صفحه محصول - مبانی نظری و پیشینه تحقیق انتقال به مرحله والدینی 67 صفحه

مبانی نظری و پیشینه تحقیق انتقال به مرحله والدینی 67 صفحه (docx) 67 صفحه


دسته بندی : تحقیق

نوع فایل : Word (.docx) ( قابل ویرایش و آماده پرینت )

تعداد صفحات: 67 صفحه

قسمتی از متن Word (.docx) :

231140034290000 بررسی چالش‌ها، تغییرات و رضایت زناشویی زنان در انتقال به مرحله والدینی جهت اخذ درجه کارشناسی ارشد در رشته مشاوره خانواده به راهنمایی: دکتر معصومه اسمعیلی مشاور: دکتر ناصر یوسفی داور: دانشجو: زهرا جهان بخشی شهریور 1392 تقدیر و تشکر: یرفع الله الذین آمنوا منکم والذین اوتوا العلم درجات والله به ما تعملون خبیر ( 11 مجادله) که ایزد مقامی ببخشد بلند                                      برآنان که دربحردانش درند براعمال روشن به سرضمیر                                    همه هست آگه خدای خبیر سر کار خانم دکتر معصومه اسمعیلی و آقای دکتر ناصر یوسفی بسی شایسته است ازتلاش های مداوم وکوشش های مستمرتان دراشاعه ی تعلیم وتربیت وبسط وتوسعه ی علم ودانش ونیزاز روشن رایی و کارگشایی ثمربخش شما عزیزان به عنوان استاد راهنما و استاد مشاور درکمال امتنان تقدیر و تشکرنمایم. خدا را شاکر هستم به سبب الطاف بیکرانش و نعمات فراوانی که بر من ارزانی داشته است یکی از بهترین این نعمات فرصت زیستن در جوار انسانی فرهیخته و اندیشمندی است که در فرصت کوتاه حیات مجال آموختن خوبی ها را از وجود پاک و بی آلایشش دارم، کسی که یادش مایه آرامش جان و وجودش قوت قلب و حضورش رشد دهنده است . مهربان همسرم تو را به خاطر تمام صداقت ها و خوبی هایت و کمک های بی شائبه ات در به انجام رساندن این پژوهش قدردانم. از خداوند جان و خرد برایت خرد و اندیشه ورزی آرزومندم . الْحَمْدُللّهِ رَبِّ الْعَالَمِين چکیده: مقدمه: تولد یک کودک تغییر چشمگیری در سیستم خانواده به وجود می‌آورد و باعث تنظیم مجدد سیستم خانواده می‌شود، زوج‌ها به والدین تبدیل می‌شوند. والدین نقش‌های تازه ایی را تجربه می‌کنند. تولد نوزاد هر دو والد را به صورت فردی و جداگانه و همچنین ارتباط زناشویی آن‌ها را تحت تأثیر قرار می‌دهد. بسیاری از والدین لذت و شادی را در نوزادشان می‌یابند اما در همین زمان آن‌ها با چالش های معنی دار و مهمی مرتبط با مراقبت از نوزاد روبرو می‌شوند. هدف تحقيق: زنان در انتقال به مرحله والدینی چه چالش‌ها و تغییراتی را تجربه می‌کنند، و رضایت زناشویی زنان در انتقال به مرحله والدینی چگونه است؟ روش پژوهش: در این پژوهش از روش مصاحبه های عمیق نیمه ساختار یافته با 30 زن استفاده شد. جامعه تحقیق زنان نخست زا شهر تهران بود که نمونه گیری به صورت هدفمند ملاکی از بین زنان نخست زا که دامنه سنی نوزادان آنها تا 36 ماهگی بود و به درمانگاه زینب بختیاری منطقه 15 تهران مراجعه کرده بودند، انتخاب شد. روش پژوهش نظریه داده بنیاد بود. نتیجه گیری: این پژوهش نشان داد که زنان ایرانی در انتقال به مرحله والدینی تجارب مثبت و منفی داشتند.و همگی چالش‌ها و مشکلاتی را توصیف کردند که در ارتباط با بارداری و مراقبت از نوزاد بود. هویت و اضافه بار نقش، درگیری زیاد با نقش، غرق شدن در نقش و تعارض نقش از عمده‌ترین چالش‌ها و تغییرات زنان در انتقال به مرحله والدینی بود.