود را كه گاهي هم ساخته خيال خود آنهاست بزرگ مي كنند و براي اثبات اين نظر دلايل و شواهد بسياري ميآورند. در واقع عزت نفس آنها در سطح پاييني قرار دارد( آبتين، 1374).
عزت نفس به عنوان ارزيابي فرد از ارزشمندي خويش تعريف ميشود (روزنبرگ، 1979). با بياني دقيقتر، عزت نفس بعد ارزيابانه «خود» است، که درآن فرد به صورت پديدارشناسانه تواناييها، صفات و قابليتهاي خود را ارزيابي ميکند و نگرشي مبني برتأييد يا عدم تاييد خود را شکل ميدهد (اپنشاو، توماس و رولنز، 1981). از مقياسهاي عزت نفس به منظور پيشبيني و تبيين پديدههاي رفتاري بسيار زيادي استفاده شده است و اين خود نشان از نقش مرکزي اين سازه در نظريه و تحقيق روانشناسي دارد (شاهاني ، ديپ بوي و فيليپس، 1990). به عنوان نمونه تحقيقات نشان از رابطه بين سطح عزت نفس و افسردگي (هارتر، 1993)، تنهايي و طرد شدن از سوي همسالان(ايست، هس و لرنر، 1987)، موفقيت تحصيلي (هتي، 1992) و بسياري از نشانگرهاي سلامت روان، از جمله بهزيستي شخصي (مايرز و دينر، 1996)، بهزيستي اجتماعي (جوشنلو، رستمي و نصرتآبادي، 1385؛ جوشنلو، نصرت آبادي و جعفري كندوان، 1386)، بهزيستي فضيلتگرا (جوشن لو و رستگار، 1386)، و بهزيستي روانشناختي (پارادايز و کرنيس، 2002) دارد.
عزت نفس به عنوان ارزيابي فرد از ارزشمندي خويش تعريف ميشود (روزنبرگ، 1979). با بياني دقيقتر، عزت نفس بعد ارزيابانه «خود» است، که درآن فرد به صورت پديدارشناسانه تواناييها، صفات و قابليتهاي خود را ارزيابي ميکند و نگرشي مبني برتأييد يا عدم تاييد خود را شکل ميدهد (اپنشاو، توماس و رولنز، 1981). از مقياسهاي عزت نفس به منظور پيشبيني و تبيين پديدههاي رفتاري بسيار زيادي استفاده شده است و اين خود نشان از نقش مرکزي اين سازه در نظريه و تحقيق روانشناسي دارد (شاهاني ، ديپ بوي و فيليپس، 1990). به عنوان نمونه تحقيقات نشان از رابطه بين سطح عزت نفس و افسردگي (هارتر، 1993)، تنهايي و طرد شدن از سوي همسالان (ايست، هس و لرنر، 1987)، موفقيت تحصيلي (هتي، 1992) و بسياري از نشانگرهاي سلامت روان، از جمله بهزيستي شخصي (مايرز و دينر، 1996)، بهزيستي اجتماعي (جوشنلو، رستمي و نصرتآبادي، 1385؛ جوشنلو، نصرت آبادي و جعفري كندوان، 1386)، بهزيستي فضيلتگرا (جوشن لو و رستگار، 1386)، و بهزيستي روانشناختي (پارادايز و کرنيس، 2002) دارد.
عزت نفس و خود ارزشمندي از اساسيترين عوامل رشد مطلوب شخصيت، محسوب ميشود. حس ارزشمند بودن هر فرد از مجموع افکار، احساسها، عواطف و تجربيات او در طول زندگياش ناشي ميشود. مجموعه برداشتها و تجربههايي که فرد از خويش دارد، باعث ميشود که نسبت به خود احساس خوشايند و يا بر عکس احساس ناخوشايندي داشته باشد، احساس ارزشمندي، واسطهاي است که از يک طرف، تجربه و کفايت اجتماعي فرد و از طرف ديگر جهتگيري انگيزشي و عاطفي وي در موقعيت تحصيلي و شغلي را به هم مربوط ميکند. ( ميرزايي 1378، نقل از صديقي ، 1380).
آنچه نياز است بر آن تأکيد شود اين عزت نفس جزء اصلي در هر برنامه با هدف بهبود خويشتن يا هر برنامهاي با هدف بازتواني است. چرا که افزايش عزت نفس يکي از راهحلهاي انگشت شماري است که ميتواند در پيشبرد چنين برنامههايي، مؤثر باشد ( فراهاني ، 1382).
2-2-1-مفهوم عزت نفس
در روانشناسي توافق کلي وجود دارد مبني بر اين که اصطلاح عزت نفس، مشتمل بر عناصر شناختي عاطفي و رفتاري است. جزءشناختي، اشاره به اين مطلب دارد که فرد، به صورت آگاهانه، اختلاف بين خود آرماني و خود درک شده اش را مورد بررسي و ارزيابي قرار ميدهد. جزء عاطفي به احساسات و هيجاناتي اشاره ميکند که فرد، هنگام ارزيابي آن اختلاف ( اختلاف بين خود آرماني و خود درک شده) تجربه ميکند.
جنبههاي رفتاري عزت نفس، در رفتارهايي چون جرأت آموزي، انعطاف پذيري، قاطعيت و احترام به ديگران آشکار ميشود (ريزنر 5 2000).
بنابراين، تعريف عزت نفس به خاطر ابعاد چندگانهاش دشوار است، به علاوه اگرچه عزت نفس به طور کلي « نسبتاً» باثبات است، ميتواند از زماني به زمان ديگر نوسان داشته باشد و همين عامل، سنجش يا تحقيق در خصوص عزت نفس را دشوار ميسازد. انجمن ملي عزت نفس، (ريزنر، 2000) تعريف زير را ازعزت نفس ارائه داده:
« تجربة شايسته بودن در مواجهه با چالشهاي زندگي و لايق خوشبختي بودن»، اين مفهوم از عزت نفس بر اين فرض بنا شده است که عزت نفس قوياً با احساس صلاحيت و شايستگي و ارتباط بين آن دو در گذر زندگي مرتبط است. جز صلاحيت عزت نفس، اغلب به غلط صرفاً خوب احساس کردن خود تعبير شده است. در حالي که در واقع به اين مرتبط ميشود که آيا شخص همسان با ارزشهاي بنيادين انساني زندگي ميکند يا نه، ارزشهايي از قبيل يافتن معنايي در زندگي که مشوق رشد بشريت و سازندة روابط آنها به طريقي است که منجر به احساس تماميت و ارضاء ميشود. احساس صلاحيت، داشتن عقيده راسخ است مبني بر اين که به طور توانايي ايجاد نتايج مطلوب را داريم. داشتن اعتماد به اثر بخشي ذهنمان و تواناييمان براي تفکر است شايستگي ميتواند به عنوان جنبة روانشناختي عزت نفس تلقي شود در حالي که به عنوان جنبة رفتاري يا جامعهشناختي آن شناخته ميشود (ريزنر، 2000) .
2-2-2-عزت نفس چيست؟
عزت نفس از خودپنداره(مفهوم خود) متفاوت است. مفهوم خود عبارتست از مجموعه ويژگيهايي که فرد براي توصيف خويشتن بهکار ميبرد. اما عزت نفس عبارتست از اطلاعات درون خودپنداره براي فرد دارد و از اعتقادات فرد در مورد تمام صفات و ويژگيهايي که در او هست، ناشي ميشود. عزت نفس هر فرد براساس ترکيبي از اطلاعات نسبيتر مورد خودش و ارزشهاي ذهني که براي آن اطلاعات قائل است، بنا نهاده ميشود(اليس پوپ و همکاران 1989).
2-2-3-اهميت عزت نفس
اكثر صاحبنظران برخورداري از عزت نفس(ارزيابي مثبت از خود) را به عنوان عامل مركزي و اساسي در سازگاري عاطفي - اجتماعي و سلامت كلي افراد ميدانند. ابتدا روانشناسان و جامعهشناساني چون ويليام جيمز، هربرت ميد و چارلز كولي بر اهميت عزت نفس مثبت تاكيد داشتند. چندي بعد نوفرويدي ها، مانند ساليوان و هورناي"مفهوم خود" را در نظريههاي شخصيتي خود وارد كردند. سالها بعد روانشناسان، نظريه ها را با كارهاي تجربي در هم آميختند و نتيجه گرفتند كه عزت نفس(ارزيابي مثبت از خود ) با شادكامي و كاركرد مفيد فرد رابطه اي متقابل دارد (بيابانگرد، 1373).
2-2-4-ابعاد عزت نفس
عزت نفس، شامل ابعاد اجتماعي، تحصيلي، خانوادگي و عزت نفس کلي ميشود. در ادامه هر يک از اين ابعاد را مختصراً تشريح مي کنيم.
عزت نفس اجتماعي : زمينه اجتماعي شامل احساساتي ميشود که فرد به عنوان يک دوست نسبت به ديگران دارد. به طور کلي ميتوان گفت عزت نفس اجتماعي عبارت است از احساسي که شخص در مورد خودش به عنوان يک دوست براي ديگران دارد و همچنين اين که ديگران او را چگونه دوست دارند. آيا ديگران او را دوست دارند؟ به عقايدش احترام مي گذارند؟ فردي که نيازهاي اجتماعياش برآورده ميشود با اين جنبه از خودش احساس راحتي خواهد کرد (احمدي، 1380).
طبق نظر اريکسون (1974) ارتباط با اجتماع، نقش زيادي در شکل گيري عزت نفس بازي ميکند. در مطالعهاي که بهوسيله کوپراسميت (1967) انجام گرفته از لحاظ آماري بين عزت نفس و توانايي دوست پيدا کردن تفاوت معني داري مشاهده شده است.
عزت نفس تحصيلي : زمينة تحصيلي عزت نفس با ارزشيابي فرد از خودش به عنوان يک دانشآموز سرو کار دارد. از جنبة تحصيلي، کودک و نوجوان خود را به عنوان يک دانش آموز ارزيابي ميکنند. البته اين امر صرفاً يک ارزيابي از توانايي تحصيلي و پيشرفت تحصيلي نيست و به راحتي نميتوان جايگاه يک فرد را مشخص کرد مگر اين که فاصلة او با ديگران را محاسبه نمود ( احمدي، 1380).
اگر فرد خود را با معيارهاي مطلوب تحصيلي منطبق بداند و استانداردهاي پيشرفت تحصيلي خود را برآورده سازد، داراي عزت نفس تحصيلي مثبت خواهد بود. يعني اگر ملاک و معيار پيشرفت تحصيلي براي او قبول شدن در يک سال تحصيلي باشد و وي بتواند به چنين معياري دست يابد داراي عزت نفس تحصيلي مثبت است ( اليس پوپ ، 1988).