این موارد لاجرم بر رضایت زناشویی آنها تأثیر می‌گذاشت. 17 نفر از شرکت کنندگان داستان‌هایی از نزدیک‌تر شدن به همسرانشان و رسیدن به سطح جدیدی از پختگی در روابطشان بیان می‌کردند و 3نفر از زنان تغییری در رضایت زناشویی خود ذکر نکردندو 3نفر بحران شدید و 7نفر بحران متوسط و کاهش کوتاه مدت در رضایت زناشویی را گزارش کردند. در حالی که انتقال به مرحله والدینی زوج‌ها را به چالش می‌طلبید. ولی این به معنای آسیب به رضایت زناشویی در همه زنان نبود. کلمات کلیدی:رضایت زناشویی، انتقال به مرحله والدینی، چالش‌ها و تغییرات فهرست تعریف نظری و عملی مفاهیم10 فصل دوم12 مقدمه13 تئوری سیستم‌های خانواده15 عوامل تمايز مراحل رشد خانواده18 نقش‌های والدینی22 رضایت زناشویی در انتقال به مرحله والدینی23 چالش‌ها برای زوج‌ها بعد از تولد فرزند28 روابط پدر و مادر29 تأثیر بر فرد31 تعارض و افسردگی33 خستگی37 اوقات فراغت و مصاحبت37 تقسیم کار و دیدگاه‌های جنسیتی39 هویت و اضافه بار نقش45 صمیمیت هیجانی و جنسی47 مذهب و معنویت51 فهرست منابع تعریف نظری و عملی مفاهیم تعریف نظری تغییرات و چالش ها در انتقال به مرحله والدینی: هر نوع دگرگونی که برای زنان در زمان والد شدن در زندگی آن‌ها ایجاد می‌شود و رویه زندگی آن‌ها را متفاوت با مرحله قبل از تولد نوزاد می‌سازد من جمله کاهش صمیمیت در ارتباطات، تغییر در روابط جنسی، زمان تفریح و استراحت، تقسیم وظایف خانه، فعالیت‌های اجتماعی، روابط اجتماعی(زیلباخ،1989) . تعریف عملیاتی: چالش ها و تغییرات :. در این پژوهش چالش ها و تغییرات ازطریق مصاحبه با زنان در مورد تجاربشان بعد از ورود فرزند و تغییراتی که پس از تولد فرزند، زنان تجربه کرده اند و بطور بارزی متفاوت با سبک زندگی آنها قبل از ورود فرزند است مثل تغییر در اوقات فراغت، فعالیت های جنسی، تقسیم کار، هویت خود، ارتباط با همسر بررسی شد. -تعریف نظری رضایت زناشوی حالتی از رضایت‌مندی در ازدواج است که به وسیله ادراک درون فردی (واکنش تجربه شده درونی) یا یک ادراک بین شخصی (یعنی سازش بین انتظارات یکی و رفتار دیگری) تعریف می‌شود. تمرکز رضایت زناشویی احتمالاً بر رضایت‌مندی از فرصت‌ها، تصمیم گیری، درآمد، سبک زندگی، ارتباط، رابطه جنسی یا دوستان است (کلور،2010). تعریف عملیاتی: براساس سئوالات نیمه ساختار یافته ایی که محقق از زنان در مورد ابعاد رضایت زناشویی(بر رضایت‌مندی از فرصت‌ها، تصمیم گیری، درآمد، سبک زندگی، ارتباط، رابطه جنسی یا دوستان است) می پرسید و زنان ادراکات و احساسات خود را بیان می کردند تعریف نظری انتقال به مرحله والدینی: مرحله ایی که زوجین از روابط دونفره وارد رابطه سه نفره می‌شوند. پدر یا مادر شدن واقعه ایی جسمی، روانی و اجتماعی است که اساسا روش زندگی زوج ها را دگرگون می کند و بر نحوه زندگی زوجین و روابط زناشویی آنها و تنش های پدر و مادرانه تاثیر گذار خواهد بود(گلادینگ،2002) تعریف عملیاتی: با تولد اولین فرزند زوجین وارد مرحله جدید از زندگی خود می شوند . در این پژوهش انتقال به مرحله والدینی به دوره ایی گفته می شود که اولین فرزند متولد شده است و فرزند آنها زیر سه سال است. فصل دوم مقدمه یکی از مهمترین مراحل چرخه زندگی، که تا حدودی مشکل و پیچیده نیز می باشد، انتقال از موقعیت همسری به والدینی