حرمت خود خانوادگي: زمينه خانوادگي عزت نفس، احساسات فرد را دربارة خود به عنوان عضوي از خانواده منعکس ميکند. به بيان ديگر عزت نفس خانوادگي انعکاس احساسي است که فرد در مورد اعضاي خانوادة خود دارد. اگر او در خانه مورد علاقه و محبت خانواده باشد احساس امنيت ميکند و ميتوان گفت عزت نفس او مثبت است ( به نقل از احمدي، 1380).
نظام نگرش کودک در سالهاي پيش کلامي آغاز ميشود. شکل کلي احساس خود ارزشمندي، تابع تحول رواني – فيزيولوژيکي فرد طي مراحل مختلف رشد است. پس عزت نفس هر کس را بايد با عزت نفس کلي مقايسه نمود (پوپ، 1988، به نقل از بيابانگرد، 1373).
منصور ( 1369) ميگويد: عزت نفس کلي تنها از يک جنبه متأثر نيست، بلکه نظرات فرد راجع به جوانب مختلف، عزت نفس را مشخص ميکند. به عبارتي ممکن است فردي در يک جنبة عزت نفس نمره پاييني داشته باشند اما عزت نفس کلي او بالا باشد.
2-2-5-سطوح عزت نفس
عزت نفس بالا: عزت نفس بالا بدان معناست که فرد به خود احترام مي گذارد و خود را آدمي مفيد و با ارزش ميداند و الزاماً خود را برتر از ديگران نميپندارد. افراد داراي عزت نفس بالا خود را در نهايت کمال نميدانند بر عکس، آنان نقصها و محدوديتهاي خود را ميشناسند و اميدوارند با رشد مطلوب، به شايستگي بيشتري دست پيدا کنند. عزت نفس، کليدي است که ميتواند درها را براي شکوفايي تمام استعدادهاي بالقوه فرد باز کند ( ميرزايي و ديگران ، 1376).
افراد داراي عزت نفس بالا، کساني هستند که با خصوصيات مدارا و احترام قايل بودن براي ديگران مشخص ميگردند، افرادي که مسئوليت اعمالشان را ميپذيرند، داراي انسجام اند. به موفقيتهايشان مباهات ميکنند، خود انگيخته اند، تمايل به ريسک کردن دارند، انتقادپذير هستند، قادر به دوست داشتن و دوست داشته شده اند، جوياي چالش و برانگيزش ناشي از پيگيري اهداف ارزنده و دشوارند و بر زندگيشان احاطه و کنترل دارند ( ريزنر، 2000)
آن دسته از تجارب دوران کودکي به عزت نفس سالم منجر ميشوند عبارتنداز:
1- تحسين شدن
2- درک شدن توسط ديگران
3- محترمانه، طرف محبت قرار گرفتن
4- مورد توجه بودن و در آغوش گرفته شدن
5- کسب موفقيت در ورزش يا مدرسه
6- داشتن دوستان معتمد
7- نداي دروني که حاوي پيامهاي مثبت و تأييد کننده است ( مصباح ، 1381).
2-2-5-1-سه وجه از عزت نفس پايين
اغلب ما تصويري از عزت نفس پايين داريم، اما بايد توجه داشت اين تشخيص هميشه آسان نيست. سه شکل مختلف از عزت نفس پايين را در زير بررسي مي کنيم.
فريبنده : فرد خوشحال و موافق رفتار ميکند اما به راستي از شکست ميهراسد. او در هراسي دايمي نسبت به آشکار شدن هويت واقعي خود به سر ميبرد، اين فرد جهت حفظ نقاب عزت نفس مثبت، نياز به کاميابيهاي مکرر دارد که اين امور خود منجر به مشکلاتي چون کمالگرايي، تعلل در امور، رقابت و فرسودگي ميشود.
عصيانگري: رفتار فرد به گونهاي است که گويي مصلحت انديش ديگران بوده و در همه موارد صاحب نظر ميباشد. اين افراد همانند افراد مهم و قدرتمند عمل ميکنند. همواره از اين مسأله که ديگران، « به اندازه کافي خوب نيستند» احساس خشم و عصبانيت ميکنند. دايماً وانمود ميکند قضاوت و انتقاد ديگران سبب آزارش نميشود. در نهايت اين حالات به مشکلاتي نظير سرزنش بيشاز حد ديگران، قانون شکني يا مخالفتجويي ميانجامد.
بازنده: فرد احساس بيفايدگي دارد و قادر به مواجهه با جهان نميباشد. او در انتظار رسيدن يک ناجي يا فريادرس به سر ميبرد. وي براي مقابله با ترس ناشي از قبول مسئوليت تعيين زندگي خود، در دلسوزي براي خويش يا بيتفاوتي بسر ميبرد و جهت راهنمايي، پيوسته چشم به ديگران دوخته است. اين ديدگاه به مسايلي نظير کمبود مهارتهاي ابراز وجود، کم آموزي، اتکاي بيش از حد به ديگران و ... منجر ميشود. (مصباح ، 1381).
آن دسته از تجارب دوران کودکي که به عزت نفس پايين منجر ميشوند عبارتند از:
1- به طرز ناخوشايندي مورد انتقاد قرار گرفتن.
2- آماج داد و فرياد و ضرب و شتم ديگران قرار گرفتن.
3- ناديده انگاشته شدن، مسخر يا تحقير شدن.
4- انتظار ديگران ازکودک، مبني بر اين که همه کارها را به بهترين شکل انجام دهد.
5- تجربه شکست در ورزش يا مدرسه.
کسانيکه داراي عزت نفس پايين هستند، مدام در معرض اين پيام هستند که شکست در تجربه ها ( باختن در بازي ، گرفتن نمرة پايين) به معناي شکست تمام وجود آنهاست.
همچنين نداي دروني اين افراد، به شکل انتقاد کننده و تنبيه خود و ناچيز جلوه دادن کاميابي بروز مينمايد (مصباح ، 1381).
هليز ( ترجمه ميرزايي و ديگران ، 1376 ) بيان داشته که عزت نفس در ميان کسانيکه در کودکي مورد بدرفتاري و تجاوز قرار گرفتهاند و نيز در ميان بيماران رواني، از جمله مبتلايان به افسردگي، اضطراب، الکليسم و وابستگي به مواد مخدر، بيشتر ديده ميشود.
2-2-6-شكل گيري مفهوم خود و عزت نفس به مثابه صفات شخصيتي
دليل عمده ايجاد مفهوم خود و عزت نفس را بايد در رابطه فرد با جامعهاش بخصوص در دوران پر اهميت كودكي و نوجواني جستجو كرد. اين رابطه را ميتوان به چند نوع بيان كرد كه عبارتند از :
الف) واكنش ديگران: مهمترين منشا پديدآمدن مفهوم خود و عزت نفس، رفتار و واكنش ديگران نسبت به فرد، بخصوص كودك است. اين نظريه را آيينه خودنما مينامند.
نظريه مذكور معتقد است كه براي ديدن خود به واكنشهاي ديگران توجه كرده، تصوير خود را در آن واكنشها ميبينيم. بسياري از تحقيقات حاكي از اين مطلب است كه تصوير و پنداره ٔهر فرد از خود، وابسته به تصويري است كه ديگران از او داشتهاند و حتي در حال حاضر هم تصوير و تصور ديگران از يك فرد ميتواند ارزيابي و تصويري را كه از خود دارد، تغيير دهد.
اگر والدين به كودك بگويند او باهوش و زيرك است و يا اينكه قابل اطمينان نيست و جز اينها، اين نوع مفاهيم به تدريج قسمتي از مفهوم خود و احساس ارزش خود در كودكان و نوجوانان ميباشند كودكاني كه طرد ميشوند، بالمال به طرد خود ميپردازند و احساس بيارزشي ميكنند (بيابانگرد، 1373).
اين روند را بسياري از روانشناسان دروني کردن نام نهادهاند كه توسط آن كودك ادراكات، نگرش ها، و واكنشهاي ديگران را جزئي از ارزشهاي دروني خود ميكند (شاملو، 1369).
ب) مقايسه با ديگران: به تدريج كه كودك رشد ميكند، خود را با ديگران مانند برادر، خواهر، دوستان، همسالان و... مقايسه مي كند. اين مقايسه يكي از منابع اصلي ايجاد مفهوم خود و عزت نفس در كودكان است. اگر برادر و خواهرهاي كودك باهوش و زيرك باشند و او دائماً از آنها عقب بيفتد، كودك خود را كم هوش تصور ميكند و يا اگر همسايههاي كودك ثروتمند باشند وي خود را فقير احساس ميكند (شاملو، 1369).
ج) همانند سازي با الگوها: كودك با برخي از افراد مهم زندگي خود، همانند سازي كرده، آنها را به عنوان مدل يا الگوي رفتار خود بر ميگزيند، آنها را ميستايد و ميل دارد شبيه آنها شود. والدين، معلمان و مربيان مهمترين اين الگوها هستند. شكلگيري خود ايده آل بر اساس درهم آميختن ويژگيهاي اين الگوها در ذهن كودك انجام ميشود. بخش مهمي از نظام خود، از طريق همانند سازي كودك با والد همجنس خود شكل ميگيرد، كه در اصل نقش جنسي وي را تعيين ميكند (ماسن و همکاران، 1984؛ به نقل از مهشيد ياسايي، 1380).
د) نياز به احساس ارزش و عزت نفس: همراه با زيستن در روابط اجتماعي، نياز به احساس ارزشمندي به نحو سالم و متعادل آن در انسان به وجود ميآيد كه براي نگهداري سلامت و تعادل رواني و حتي تكامل وجودي بسيار ضروري است. معمولاً اگر بر نياز خللي وارد شود احساس حقارت و يا خود بزرگ بيني در فرد ايجاد ميشود. بدين معني كه شخص يا بسيار خود كمبين و ناراضي از خود و متزلزل ميشود و يا بسيار خود بزرگبين، خودمدار و خودنما.