است. به منظور سازگار شدن با عضو جدید خانواده، تغییرات مورد نیاز در تمامی جنبه‌های روابط زناشویی حائز اهمیت است. عواطفی که در ابتدا متمرکز بر نیازهای فردی بود و در ارتباط بین زوج‌ها صورت می‌گرفت، با ورود فرزند تغییر می‌کند. اوقات فراغت کوتاه می‌شود، روابط خانوادگی بار دیگر باید تنظیم شده و منابع و ذخایر جسمی و عاطفی گسترش یابند. بسیاری از والدین جدید لذت و شادی را در نوزادشان می‌یابند اما در همین زمان آن‌ها با چالش‌های معنی دار و مهمی مربوط به خواسته های مرتبط با مراقبت از نوزاد روبرو می‌شوند. علاوه بر این، تولد اولین فرزند به سازگاری و تعدیل زیاد زوج‌ها در «زندگی» از جمله شامل تغییرات در سبک زندگی، اولویت‌های خود و ارتباطاتشان نیاز دارد (پیسی، 2004). ورود عضو جدید (فرزند) سیستم خانواده را با تغییرات زیادی مواجه می‌کند. شامل تغییر روزمره، مسئولیت‌ها و ساختار دهی مجدد ارتباطات زوج‌ها می‌باشد (بست، کاکس، پین،2002). تولد اولین فرزند به عنوان زمان شادی و هیجان پیش بینی شده است، اما این موضوع می‌تواند به عنوان یک «موهبت مختلط» گذار به والدینی باشد. به طوری که با خواسته های زیاد، خستگی و سردرگمی در مورد تغییرات در نقش‌ها و ارتباطات همراه باشد (گجردیگن و سنتر، 2005) . تحقیقات تفاوت‌های جنسی در طی دوران گذار به والدینی را نشان می‌دهند به طوری که رضایت زناشویی ابتدا در زنان و سپس در مردان کاهش می‌یابد. (بلسکی، پنسکی،1988). عوامل زیادی بر رضایت زناشویی در طی دوران گذار به والدینی تأثیر دارند از جمله: خستگی (الیک، هادسون و فلیک،2002)، عدم اوقات فراغت (کلکستون، جنی، پری ، جنکینز،2008) و کاهش زمان با هم بودن زوج ها می‌توانند باعث کاهش رضایت زناشویی شوند (پری، جنکینز و کلکستون،2011). به ویژه تقسیم کارهای خانه می‌تواند مسئله ساز شود (باکستر، هویت، و هاینز، 2008) بخصوص هنگامی که مادران احساس کنند این تقسیم وظایف غیر عادلانه می‌باشد (گروت و کلارک،2001). درانتقال به مرحله والدینی تغییرات در روابط جنسی باعث تغییر در صمیمیت عاطفی که قطعاً بسیار مهم است می‌شود (پیسی، 2004). عوامل موثر دیگر عبارتند از نقش‌ها و هویت، ایدئولوژی‌ها و باورهای جنسیتی و عوامل مذهبی (دیو و ویل لوکس،2011). خانواده را می‌توان به عنوان یک سیستم، یا یک کل فرض کرد. ممکن نیست روابط اعضا و افراد را بدون شناخت این وابستگی درک کرد. به عنوان مثال، محققان سیستم‌های خانواده دریافته‌اند که خانواده مبدأ بر روابط زناشویی زوج‌ها حتی به عنوان انتقال بین نسلی مثبت و منفی رفتارهای زناشویی تأثیر دارند (کوران و هازن ، جکوبوییتز، ساساکی،2006). در ادامه یک تصویر جامع از تصویر انتقال به مرحله والدینی با دیدگاه سیستم‌های خانواده ارائه شده است. تئوری سیستم‌های خانواده شناخت خانواده به عنوان سیستم پیچیده یک مبنای نظری را برای کاوش در انتقال به مرحله والدینی فراهم می سازد. بوندز و گوندلی (2007) تئوری سیستم‌های خانواده را به عنوان یک کل سازمان یافته متشکل از خرده سیستم می‌دانند. «به عنوان مثال خرده سیستم‌های زناشویی، سیستم والدینی و والد – فرزندی می‌باشد که به یکدیگر وابسته هستند. از آن جایی که اعضای خانواده جزیی از سیستم پویا می‌باشند، تغییرات در آن سیستم افراد را تحت تأثیر قرار می‌دهد. (گالوین، بایلوند و برومل،2008). از طریق ارتباط، اعضای خانواده معانی مشترک ایجاد می‌کنند. طوری که اعضا به راحتی معانی موجود در خانواده خودشان را درک می‌کنند. تئوری سیستم‌های خانواده شناخت مرحله انتقال به مرحله والدینی را از طریق چندین مفهوم کلیدی مطرح ساخت. تئوری سیستم‌ها فرض می‌کند خانواده‌ها به واسطه وابستگی متقابل مشخص می‌شوند. در هر سیستمی هر قسمت برای عملکرد کامل به دیگری وابسته است. به نوبه خود اجزای فردی، یک کل را می‌سازند که بزرگ‌تر از اجزای آن می‌باشد. در خانواده، تغییر در یک عضو بر اعضای دیگر نیز تأثیر دارد. (گالوین، دیکسون، مروو،2006). به طور مثال اگر یکی از اعضای خانواده، شغلش را از دست بدهد تمام اعضای خانواده به واسطه از دست دادن درآمد تحت تأثیر قرار می‌گیرند. اگر یکی از فرزندان خانواده ازدواج کند، خانواده از اضافه شدن عضو جدید تأثیر می‌پذیرد. به همین ترتیب، هنگامی که زنی برای اولین بار باردار می‌شود جمع دو نفری آن‌ها توسط عضو جدید تحت تأثیر قرار می‌گیرد (کاکس وپلی،1997). زوج‌ها همچنین می‌پذیرند که دو خرده سیستم 1- والد و فرزندی 2- والدینی به کل خانواده آن‌ها اضافه شده است (بوندز و گوندلی،2007). در همان زمان خلق و خوی کودک و ویژگی‌های دیگر او بر سازگاری زوج‌ها در سیستم خانوادگی جدید تأثیر می گذارد. (کاکس و همکاران،1999). به طور خلاصه تمام اعضای خانواده به هم وابسته‌اند. علاوه بر این نظریه سیستم‌های خانواده الگوهای ارتباطی را برجسته می‌کند. اعضای خانواده هماهنگی اعمالشان را یاد می‌گیرند و اغلب الگوهای ارتباطی که زندگی را قابل پیش بینی‌تر می‌سازد را توسعه می‌دهند، این الگوها درک بهتر رفتارها را در این سیستم میسر می‌سازد. برای مثال، کودک ممکن است گاهی پرخاشگرانه رفتار کند، هنگامی که رفتار به تنهایی بررسی می‌شود درک آن مشکل می‌باشد. با این حال، مشاهده رفتار به عنوان بخشی از یک الگوی زمینه ایی می‌تواند نشان دهد که این وقایع هنگامی رخ می‌دهند که پدر و مادر در یک بحث داغ مشغول هستند. به وسیله برون ریزی، کودک قادر به منحرف کردن توجه والدین یا ترس خود را از عصبانیت آن‌ها را نشان می‌دهد. با استفاده مکرر، الگوها می‌توانند به نقش‌های ارتباطی تبدیل شوند. یا توافق‌های رابطه ایی باشند که اغلب نا هوشیار هستند و رفتار اعضای خانواده را در طول زمان محدود و تعیین می‌کنند (گالوین و همکاران،2008). قوانین ارتباطی به اعضای خانواده اجازه می‌دهند تا رفتارهایشان را تنظیم کنند. به طور مثال بچه‌ها احتمال دارد بدانند قسم خوردن جایز نیست و یا اینکه تنها آغوش مادرشان قابل قبول است. الگوهای ارتباطی و قوانین زمینه ای هستند و ابزارهای تأثیر گذار بر رفتار اعضای خانواده می‌باشند. در عین حال هافمن (1990) هشدار می‌دهد که سیستم‌های انسانی قابل تغییرند و می‌تواند غیر قابل پیش بین باشند. نظریه سیستم‌های خانواده همچنین در مورد پیچیدگی تعامل‌های خانوادگی بحث می‌کنند. گاهی اوقات ارزیابی‌های علت و معلولی بی ربط است (گالوین و همکاران،2006). زیرا ارتباط مداوم است، ممکن است نیازی به تعیین اینکه کدام عمل ابتدا بوده است، نباشد زیرا دو پدیده در هم تنیده‌ است. به این ترتیب، هر رویداد ارتباطی تحت تأثیر تعاملات قبلی می‌باشد و همچنین وسیله ایی برای تعاملات آینده فراهم