هر دوي اين قطبهاي احساسي نشان دهنده اين واقعيت است كه فرد به علت ايجاداختلال در احساس ارزشمندي قادر به درك واقعيات و واكنشهاي ديگران نسبت به خود نيست. دليل اصلي احساس حقارت و خود بزرگ بيني را ميتوان در طرد شدن مستمر ومداوم از طرف والدين و ديگران دانست .روانشناسان معتقدند كه احساس بيارزشي عميق (يا فقدان عزت نفس)، ريشه بسياري از نابهنجاريهاي رواني است (شاملو، 1369)
تحقيقات زيادي درباره عزت نفس به عنوان يك صفت شخصيتي شده است كه همگي بر ويژگيهاي فرزند پروري تاكيد ميكنند. براي مثال تحقيقات كاپلان و همكاران (1971) روشن ساخته است بزرگسالاني كه عزت نفسشان پايين است معمولاٌ تجارب كودكي آنها سرشار از رويدادهاي منفي نظير مرگ پدر، بستري شدن يكي از والدين در بيمارستانهاي رواني، طلاق، ازدواج مجدد يكي از والدين، نگراني در مورد پيشرفت تحصيلي، ترس از تنبيه والدين و تصور نادرست از ويژگي هاي بدني است. تحقيقات ديگري مشخص كرده است كه بسياري از رخداد هاي منفي و ادراكات نادرست ميتوانند شخص را متقاعد سازند كه او بي ارزشتر از ديگران است (بارون و بيرن، 1991).
همچنين بررسيهاي ديگري نشان دادهاند كه عزت نفس بالا مبتني بر احساسات مثبت راجع به خود و اداركات درست از خود ميباشد. سوان و بارون (1966) بر اساس تحقيقا ت خود بيان ميكنند كه بسياري از رويدادهاي استرس زا نظير شكست در يك امتحان، از دست دادن شغل و عدم موفقيت در كار، براي كساني كه عزت نفسشان پايين است اثرات منفي بسياري دارد. با توجه به اينكه اينگونه افراد خودباوري مثبتي ندارند لذا در برابر رويدادهاي مثبت زندگي نظير ازدواج، ترفيع، موفقيت در كار يا تحصيل، دچار ناهماهنگي ميشوند و اين امر به نوبه خود استرسزا بوده و باعث اغتشاشات رواني در آنها ميگردد (سوان و بارون، 1966).
استرومن و هاجينس (1988) در يك مطالعه دقيق بيان داشتهاند، افرادي كه عزت نفس پايين دارند معمولاٌ هيجانهاي منفي بيشتري گزارش ميكنند و بيشتر افسرده ميشوند. اما كساني كه از عزت نفس بالايي برخوردارند عملكرد بهتري در تحصيل دارند، جلوههاي هيجاني مناسبتري نشان ميدهند و رفتار خود را كارآمدتر ميدانند.
2-2-7-از عزت نفس » بالا يا پايين«چه استنباطي ميشود؟
عزت نفس بالا به عنوان ديدگاهي سالم از خود، مورد بررسي قرار گرفته است، يعني ديدگاهي كه به طور واقع گرايانه كمبودها و نقاط ضعف را در بر ميگيرد، ولي نه به آن شدتي كه منجر به انتقاد شديد از فرد شود. شخصي كه از عزت نفس بالا برخوردار است، خودش را به گونه مثبتي ارزشيابي كرده و برخورد مناسبي با نظريات مثبت خود و ديگران دارد. در مقابل كسي كه به عزت نفس پايين مبتلا است، اغلب نوعي نگرش مثبت مصنوعي و كاذب نسبت به دنيا دارد و از نااميدي تلاش مي كند تا به ديگران و خودش نشان دهد كه او شخص لايقي است و يا ممكن است به درون خويش انزوا گزيند و از ارتباط با ديگراني كه از آنها ميترسد، اجتناب نمايد.
شخص مبتلا به عزت نفس پايين اساساً فردي است كه احساس غرور كمي در خودش ادراك كرده است. اصولاً اگر شخص زمينههايي را كه در آنها فعاليت دارد با ارزش بداند، عزت نفس كلي او بالا خواهد بود، در حالي كه اگر وي آن زمينهها را بيارزش بداند عقايد منفي راجع به خودش خواهد داشت.
برخي از افراد براي تواناييها يا ظرفيتهايي كه دارند، ارزش قائل نيستند و در مقابل براي آنچه كه فاقد آن هستند و يا به نسبت كمتري از آن برخوردارند، ارزش فراواني قائل ميشوند. روشن است كه اينگونه افراد مشكلات بيشتري در ارتباط با عزت نفس كلي خواهند داشت (آليس پپ و همكاران 1989) .
2-2-8-ديدگاه متقدمان روانشناسي درباره عزت نفس
ديدگاه ويليام جيمز: در بررسي عزت نفس اولين كار توسط ويليام جيمز(1980) انجام شده است.
جيمز "خود" را به دو جز، جنبه کلي و اساسي تقسيم کرد من موضوعي يا مفعولي و من عامل يا فاعلي.
من موضوعي يا مفعولي عبارت از مجموعه چيزهايي است كه فرد ميتواند آنها را از آن خود بداند اينها عبارتند از: ويژگيهاي مادي (بدني، مالکيتها)، ويژگيهاي اجتماعي ( ارتباطها، نقشها، شخصيت)، ويژگيهاي معنوي ( شعور، افکار، مکانيسمهاي رواني) که ترتيب يگانه و بيهمتاي آنها معرف و شناساننده فرد است (محسني، 1357).
يكي از دو جنبه اساسي در نظريه ي ويليام جيمز "خود" به عنوان" فاعل" يا "من فاعل" است که نقش سازماندهي و تفسير تجارب را ايفا مي كند. اساس و جوهر خود به عنوان فاعل، ذهنيتي است با چندين هسته آگاهي، از جمله آگاهي به اختيار يا اراده فرد در حوادث زندگي، آگاهي بر يگانه بودن تجربيات شخصي، آگاهي بر تداوم وجود و آگاهي داشتن بر آگاه بودن خود.
ديدگاه آبراهام مازلو: مازلو هدف و آرمان اصلي انسان را تحقق خويشتن و يا خودشكوفايي ميداند . وي مراتبي را براي دسترسي به اين آرمان به صورت سلسله مراتب نيازها تدوين نموده كه در يكي از اين مراحل، احساس ارزش و احساس عزت نفس است، كه در مرحلهٔ چهارم سلسله مراتب نيازها قرار گرفته است يعني نياز به احترام يا نياز به عزت نفس.
نيازهاي عزت نفس شامل نشان دادن كفايتها، مورد تاييد قرار گرفتن و شناخته شدن از طرف ديگران ميباشد(اتكينسون و همکاران، 1998 ؛ترجمه ي براهني و همكاران؛ 1380).
مازلو دو نوع نياز ارزش و احترام را متمايز ميسازد. نخستين آن احترام به خود يا عزت نفس است كه مشتمل بر تمايل به شايستگي، چيرگي، پيشرفت، توانمندي، كفايت، اطمينان به خود، استقلال و آزادي ميباشد. زماني كه اين نياز ارضا شود فرد احساس ارزشمندي، توانايي، قابليت، مثمر ثمر بودن، اطمينان و قدرت ميكند و وجود خو د را در دنيا مفيد و لازم ميداند . اما چنانچه اين نيازها برآورده نشوند فرد احساس حقارت، درماندگي، ضعف، دلسردي و نااميدي مي كند. شق دوم نياز به ارزش، احترام به ديگران و مورد احترام قرار گرفتن از سوي ديگران ميباشد كه مشتمل بر تمايل به شناخته شدن، مورد توجه و قدرداني قرار گرفتن، داشتن منزلتي اجتماعي، اشتهار و مقام ميباشد . به بيان ديگر افراد نياز دارند به خاطر آنچه كه انجام ميدهند از طرف ديگران مورد توجه و احترام قرار گيرند. مازلو در كاوشهاي آماري خود، درجه همبستگي عزت نفس را با زودرنجي برابر با 39/0-، با نگرش جنسي غير اخلاقي 85/0-، با تعدادي از احساسات آگاهانه حقارت 40/0- با قابليتهاي برآشفتگي در موقعيتهاي مختلف 60/0-، و با تعدادي از ترسهاس آگاهانه 29/0-، اعلام نمود (مازلو، ترجمه احمد رضواني 1367).
ديدگاه راجرز: اصولا نام راجرز با مفهوم "خود" قرين است . پديدارشناسان و ديدگاه انسانگرايي آنها بر خلاف روانكاوان كه بر انگيزههاي ناخودآگاه تكيه مينمودند، بر ديدگاه ذهني فرد و درباره آنچه اكنون در حال وقوع است تاكيد ميورزند.
در پديدارشناختي اعتقاد بر اين است كه گرچه دنياي واقعي ممكن است موجود باشد، ولي موجوديت آن را نميتوان شناخت يا تجربه كرد، بلكه ميتوان بر اساس ادراكات فرد موجوديت آن را تصور و دريافت كرد.
هسته مركزي شخصيت به نظر راجرز خودپنداره يا مفهوم خويشتن است، كه ديگر مفاهيم پيرامون آن قرار ميگيرند. خود يا خويشتن شامل تمام افكار، ادراكات و ارزشهايي است كه من را تشكيل ميدهد. من شامل آنچه هستم و آنچه ميتوانم انجام دهم ميشود. اين خويشتن ادراك شده به نوبه خود هم بر ادراك فرد از جهان و هم بر رفتار او تاثير ميگذارد.
از ديدگاه راجرز، عزت نفس سالم زماني ايجاد ميشود كه مادر بدون توجه به چگونگي رفتار كودك به او عشق و محبت هديه كند و كودك هم اين عشق و محبت را با گرايش و شيوه خاص به يك رشته هنجارها و معيارهاي دروني شده تبديل كند. در چنين شرايطي راجرز عزت نفس را يكي از خصيصههاي اصلي و عناصر مهم شخصيت هر انساني ميداند.
2-2-9-روي آوردهاي نظري دربارة عزت نفس
نظرية ويليام جيمز : تحليل ويليام جيمز در کتاب اصول روانشناسي وي آمده است. او نتيجه گرفت که آرزوها و ارزشهاي انسان نقش اصلي را در توجه به خويشتن بازي ميکند. يعني شخص پيشرفتهايي را که در رسيدن به اين آرزوها دارد مورد ارزيابي قرار ميدهد. اگر در رسيدن به آرزوهاي خود موفق نباشد عزت نفس وي کاهش مييابد. به طور کلي ويليام جيمز فرمول زير را ارائه ميدهد: (عزت نفس = ادعاها / موفقيتها) بر اساس اين فرمول، تقسيم موفقيتها بر ادعاها، عزت نفس، ناميده ميشود (کوپر اسميت، 1967)
جيمز ميگويد: همه افراد ، سعي ميکنند حقارت را از خود دور کنند. او به خود اجتماعي توجه زيادي دارد و به زمينههايي مانند دوستان،همسر، خانه و خانواده بيشتر اهميت ميدهد. مثلاً اگر فردي داشتن يک همسر با شغل معلمي را براي خويش شايسته ميداند، ميزان موفقيت او در رسيدن به اين هدف ، عزت نفس خانوادگي او رامشخص ميکند (کوپر اسميت، 1967) .
نظريه راجرز : راجرز، عزت نفس را ارزيابي مداوم شخص، نسبت به ارزشمندي «خويشتن» خود ميداند.
از ديد راجرز ، عزت نفس ، نوعي قضاوت نسبت به ارزشمندي وجود خود است. اين صفت در انسان حالت عام دارد و محدود نيست ( به نقل از شاملو، 1380).
کوپر اسميت با به کار بردن مفاهيم و روشهاي راجرز در تحقيقات خود به اين نتيجه رسيد که کودکاني که عزت نفس بيشتري دارند، افرادي هستند که احساس اعتماد به نفس، استقلال خلاقيت و خود عمل ميکنند و به راحتي تحت تأثير و نفوذ عوامل محيط ، قرار نميگيرند.
طبق نظر راجرز، اين احساسات عزت نفس، در اثر «نياز به توجه مثبت» ديگران به وجود ميآيد. نياز به توجه مثبت ديگران در قالب بازخوردها ، برخوردهاي گرم و محبت آميز، احترام، صميميت، پذيرش و مهرباني از طرف محيط و بخصوص اولياي کودک دريافت ميشود.
راجرز (1961) معتقد است که کودک از همان اوان زندگي به محبت و مهرباني احتياج دارد و اگر والدين کودک، محبت بدون قيد و شرطي به او بکنند، بعدها از چنان عزت نفسي برخوردار ميشوند که لزومي به طرد کردن تجارب واقعي نميبيند. ليکن اگر اولياي کودک به طور مشروط ، به او محبت بکنند، کودک تجربههايي را که با خود پنداشتِ او هماهنگ نباشند، طرد و انکار ميکند. به نظر راجرز ، اصل و ريشة خود پنداشت و علت تلاش درجهت حفظ ثبات و هماهنگي آن کوشش کودک براي کسب و حفظ محبت است. ( به نقل از شاملو، 1382).
نظريه جيمز ميد : ميد فرآيندهاي سازگاري با گروه اجتماعي را مهم ميداند. او معتقد است که تصورات و نگرشهاي شخص نقش زيادي در زندگي او دارند. اين تصورات ميتواند مربوط به موفقيتهاي دروني يا بيروني باشند. نکتهاي که بايد به آن توجه کرد اين است که تصورات شخص ، بر اساس بازخوردي که از نظر ديگران به دست ميآيد تشکيل ميشود. بنابراين شخص خصوصيات خود را به گونهاي درک ميکند که ديگران آن خصوصيات را به وي نسبت ميدهند. او نتيجه گرفت عزت نفس، بر اثر انعکاس ارزيابيهاي ديگران به وجود ميآيد. و اين اجتماع است که براي افراد معيارهاي زندگي را تعيين ميکند. يا به عبارت ديگر نظرات ديگران در شخص دروني ميشود و عزت نفس او را تشکيل ميدهد ( کوپر اسميت ، 1967).
نظريه مازلو : همه افراد، به يک ارزشيابي ثابت و استوار و معمولاً عالي از خودشان، همچنين به عزت نفس و احترام به ديگران تمايل يا نياز دارند. بنابراين اين نيازها را ميتوان در دو مجموعه فرعي طبقهبندي کرد. اول اين که اينها عبارتند از اندازه تمايل به قدرت، موفقيت، کفايت، سيادت، شايستگي، اعتماد در رويارويي با جهان و استقلال و آزادي. دوم اين که چيزي در ما است که ميتوانيم آن را در تمايل به اعتبار يا حيثيت، شهرت و افتخار، برتري، معروفيت، توجه و اهميت، حرمت و يا تحسين بناميم ( مازلو، ترجمه احمد رضواني ، 1367).
اين نيازها به طور نسبي مورد تأييد آلفرد آدلر و پيروانش قرار گرفته است و فرويد آن را تقريباً ناديده گرفته است. به هر حال امروزه اهميت محوري آن به طور فزايندهاي مورد توجه گسترده روانتحليلگران و نيز روانشناسان باليني قرار ميگيرد.
ارضاي نياز به عزت نفس از نظر مازلو ( ترجمه رضواني، 1367 )، به احساساتي از قبيل اعتماد به نفس، ارزش، قدرت، لياقت، کفايت و مفيد و مثمر ثمر بودن در جهان منتهي خواهد شد.
اما بياعتنايي به اين نيازها، موجب احساساتي از قبيل حقارت، ضعف و درماندگي ميشود. اين احساسات به نوبه خود يا به وجود آورنده دلسردي و يأس اساسي خواهند شد و يا اين که گرايشهاي رواننژنداني يا جبراني را به وجود خواهد آورد. ارزشيابي ضرورت خود بنيادي و درک اين مطلب را که مردم بدون آن چقدر احساس درماندگي ميکنند، ميتوان به آساني از طريق مطالعه رواننژندي ناشي از ضربه شديد روحي به دست آورد ( هيلز ، ترجمه ميرزايي و همکاران ، 1376).
به نظر مازلو ، عدم ارضاي نياز به عزت نفس زمينه ساز اختلال افسردگي است. به همين دليل فرد افسرده خود را آدم بيارزشي ميداند ( شاملو ، 1380).
2-2-10-رابطة خود آرماني ، خودپنداشت و حرمتخود
خودايدهآل يا آرماني، مجموعه ويژگي هاي شخصي و شخصيتي است که ما دوست داريم واجد آن باشيم اين تمايل ممکن است، هدفي ذهني و فردي باشد که ما در تخيل خود ميخواهيم به آن دست يابيم و يا تصويري است که ميل داريم از خود به ديگران، نشان دهيم. خود ايدهآل ممکن است بسيار دور از واقعيت و غير قابل دسترس باشد. هر چه خود ايدهآل فرد با خود يا خويشتن وي نزديکتر باشد، عزت نفس او بيشتر و شخصيت وي متعادلتر است.
خود پنداشت نيز به معناي نگرش، ادراک و برداشتي است که شخص از خود دارد و محور اصلي اين پنداشت، عبارت است از نام شخص، احساسش نسبت به اندام و بدن خود، تصور از کل بدن، جنسيت، سن و يا حتي طبقة اجتماعي- اقتصادي، مذهب، پيشرفتهاي فردي و يا هر عامل ديگري که او را از ديگران جدا ميسازد.
اگر تصور از خود مثبت و متعادل باشد، شخص داراي سلامت روان است. تصوري که فرداز خود دارد در تعيين روابط با ديگران نيز سهم عمدهاي دارد (مصباح، 1381).
سخن آخر اين که، عزت نفس، به چگونگي اعتقاد ما نسبت به خودمان بستگي دارد و آن چيزي نيست که ما با آن به دنيا آمده باشيم، بلکه در طي زمان پرورش مييابد و بروز ميکند. عزت نفس، در واقع چيزي نيست که فرد ديگري بتواند به ما بدهد، اما نزديکان ما ميتوانند آن راتقويت کنند و يا کاهش دهند.
2-2-11روشهاي تغيير پذيري عزت نفس و پارهاي پژوهشها در مورد آن
همان طوري که گلدارد و گلدارد (ترجمه برآبادي ، 1381)، خاطر نشان ميکنند، عزت نفس کودک در طول يک دورة چندين ساله، ثابت و يکسان باقي ميماند. با وجود اين، ميتوان آن را با مداخلههاي مناسب به طور مستقيم يا غير مستقيم تحت تأثير قرار داد. و از طريق آن ميتوان به افراد کمک کرد تا عزت نفسشان را افزايش دهند. در همين راستا روشن ( 1375) چنين بيان داشته که با وجود پايداري کلي عزت نفس، همان طوري که راجرز آن را يک صفت عمومي در انسان تلقي ميکند، موفقيتهاي بسياري ميتواند، حداقل به طور موقت احساسات ما رانسبت به خودمان تغيير بدهند. به عنوان مثال چنانچه انتقال از دورة ابتدايي به بالاتر به درازا بکشد، عزت نفس افراد، تنزل پيدا ميکند. به طور معمول عزت نفس افراد در فاصلة بين دورة نوجواني و جواني، به طور فزايندهاي افزايش پيدا ميکند.
در ادامه به چند روش جهت ايجاد تغيير و افزايش عزت نفس و همچنين برخي پژوهشها در اين زمينه اشاره ميشود.
2-3-پسخوراند
به اعتقاد گلدارد (ترجمة برآبادي ، 1381) ، تحسين و تمجيد پسخوراند دادن به عملکرد، مداخلههايي هستند که به طور مستقيم عزت نفس را افزايش ميدهند. در همين راستا، اورنسون و کارل اسميت (1962) در رابطه با نظريه ناهماهنگي شناختي فستينجر ( 1960 ، 1957) اين فرضيه را به بوتة آزمايش گذاشتند که فردي که خود را در انجام کاري ناتوان ميداند، ولي بر خلاف انتظار خود در انجام آن کار، موفق شده باشد، اگر فرصت مجددي براي انجام آن کار بيابد، کار را بدتر انجام خواهد داد تا با شناختهايي که از بي کفايتي خود پيدا کرده است، هماهنگ شود. در اين تحقيق، از 40 دانشجو به عنوان آزمودني استفاده شد و عملکرد متشکل بود از پاسخ به آزموني مشتمل بر 100 عدد کارت که روي هر کدام عکس سه جوان وجود داشت.
آزمودنيهاي نمونه بايد عکس فرد اسکيزوفرني موجود در هر کارت را تشخيص بدهند. کارتها در سه نوبت به افراد داده شد. در نوبت اول نتايج ساختگي در رابطه با عملکرد به آزمودنيها داده شد، بدين معنا که صرفنظر از عملکرد به آنها گفته شد که يا خوب عمل کردهاند يا بد.
نتايج نشان دادند که افرادي که در دو نوبت اول پسخوراند مطلوب دريافت کرده بودند در مرحله سوم نيز عملکرد بسيار خوبي داشتند، در حالي که افرادي که در دو نوبت نخست، پسخوراند نامطلوب دريافت کرده بودند، در نوبت سوم، عملکرد بسيار ضعيفي از خود نشان دادند ( به نقل از نيسي و شکر شکن ، 1373).
اليوت ارونسون و ديويد متي ( 1986) نيز طي مطالعهاي آزمايشي موفق شدند باتغيير عزت نفس افراد از طريق ارايه نتايج مثبت و منفي در رابطه با شخصيتشان، عملکرد آنان را تغيير دهند.
نتايج اين تحقيق نشان داد که گروهي که نتايج مثبت دربارة شخصيت خود را دريافت کرده بود نسبت به گروهي که نتايج منفي داشته بود عملکرد بهتري داشت (اليوت ارونسون و ديويد متي،1986).
در يک بررسي ديگر، مشخص شد که ارزيابي پي در پي مثبت و منفي از عملکرد فرد، تأثير مستقيمي بر عزت نفس دارد. به طوري که ارزيابي مثبت باعث عزت نفس بالا و ارزيابي منفي، عزت نفس پايين را موجب ميشود ( بارون، 1991).
2-3-1-درمان شناختي – رفتاري
به تازگي فعاليت شناختي، توجه فزايندهاي را از سوي درمانگران رفتار به خود جلب کرده است. نه تنها نقش شناخت مورد بررسي واقع شده، بلکه راهبردهاي درماني مختلف جديد نيز بر فعاليت شناختي تمرکز دارند، که براي تغيير پاسخها بيحرکتي يا فيزيولوژيکي از آنها استفاده ميشود به طوري که در حال حاضر ممکن است ما در يک فصل مربوط به رفتار درماني ، واژه هايي همچون اصلاح شناختي – رفتاري ،برچسب زدن مجدد شناختي ، تلقيح فشار و بازسازي عقلاني را بيابيم ( نائينيان، 1380)
در تحقيقي که توسط مظاهري (1382) با هدف بررسي تأثير آموزش گروهي عزت نفس به شيوههاي شناختي و شناختي – رفتاري بر سازگاري اجتماعي دانشجويان ساکن خوابگاه دانشگاه اصفهان، انجام گرفت، مشخص شد که آموزش گروهي عزت نفس به شيوههاي شناختي و شناختي – رفتاري، عزت نفس دانشجويان را افزايش ميدهد. همچنين مشخص شد که آموزش شناختي- رفتاري، مؤثرتر از شيوه رفتاري در زمينه افزايش سازگاري است.
در تحقيق ديگري که توسط صديقي ( 1380) انجام شد، مشخص شد که آموزش شناختي – رفتاري عزت نفس، سازگاري و عزت نفس دانش آموزان را افزايش ميدهد.
در پژوهشي که توسط روشن (1375) انجام شد، و هدف آن مقايسه آرام سازي تدريجي پسخوراند زيستي و داروهاي آرام بخش در کاهش فشار رواني و افزايش عزت نفس دانشجويان دانشگاههاي تهران بود، نتيجه چنين بود که روشهاي آرام سازي و پسخوراند زيستي در افزايش عزت نفس، نسبت به دارو برتري داشتند.
2-4-عزت نفس و اختلالات رواني
بين تهديد رواني و عزت نفس، رابطه معكوس وجود دارد. وقتي عزت نفس افزايش مييابد شدت و تكرار تهديد رواني كاهش مييابد ولي زماني كه عزت نفس كم ميشود، آسيب رواني افزايش مييابد ( بيابانگرد، 1373).
تمامي تحقيقات و مطالعات انجام شده بر نقش بنيادين عزت نفس در ر ابطه با سازگاري عاطفي، هيجاني و شناختي تاكيد كردهاند و عزت نفس پايين را حداقل به مثابه يك عامل مستعدكننده نابهنجاريهاي رواني قلمداد كردهاند. از جمله تحقيقاتي كه در اين زمينه انجام شده است، مربوط به تحقيق سيلوراستون (1991) ميباشد. اين محقق 141 ، بيمار رواني سر پايي كه بر اساس معيارهاي DSM-III-R در 6 مقوله طبقه بندي شده بودند، انتخاب كرد كه عبارتند از :
اختلال افسردگي مهاد (38 نفر)
اختلال اضطرابي شامل فوبي ارتفاع، هراس اجتماعي، اضطراب تعميم يافته يا GAD كه مجموعاً (18 نفر) بودند.
روانگسستگي كه مشتمل بود بر روانگسيختگي، اختلال روانگسيخته گونه، اختلال هذياني كه مجموعاً (19 نفر) بودند.
معتادان به الكل (25 نفر).
اختلالات شخصيت (12 نفر).
ساير اختلالات رواني نظير اختلال تنيدگي يا استرس پس از سانحه (8 نفر) و اختلال خلقي دوقطبي (3 نفر) اختلال وسواسي (2 نفر) و بي اشتهايي عصبي (2 نفر).
بعد از انتخاب، محقق عزت نفس شش گروه بيماران فوق را توسط مقياس عزت نفس روزنبرگ (1956) مورد اندازه گيري قرار دارد. نتايج تحقيقات نشان دادند انحرافهاي قابل ملاحظهاي در سطح عزت نفس گروههاي مختلف شخصيتي وجود دارد. در ميان اين 6 گروه بيمار، بيماران افسرده پايينترين سطح عزت نفس و افراد واجد اختلالهاي اضطرابي بالاترين سطح عزت نفس را دارا بودند ( سيلور استون، 1991).
عليرغم اختلالهاي متفاوت در اين بيماران، همه گروههاي مورد بررسي در مقايسه با افراد عادي از عزت نفس پايين برخوردار بودند. در مجموع اين تحقيق مويد اين نكته مهم است كه عزت نفس پايين يكي از عوامل مستعد كننده اغلب اختلالهاي رواني بويژه افسردگي است. لذا با افزايش عزت نفس ميتوان از بروز بسياري از بيماريها جلوگيري كرد و يا لااقل احتمال بروز برخي از بيماريها را تقليل داد. همچنين ( بدنار، ولز و پ ترسون، 1991 ) متذكر مي شوند كه سطح بالاي عزت نفس به فرد كمك ميكند تا نسبت به موقعيت تهديد آميز روي آوردي واقعي داشته باشد، بهتر ياد بگيرد و نيز مسائل دشوار را بهتر حل كند. ثابت شده است كه عزت نفس و بهداشت رواني داراي روابط تنگاتنگي هستند (گارفيلد 1986). همچنين سطح بالاي عزت نفس نشانه يك كانون مهارگري دروني است (فيش و کرابينک 1971، ساثياواثي و آنتوني 1984)، همانطور كه ديگر ويژگي هاي مطلوب رواني چون دقت ادراكي چنيناند( استگر، سيموندز و لول 1973).
آسيب پذيري عزت نفس و افسردگي
جهتگيريهاي تئوريكي مختلف در مورد اختلال افسردگي، بر نقش بنيادي عزت نفس، شيوع، نگهداري و وقوع مجدد آن تاكيد ميكنند. بك در سال 1967 ، هاريس در 1978، بابرينگ در تحقيقات، ماهيت واقعي آسيبپذيري عزت نفس هنوز مورد بحث است. و در اين رابطه دو چشم انداز عمده وجود دارد (اسكوت و همكاران 1992).
در چشم انداز نخست اعتقاد بر اين است، افرادي كه مستعد افسردگي ميباشند كساني هستند كه داراي عزت نفس پاييني هستند. گرچه اين مطالعات ترجمان اين واقعيت هستند كه عزت نفس تنها در برههاي از زمان پيشبيني كننده افسردگي است اما همواره به عنوان يك صفت نسبتاً پايدار افراد افسرده مطرح است.
2-5-چشم انداز نظريهي فعاليت افتراقي تياس دال( 1988)
اين نظريه معتقد است افرادي كه مستعد افسردگي ميباشند، ديدگاهي منفي نسبت به خودشان دارند و به خاطر همين ديدگاه منفي است كه خلق افسرده در آنها پديدار ميگردد و يكي از دلايل عمدهاي كه اين افراد در برابر كوچكترين رويدادهاي منفي زندگي خلق افسردهاي پيدا ميكنند ناشي از عزت نفس پايين آنها است نظريه روانتحليلگرانه در سال 1978 ، درباره افسردگي به نقش عزت نفس آسيبپذير تاكيد ميكند. از اين ديدگاه افسردگي ناشي از بيارزش دانستن خود در نظر ديگران است.
به عبارت ديگر زماني كه منابع خارجي خود ارزندهسازي وجود داشته باشند، عزت نفس از پايداري بيشتري برخوردار و احتمال افسردگي كمتر است. به طور كلي ناپايداري عزت نفس در حد وسيعي تغييرات نشانگان مرضي افسردگي را به تنهايي و يا در تعامل با تنيدگيهاي زندگي نظير تنيدگيهاي تحصيلي، پيش بيني ميكند.
بنابراين ناپايداري و پايين بودن سطح عزت نفس به منزله يك عامل مستعد كننده براي نشانگان مرضي افسردگي محسوب ميشود.
از سوي ديگر، افرادي كه داراي سطح پاييني از عزت نفس هستند موفقيتها را به بيرون و شكستها را به درون نسبت ميدهند. شواهد مختلف بيانگر اين نكتهاند كه كودكان نيز از اين شيوهها استفاده ميكنند . همچنين آنهايي كه عزت نفس پايين دارند سبكهاي اسنادي افسردگي را به كار ميبرند. بك" متذكر ميگردد كه اغلب واكنشهاي منفي احساسي، ناشي از فقدان عزت نفس است.
2-8-پيشينه پژوهشي درمان عزت نفس
. پژوهش های داخلی:
در تحیقات زیادی تاثیر و همبستگی مثبت عملکرد و تمرین های ورزشی و عزت نفس در گروه های مختلف آزمودنی ها از کودک تا بزرگسال تایید شده است. برخی پژوهش ها نیز نشان داده اند ورزش بر بهبود سطح عزت نفس تاثیری ندارد [15]. مطالعات نشان داده اند اشخاصي كه عزت نفس بيشتر ي دارند، در مقايسه با اشخاص با عزت نفس كم، در برابر مسائل زندگي و مشكلات مقاومت بيشتري نشان مي دهند و در نتيجه، احتمال موفقيتشان بيشتر است [47]. حسینی و همکاران طی مطالعه خود به این نتیجه رسیدند که با افزایش عزت نفس تغییرات مثبتی همانند پیشرفت تحصیلی، افزایش تلاش برای کسب موفقیت، داشتن اعتماد به نفس بالا، بلند همت بودن و تمایل به داشتن سلامت بهتر در فرد پدیدار می شود [100].پژوهشی که ارتباط بین عزت نفس و آمادگی جسمانی دانشجویان دختر و پسر دانشگاه تهران را بررسی کردند، تجزیه و تحلیل آماری نشان داد که ارتباطی بین دو متغیر وجود ندارد [15]. حمایت طلب و گودرزی (1384)، دانشجویان دختر و پسر ورزشکار دانشگاه تهران را بررسی کردند. نتایج نشان داد در مقایسه با پسران، دانشجویان ورزشکار دختر از سلامت روانی، خلق مثبت، کارآمدی و رضایت از زندگی بیشتری برخوردارند. هر چند در مورد شاخص عزت نفس، این دو گروه در یک سطح قرار داشتند اما به طور کلی دانشجویان دختر ورزشکار شادتر بودند [101]. مطالعات انجام گرفته ي قيامي (1385) بر روي دانشجويان دانشگاه تهران نشان داد كه نمرات عزت نفس و سلامت رواني دانشجويان دختر و پسر با هم ديگر تفاوت معني داري ندارد. و رابطه ي عزت نفس و سلامت عمومي، به صورت رابطه ي معكوس معنادار بود. يافته هاي پژوهشي طالقاني و همكاران (1385) با استفاده از نقطه ي برش 23 (خط مرز سلامتي از عدم سلامتي) كه در دانشگاه رازي كرمانشاه انجام گرفته است نشان می دهد که فقط 4/34 درصد دانشجویان سالم و نمره کمتر از 23 داشتند و بقيه مشكوك به اختلال هاي روانشناختي بودند [7]. نتايج پژوهش انجام گرفته ي زارع وهمكاران (1386) در ارتباط با عزت نفس، سلامت عمومي و پيشرفت تحصيلي بر روي دانشجويان دانشگاه شيراز نشان مي دهد كه، وضعيت تحصيلي دانشجويان با سطح سلامت عمومي و عزت نفس ارتباط نداشته، ولي سلامت عمومي با عزت نفس همبستگي داشته است [7]. پژوهش ها نشان می دهد که برنامه ورزشی منظم نه تنها باعث سلامت روانی، مقابله با نگرانی و افسردگی می شود، بلکه افزایش درک مفهوم خود و عزت نفس را در پی دارد [102]. تحقيق اقدسي (1371) تحت عنوان" بررسي و مقايسة عزت نفس دانش آموزان ورزشكار و غیرورزشکار" نشان داد بين صفات ورزشكاران و غيرورزشكاران و همچنين اختلاف عزت نفس آنان تفاوت معني داري وجود دارد [47]. شتاب بوشهري (1373) در تحقيقي به اين نتيجه رسيد كه در ميزان عزت نفس و آمادگي جسماني دانشجويان ورزشكار تفاوت معنيداري وجود ندارد [103]. نیسی شوشتری (1380) در تحقیقی تحت عنوان" بررسي و مقايسة عزت نفس دانشجويان ورزشكار و غيرورزشكار دانشگاه شهيد چمران اهواز به اين نتيجه رسيد كه بين عزت نفس دانشجويان ورزشكار و غيرورزشكار اختلاف معني داري وجود ندارد [53]. در تحقیق ساری صراف (1381) تحت عنوان" بررسي رابطة شادي با شخصيت در دانشجويان دختر ورزشکار و غیر ورزشکار دانشگاه تبریز" مشخص شد بین احساس شادی و رضایت از زندگي دانشجويان دختر ورزشكار و غيرورزشكار تفاوت معنيداري وجود دارد [104]. حمايت طلب و همکاران (1382) در تحقیق خود تحت عنوان "مقايسه ميزان شادكامي و سلامت رواني دانشجويان دختر ورزشكار و غيرورزشكار دانشگاه هاي تهران و پيام نور" نشان دادند میزان رضايت از زندگي و عزت نفس دانشجويان ورزشكار بيشتر از دانشجويان غيرورزشكار است [105]. نتايج تحقيق خورند (1383) نشان داد بین عزت نفس دانشجويان دختر ورزشكار و غيرورزشكار تفاوت معنی داری وجود دارد [106]. تحقيق غفاري و همكاران (1386) نشان داد برنامة ورزشي منظم گروهي باعث ارتقای عزت نفس دانشجويان مي شود [107]. بوشهری بین سطح آمادگی جسمانی دختران با عزت نفس رابطه ای مشاهده نکرد و بلوچ مقدم دریافت بین آزمون های آمادگی جسمانی با عزت نفس دانشجویان پسر ارتباطی وجود ندارد .بر اساس پژوهشی دیگر نیز ارتباطی بین آمادگی جسمانی و عزت نفس آزمودنی ها وجود ندارد [15]. یک پژوهش، در بررسي نقش ورزش و تربيت بدني در توسعه خودپنداره به اين نتايج دست يافت كه تدريس مناسب تربيت بدني مي تواند به كودكان و نوجوانان در شكل دادن يك تصوير عيني از خود جسمانيشان و به دست آوردن عزت نفس بدني مثبت كمك كند [108]. برخی پژوهشگران عزت نفس را منعکس کننده ی فواید روان شناختی به دست آمده از شرکت در تمرین منظم می دانند [109].
2-3-3-2. پژوهش های خارجی:
کوپر اسمیت (1967) با مطالعات وسيع خود در مورد عزت نفس به اين نتيجه رسيد كه افراد داراي عزت نفس بالا، در مقايسه با افراد داراي عزت نفس پایین، استرس، اضطر اب، درماندگي و نشانه هاي روان ـ تنی کمتري دارند و در برابر شكست و انتقادات حساسيت كمتري نشان مي دهند [47]. فورستر و بگز (2004)، در دانشجويان با سطح مهارت بالاتر، خود پنداره ي بدني و عزت نفس بالاتري گزارش کردند [110]. درتحقیق مک کلار و همکاران (2010) كه براي تعيين ويژگي هاي مرتبط با كاهش عزت نفس انجام شد، كمبود فعاليت بدني و به ويژه عدم مشاركت در فعاليتهاي ورزشي از عوامل تأثير گذار بر كاهش عزت نفس بودند [111]. آشفورد و همکاران (2006)، معتقدند اگر جامعه ای افراد خود را به ورزش کردن ترغیب کند در واقع به بالا بردن عزت نفس و سلامت جسمی و روحی افراد خود کمک کرده است [112]. برونت و همكاران (2010) در تحقیقی به این نتيجه رسيدند كه بين فعاليت بدني و عزت نفس رابطة معني داري وجود ندارد [113]. کاویننو (2010) در تحقيقي به اين نتيجه رسيد كه انجام فعاليتهاي تفريحي با رويكرد ورزشي باعث افزايش ميزان عزت نفس دانشجويان مي شود [114]. وایتلا و همکاران (2010) در تحقيقي نشان دادند انجام فعاليتهاي بدني باعث افزايش شاخص هاي سلامت رواني، به ويژه كيفيت زندگي، عزت نفس، رضايت از زندگي و خود كارآمدي می شود [115]. باردل و همکاران (2010) در تحقيقي نشان دادند بين انجام فعاليت بدني و ورزش با عزت نفس رابطة معني داري وجود دارد [116]. سوزان و ویکی (2005) نشان دادند عزت نفس، خودكارآمدي، پذيرش اجتماعي با ورزش و فعاليت بدني ارتباط مستقيمي دارد [117]. نتايج تحقيق كرلي و همكاران (2009) نشان داد خودپنداره و عزت نفس دانشجوياني كه در فعاليت هاي ورزشي شركت می كنند، درمقايسه با گروه همسالان غيرفعال خودشان بيشتر است [118]. روت (2002) در تحقيق خودنشان داد بين شركت در فعاليتهاي ورزشي و عزت نفس رابطة معنيداري وجود دارد [119]. کم تحرکی و رکود، باعث کاهش عزت نفس، افسردگی و انزوا می گردد [50]. ویس و همکاران (2008) در تحقیق خود افرادی را که حداقل دو سال مداوم ورزش های هوازی انجام می دادند، با غیر ورزشکاران مقایسه کردند و دریافتند که انجام تمرینات جسمی مداوم به دلیل عادت به تمرین منظم و به دست آوردن پیروزی و رسیدن به هدف و همچنین قوی تر شدن عضلات، می تواند اعتماد به نفس و عزت نفس را افزایش دهد [120]. گابریل و همکاران (2006)، در تحقیق بر روی مهارت های ذهنی ورزشکاران، به این نتیجه رسیدند که متغیرهای سلامت روانی با تمرینات ورزشی رابطه مثبت دارد و میزان اثر آن با توجه به تفاوت های فردی متفاوت است [121]. تیلور و همکاران (2005)، در تحقیق درباره میزان و شدت ورزش بر عزت نفس، دریافتند که ورزش با شدت های متفاوت موجب تفاوت نمره های عزت نفس نمی شود [122]. مارش و همکاران (2006)، نیز در پژوهش خود در زمینه عزت نفس دریافتند که برای بالا بردن نمره های عزت نفس لازم نیست که فرد آمادگی جسمانی خیلی بالا یا خوبی داشته باشد [123]. اسپنس و همکاران (2005)، دریافتند که شرکت در تمرین تغییر کمی در عزت نفس ایجاد می کند. اثر بیشتر تمرینات بر عزت نفس فقط در مورد کسانی دیده شده که تغییرات معناداری را در میزان آمادگی جسمانی داشته اند [124].
2-9-جمع بندي
همانطور که بيان شد، بررسي پيشينه پژوهشي نشان داد که تا به حال درمان فراشناختي به صورت ويژه بر پرخاشگري و عزت نفس صورت نگرفته است. بيشتر مطالعات انجام شده در مورد تاثير اين روش درمان بر ساير اختلالات به ويژه اختلالات اضطرابي است. مطالب گفته شده در اين فصل به گونه اي پژوهش ها و نظريات را تار و پود هم به کار بسته است که جايگاه اين مطالعه و اهميت آن را بيش از پيش مشخص مي نمايد. بنابراين در فصل نخست و اين فصل زمينه هاي لازم براي دستيابي به هدف اصلي در اين پژوهش فراهم گرديد تا بتوان با تکيه بر مباني گفته شده دست به يک پژوهش ميداني زد. در فصول بعدي آنچه که محقق به صورت سيستماتيک و نظام دار در غالب چارچوب هاي علمي بررسي کرده است به تفصيل گزارش خواهد شد.
منابع
center399415منابع 00منابع
منابع فارسي
آبتين، سعيد.(1374) بررسي مقايسهاي عزت نفس دانشآموزان و رابطه آن با کاربرد شيوههاي تشويق و تنبيه در مدارس راهنمايي پسرانه دولتي و غير انتفاعي. پايان نامه کارشناسي ارشد دانشگاه تهران.
ابوالمعالي الحسيني، خديجه. (1389). نظريه هاي جرم شناسي و بزهکاري: با تاکيد بر شناخت اجتماعي. تهران: انتشارات ارجمند، چاپ اول.
اتکينسون، ريتا، ال ؛ اتکينسون ، ريچارد، اس ؛ هيلگارد، ارنست، آر زمينه روانشناسي(1998) . ترجمه براهني و ديگران. جلد دوم (1380) . تهران . انتشارات رشد.
آﻗﺎزاده، ﻣﺤﺮم، اﺣﺪﯾﺎن، ﻣﺤﻤﺪ. (1377).ﻣﺒﺎﻧﯽﻧﻈﺮي وﮐﺎرﺑﺮدﻫﺎي آﻣﻮزﺷﯽ: ﻧﻈﺮﯾﻪ ﻓﺮاﺷﻨﺎﺧﺖ،ﺗﻬﺮان: ﭘﯿﻮﻧﺪ.
اکبري، ابوالقاسم (1381). مشکلات نوجوانان و جوانان، چاپ دوم، نشر ساوالان، تهران، ص ۱۹۱.
بهادري محمد حسين، جهانبخش مرضيه، جمشيدي آذر، عسکري کريم (1390). اثربخشي درمان فراشناختي بر علايم اضطراب در بيماران مبتلا به اختلال هراس اجتماعي. 1; 12 (46) :12-19.
بهادري محمدحسين، کلانتري مهرداد، مولوي حسين، جهان بخش مرضيه (1390). بررسي اثربخشي مداخله فراشناختي بر علائم ترس از ارزيابي منفي در بيماران مبتلا به اختلال هراس اجتماعي. مجله دانشگاه علوم پزشکي مازندران. 21 (84) :122-129.
بيابانگرد، اسماعيل (1373). روشهاي افزايش عزتنفس در کودکان و نوجوانان. تهران: انتشارات انجمن اولياء و مربيان.
تيرگر، زهرا (1390). بررسي آموزش مهارت هاي اجتماعي به والدين بر اختلال پرخاشگري دختران. پايان نامه کارشناسي ارشد دانشگاه تهران.
جوشنلو، م.، نصرتآبادي، م.، جعفري كندوان، غ.، (1386). پيشبيني بهزيستي اجتماعي در پرتو يافتههاي پنج عامل اصلي شخصيت و حرمتخود. مجله علوم روانشناختي. دوره 6، شماره 21، ص 88-66.
جوشنلو، محسن.، رستگار، پرويز (1386). پنج رگه اصلي شخصيت و حرمت خود به عنوان پيشبينهاي بهزيستي فضيلتگرا. مجله روانشناسان ايراني. 13، 24-13.
جوشنلو، محسن.، قائدي، غلامرضا.، (ثبتنام شده). بررسي مجدد پايايي و روايي مقياس حرمت خود روزنبرگ در ايران. مجله دانشور رفتاري.
حافظنيا، م، ر(1382). مقدمهاي بر روش تحقيق در علوم انساني، انتشارات سمت، تهران، چاپ هشتم
حرفتي، رضا (1389). بررسي اثربخشي درمان شناختي- رفتاري بر کاهش علائم اختلال استرس پس از سانحه و ميزان پرخاشگري در کودکان آزارديده جسمي. پايان نامه کارشناسي ارشد روانشناسي عمومي. دانشگاه محقق اردبيلي.
خاکي، غ، ر (1378). روش تحقيق با رويکردي به پايان نامه نويسي، کانون فرهنگي انتشارات داريت، تهران، چاپ دوم.
دادستان، پريرخ (1376). روانشناسي مرضي تحولي. تهران: انتشارات سمت.
دلاور علي. .(1375) روش تحقيق در روانشناسي و علوم تربيتي. تهران نشر ويرايش.
دلاور، ع. (1381). روشهاي تحقيق در روانشناسي و علوم تربيتي، انتشارات ويرايش، چاپ دوازده ويرايش سوم.
رفاقت، ابراهيم (1390). تاثير آموزش حل مسئله اجتماعي بر پرخاشگري بزهکاران. پايان نامه کارشناسي ارشد دانشگاه محقق اردبيلي.
رمضاني ديسفاني، علي (1380). اثر بخشي آموزش مسئوليت پذيري به شيوه ي گلاسر بر افزايش بحران هويت دانش آموزان مقطع متوسطه شهر اصفهان. پايان نامه ي كارشناسي ارشد رشته ي مشاوره،دانشگاه اصفهان، دانشكده روان شناسي و علوم تربيتي.
سيف، علي اکبر(137). روانشناسي پرورشي، تهران: انتشارات آگاه.
شاملو ، سعيد (1377). مکتب و نظريه ها در روان شناسي شخصيت . تهران : انتشارات رشد .
شاملو ، سعيد (1381) . روان شناسي باليني . تهران : انتشارات رشد.
شاملو،سعيد .(1369) بهداشت رواني، تهران، انتشارات رشد.
شيخاوندي، داوود (1379). جامعه شناسي و انحرافات. تهران: نشر مرنديز.
صادقي، احمد (1380). بررسي اثربخشي آموزش گروهي کنترل خشم به شيوه عقلاني، رفتاري، عاطفي بر کاهش پرخاشگري دانش آموزان پسر دبيرستاني شهر اصفهان. پايان نامه کارشناسي ارشد مشاوره. دانشگاه اصفهان.
صادقي، احمد؛ احمدي، احمد؛ عابدي، محمدرضا. (1381). بررسي اثربخشي گروهي مهار خشم به شيوه عفلاني- رفتاري- عاطفي بر کاهش پرخاشگري. نشريه روانشناسي و علومتربيتي، 21، 62-52.
صديقي، كاظم .(1380) بررسي ميزان اثربخشي آموزش شناختي- رفتاري عزت نفس بر سازگاري اجتماعي دانش آموزان پسر پايه سوم دبيرستانهاي نيشابور. پايان نامه
عزتيراد، م. (1378)، «بررسي باورهاي هنجاري كودكان و نوجوانان شهر شيراز درباره پرخاشگري و رفتارهاي پرخاشگرانه»، پاياننامه كارشناسي ارشد، دانشكده روانشناسي و علوم تربيتي دانشگاه الزهرا(س).
فرجاد، محمد حسين (1383). آسيب شناسي کج روي هاي اجتماعي تهران: مرکز مطبوعات وانتشارات قوه قضاييه، چاپ اول.
قهوه چي فهيمه، فتحي آشتياني علي، آزادفلاح پرويز (1392). مقايسه اثربخشي درمانگري فراشناختي با شناخت درمانگري در کاهش فرانگراني دانشجويان مبتلا به اضطراب امتحان. مجله علوم رفتاري.= 7 (1) :7-8
کاپلان، ه.، و سادوک، ب. (1387). خلاصه روانپزشکي. ترجمه نصرت الله پورافکاري. تهران: نشر شهراب.
کديور، پروين (1379)، مجموعه مقالات در روانشناسي، تهران: نشر منشور اميد
گال، مرديت؛ بوري، وانه و گال، جويس ( 1996 ). رو شهاي تحقيق كمي و كيفي در علوم تربيتي و روان شناس (جلد دوم )، ترجمه احمدرضا نصر و همكاران ( 1383 )، تهران : سمت؛ دانشگاه شهيد بهشتي.
گلاور،ج.،وبرونينگ،آ. (1375). روانشناسي تربيتي. (ترجمه ک. خرازي) تهران: مرکز نشر دانشگاهي.
مازلو، ابراهام. انگيزش و شخصيت. ترجمه احمد رضواني. مشهد: معاونت فرهنگي آستان قدس رضوي.
ماسن، پاول هنري ؛ کيگان آلتا، جروم؛ هوستون، کارول و کانجر، جان جين وي (1984) . رشد و شخصيت کودک. ترجمه: مهشيد ياسايي(1380). تهران : نشر مرکز.
محسني تبريزي، عليرضا. (1383). ونداليسم. تهران: انتشارات آوند دانش.
محمدي، نورالله (1385). بررسي مقدماتي شاخصهاي روانسنجي پرسشنامه پرخاشگري باس و پري. مجله علوم اجتماعي و انساني دانشگاه شيراز. دوره بيست و پنجم، شماره 4، 151-135.
منصور، محمود .( 1369 ) بيمارىهاىروانى. تهران: انتشارات رشد.
نلسون، ر؛ ايزرائيل، آ. (1376). اختلال هاي رفتاري کودکان. ترجمه محمدتقي منشي طوسي. مشهد: انتشارات آستان قدس رضوي.
هنسي، اي و گويرين، س. (1384). پرخاشگري و زورگويي در کودکان. ترجمه حسن توزنده جاني و نسرين کمال پور. تهران: نشر مرنديز.
ولز، آ. (2011). فرا شناخت درماني براي اضطراب و افسردگي. ترجمه مهدي اکبري (1391)، تهران: ارجمند.
منابع انگليسي
Baron, R. & Byrne, D. (1994). Social Psychology, 7th ed.,Allyn and Bacon, Boston, MA.
Baron, R. (1991). A: Self concept and academic achievement Investigating their
Baron, R. A., & Byrne, D. (1991). SocialPsychology: understanding humaninteractions. (6th Ed.). Boston, MA: Allyn &Bacon.
Bar-On., & Parker, J.D.A. (2001). The Handbook of Emotional Intelligence. San Francisco: Jossey-Bass, 92-117.
Becker, W. C. (1964). Consequences of different models of parentaldiscipline. In M. L. Hoffman & L. W. Hoffman (Eds.), Review of childdevelopment research (Vol. 1, pp. 169–208). New York: Sage.
Belsky, J., Isabella, R. A. (1988). Maternal, infant, and social contextual determinants of attachment security. In J. Belsky, T. Nezworski, (Eds.), Clinical implication of attachment. Hillsdale, NJ: Erlbaum.
Belsky, J. (1984). The determinants of parenting: A process model. Child Development , 55, 83-96.
Bower ̦ G.H. (1981). Mood and Memory. American Psychologist ̦ 36 ̦ 129-148.
Brown, T. A, Bransford, J.D., Ferrara, R. &Campione, J.C. (1983). Learning, remembering, and understanding. inFlavell& E.M. Markham (EDs).
Bugental, D.B., and Goodnow, J.G. (1998). Socialization processes. In N. Eisenberg. Handbook of child psychology. Volume3: social, emotional, and personality Development. New York: John Wiley & Sons.
Buss, A.H., & Perry, M. (1992). The Aggression Questionnaire. Journal of Personality and Social Psychology, 63, 452-459.
Carr, M., Joyce, A. (1998). Where gifted children do and do nat excel on metacognitive task. Canadian Journal of Psychology, 18:212-235.
Cartwright - Hatton . S and Wells. A, (1997), Beliefs about worry and intrusions: the meta-cognitions questionnaire and its correlates, Journal of Anxiety Disorders 11, pp. 279–296.
Clore. G.L & Parrott ̦ W.G. (1994). Cognitive feelings and metacognitive judgements. European Journal of Social Psychology ̦ 24 ̦ 101-115.
Colbear,. J., & Wells, A. (2008). Randomized controlled trial of metacognitive therapy for posttraumatic stress disorder. Manuscript in preparation.
Cooper Smith, S. (1967). Measures attitudes toward Self in multiple contexts. StanleyCoopersmit.
Coopersmith, S. (1967). The antecedents of self-esteem. San Francisco: W. H. Freeman & Co.
Crick. N.R., & Dodge, K.A. (1994). A review and reformulation of social information processing mechanisms in childrens social adjustment. Psychological Bulletin, 74, 101-115.
Del Vecchio, T., & O’Leary, K. D. (2004). Effectiveness of treatment for specific anger problems: A meta analytic review. Clinical Psychology Review, 24, 15-24.
Dumas, J.E., Neese, D.E., Prinz, R.J., &Blechman, E.A. (1996). Short-term stability of aggression, peer rejection, and depressive symptoms in middle childhood. Journal of Abnormal Child Psychology, 24, 105-119.
East, P. L., Hess, L. E., & Lerner, R. M. (1987). Peer social support and adjustment of early adolescent peer groups. Journal of Early Adolescence, 7, 153– 163.
Ellis, A. (1999). Rational Emotive Behavior Therapy Diminishes Much of the Human Ego. New York: Albert Ellis Institute.
Ellis, D.M., & Hudson, J.L. (2010). The Meta cognitive Model of Generalized Anxiety Disorder in Children and Adolescents. Cognitive and Behavioral Practice, 13(4), 151–163.
Erikson, M., Sroufe, L.A., &Egeland, B. (1985). The relationship between quality of attachment and behavior problems in preschoolers in a high risk sample. In I. Bretherton and E. Waters (Eds). Growing pints in attachment theory, Monographs of the Society of Child Development, 50, (1-2), 209.
Feindler, E. L. Ecton, R.B. (1986). Adolescent Anger Control, Cognitive – Behavioral Techniques. New york: Pergamon press.
Feindler, E.L., &Weisner, S. (2005). Youth anger management treatments for school violence prevention. Unpublished manuscript.
Feindler, E.L., Marriot S.A., &Wata, M. (2005). Group anger control for junior high school delinquents. Cognitive Therapy and Research Health Psychology, 14, 7, 622-631.
Flavell, J. H. Miller, P.H & Miller, S. A. (2001). Cognitive development. 4 th ed. new jersey: Prentice Hall Publisher.
Flavell.J.H.(1988).Cognitive development (2th edition).prentice-hall.
Flavell، J. (1979). Metacognition and Cognitive Monitoring: A new area of cognitive-developmental inquiry. Am Psychol، 34: 906-11.
Flavell، J.، & Miller، P. (1998). Social cognition. W. Doman (Series ED).
Fleming, A. S., Ruble, D. N., Flett, G. L., Shaul, D. L. (1988). Postpartum adjustment in first time mothers: Relations between mood, maternal attitude, and mother-infant interactions. Developmental Psychology, 24, 77-81.
for higher self-esteem. New York: Freeman.
Franz, C.; McClelland, D. & Weinberger, J. (1991). Childhood antecedents of conventional social accomplishment in midlife adults: A 36-year prospective study. Journal of Personality and Social Psychology, 60(4), 586-595.
Goldman, A. I. 1989: Interpretation psychologized. Mind & Language, 4, 161-185.
Greenberg, M.T., &Speltz, M.L. (1988). Contributions of attachment theory to the understanding of conduct problems during the preschool years, In J. Belsky and T. nezworsky (Eds), Clinical implications of attachment. Hillsdale, NJ: Erlbaum.
Hart, J (1965).Memory and the feeling- of – Knowing –experience.Journal of Educational Psychology , 56, 208-216.
Harter, S. (1993). Causes and consequences of low self-esteem in children and adolescents. In R. F. Baumeister (Ed.), self- esteem: The puzzle f low self-regard (pp. 87– 116). New York: Plenum Press
Hattie, J. (1992). Self-concept. Hillsdale, NJ: Lawrence Erlbaum.
Hetheington, E. Marvis., & Parke, Ross, D (1999). Child psychology, the Graw-hill, Inc.Mc.
improvement as discriminator of academic track membership in high school. Canadian Journal of Education.
Kata,J.& Joiner,E. (2002). Membership in a devalued social group and emotional well-being: developinga model of personal Self-Esteem. Collective Self-Esteem and group socialization sexRoles:A Journal of research.Vol 12.PP43-48.
Katz, L.F., &Gottman, J.M., (1993). Patterns of marital conflict predict childrens internalizing and externalizing behaviors. Developmental Psychology, 29(6), 940-950.
Kessler, J. W. (1966). Psychopathology of childhood. Englewood Cliffs, N.J.: Prentice-Hall.
Lee, C.L., & Bates, J.E. (1987). Mother-child interactions at two years and perceived difficult temperament. Child Development, 56, 1314-1324.
Livingston , J. (1997) Metacognition : An Overview: http://www.gse.buffallo.edu
Lorie, G., Dardenne, B &Yzerbyt, V. (1998).From social cognition to metacognition .In Yzerbyt, V.Y., Lorie, G, Dardenne, B.( EDs.) Metacognition ( pp1-15).Sage Publication Ltd.
Menaghan, E. G., & T. L. Parcel. )1990(. Parental employment and family life: Research in the 1980s. Journal of Marriage and the Family, 52:1079-98.
Myers, D.G. &Diener, E. (1996). The pursuit of happiness, Scientific American, 6, 10–19.
Novaco, R.W. (1986). Anger as a clinical and social problem. In R. Blanchard and C. Blanchard (Eds.), Advances in the study of aggression. Vol. II. New York: Academic Press.
O’Neill, H. (2006). Managing anger (2nd. ed.). John Wiley & Sons, Ltd.
Oatley̦ K. & Johnson- Laird̦ P. (1987). Towards a cognitive theory of emotions. Cognition and Emotion, 1,29- 50. Obsessive Compulsive Coognitioms Working Group (1997). Cognition assessment of obsessive-compulsive disorder. Behaviour Research and Therapy,35,667-681.
Openshaw, D. K., Thomas, D. L., & Rollins, B. C. (1981). Adolescent self-esteem: A multidimensional perspective. Journal of Early Adolescence, 1(3), 273-282.
Paradise, A. W., &Kernis, M. H. (2002). Self-esteem and psychological well-being: Implications of fragile self-esteem. Journal of Social and Clinical Psychology, 12, 345–361.
Patterson, G.R., Reid, J.B., & Dishion, T.J. (1992). Antisocial boys. Eugene, OR: Castalia.
Pelham, B. W., & Swann, W. B., Jr. (1989). From self-conceptions to self-worth: The sources and structure of self-esteem. Journal of Personality and Social Psychology, 57, 672-680.
Reasoner, R. (2000) Self-Esteem and Youth: What Research Has To Say About It. International Council for Self-Esteem, Port Ludlow, WA.
Robson, P. (1989). Development of a new self-report questionnaire to measure self-esteem. Psychological Medicine, 19, 513-518.
Rosenberg, M. (1965). Society and the adolescent child. Princeton, NJ: Princeton University Press.
Rosenberg, M. (1979). Conceiving the self. New York: Basic Books.
Schlichter, K.J., & Horan, J.J. (2005). Effects of stress inoculation on the anger and aggression management skills of institutionalized juvenile delinquents. 5, 4, 23-45.
Schwarz, N., & Clare, G. L. (1983). admisattribution and judgments of well- being. Informative and directive function of affective states. Personality and Social Psychology, 45: 513-523.
Shahani, C., Dipboyer. L. and Philips A. P. (1990). Global self-esteem as a correlate of work-related attitudes: a question of dimensionality. Journal of personality assessment. 54(1-2), 276-288.
Shanahan, P. (1998), A study of attitudes and behaviours: Working in the police force
Swann, W. B., Baron, R. (1996). Self-traps: The elusive quest
Swanson HL, Hill G. (1993). Metacognitive aspects of moral reasoning and behavior. Adolescence; 28(111): 711-35.
Tangney, J.P. (1991). Moral affect: The good, the bad and the ugly. Journal of Personality and Social Psychology, 61, 598-607.
Teri,R.(2002).Self-Esteem and self-efficacy of college student with disabilities ,College studentjournal.Vol 18:34-42.
Wellls, a. (2009). Meta cogntitive for anxiety and sepression. The Guilford press A Division of Guilgord publications.
Wells .A & Mathews .G (1994), Attention and emotion. A clinical perspective, Lawrence Erlbaum, Hove, UK .
Wells .A and Cartwright-Hatton .S,( 2004), A short form of the meta-cognitions questionnaire: properties of the MCQ 30, Behaviour Research and Therapy 42 ,pp. 385–396.
Wells .A, (1995), Meta-cognition and worry: a cognitive model of generalised anxiety disorder, Behavioural and Cognitive Psychotherapy 23 , pp. 301–320
Wells .A, (2000), Emotional disorders and metacognition: innovative cognitive therapy, Wiley,Chichester, UK pp. 179–199.
Wells .A,( 2005), The meta-cognitive model of GAD: assessment of meta-worry and relationship with DSM-IV generalized anxiety disorder, Cognitive Therapy and Research 29, pp. 107–121.
Wells, A., & King P. (2006). Meta-cognitive therapy for generalize anxiety disorder: an open trial. Journal of Behavior Therapy and Experimental Psychiatry, 37(3), 206-612.
Williams, J.M.G., Watts, F.N., Macleod, C., & Mathews, A. (1997). Cognitive psychology and emotional disorders. Second Edition. Chichester: John Wiley Ltd.
Wilson, J.M. &Marcotte, A.C. (1996). Psychosocial adjustment and educational outcome in adolescents with a childhood diagnosis of attention deficit disorder. Journal of the American Academy of Child and Adolescent Psychiatry,35,579-587.
Zarling, C., Hirsch, B. and Landry, S.H.(1988): Maternal social networks and mother-infant
Zohar, A. (1991). The metacognitive knowledge and the instruction of higher order thinking. Teaching and Teacher Education, 42: 29-38.