می‌کند. در عمل، خانواده‌ها نمی‌توانند عضو خاصی را مستوجب سرزنش بدانند زیرا هر عملی پاسخی به اعمال قبلی است، در حالی که رفتار جدیدی را راه اندازی می‌کند. پیچیدگی‌های تعاملی ثابت می‌کنند که همه اعضای خانواده در ایجاد الگوهای ارتباطی سهیم هستند. نمی‌توان الگوهای ارتباطی پیچیده را به تنهایی در نظر گرفت (دانکن، راک،1993). در نظریه سیستم‌های خانواده، نه تنها تعاملات خانواده پیچیده می‌باشد بلکه ارتباطات خانواده چند وجهی هستند. خانواده یک سیستم باز است تحت تأثیر هنجارهای جامعه و همچنین تحت تأثیر عوامل مردم شناسی می‌باشد. کوونتز (1999) بیان می‌کند توصیف یک نمونه بارز از خانواده آمریکایی به سادگی امکان‌پذیر نیست زیرا شکل‌های خانواده به سرعت در حال تغییر و پیچیدگی است. (گالوین و همکاران، 2008). علاوه بر این، سیستم‌های خانواده تحت تأثیر شبکه های اجتماعی دوستان و خانواده گسترده نیز می‌باشد (بوست و همکاران،2002). در عین حال روابط خانوادگی پیچیده از طریق خرده سیستم‌های چندگانه ایجاد شده است. هر خرده سیستم دارای نقش، مرزها و ویژگی‌های خاص خود می‌باشد. بعلاوه اعضا خرده سیستم خانواده ممکن است برای ایجاد اتحادها و ائتلاف‌ها به یکدیگر نزدیک شوند(گالوین و همکاران ،2006). به طور مثال نظریه سیستم‌های خانواده روابط والدین جدید(تازه بچه دار شده) را با استفاده از چشم انداز مثلث سازی بررسی می‌کند.(کر،2008). در نهایت نظریه سیستم‌های خانواده ادعا می‌کند که خانواده‌ها به دنبال دستیابی به اهداف و رسیدن به آن‌ها از طریق روش‌های منحصر به فردی هستند.(گالوین و همکاران،2006). عوامل تمايز مراحل رشد خانواده به طور خلاصه آنچه که موجب تمایز یک مرحله خانواده از مرحله دیگر می‌شود یا یک دوره را از دوره دیگر متمایز می‌شود عبارتند از: نیازهای خاص هر دوره مشکلات و مسائلی که در هر دوره به وجود می‌آید و باید حل شود. استرس‌ها و تحولاتی که در هر دوره به وجود می‌آید. وظایف خاص رشدی هر دوره(فرحبخش،1392). گذر از يك مرحله و ورود به مرحله ديگر در خانواده نيازمند دانستن آگاهي و مهارت كافي است، در دنياي پيچيده امروز بسياري از خانواده‌ها نمی‌توانند به راحتي از يك مرحله به مرحله ديگر بروند زيرا گستردگي روابط اجتماعي و وسيع بودن عوامل مؤثر و مداخله گر در رشد و ناشناخته بودن آن‌ها مانع طي آسان يك مرحله و ورود به مرحله بعدي است. در زمينه دوره هاي تحولي خانواده صاحب نظران دیدگاه‌های متفاوتي ارائه می‌دهند كه در اينجا به برخي از آن‌ها ذکر می‌گردد : دوال و میلر (1977) مراحل رشد و تحول خانواده را به هشت مرحله تقسيم می‌کند كه عبارتند از: 1- مرحله ازدواج بدون كودك 2- مرحله فرزند دار شدن (تولد اولين فرزند) 3- خانواده با كودكان پيش دبستاني بزرگ‌ترين بچه از 6 - 3 سال 4- مرحله ورود فرزندان به مدرسه بزرگ‌ترين بچه 6 سال تا 13 سال 5- خانواده با فرزند نوجوان بالغ بزرگ‌ترين بچه 13 تا 20 سال 6- خانواده در مرحله ترك فرزندان بزرگ‌ترين بچه خانواده را ترك می‌کند 7- والدين میان سال 8- خانواده با اعضاي پير. كارتريك و مک گلدريك (1998) 6 مرحله را براي رشد خانواده ذكر نموده‌اند: 1- ترك خانواده يا استقلال از خانواده 2- پيوستن و تشكيل خانواده جديد 3- خانواده با بچه هاي كوچك 4- خانواده با فرزندان نوجوان 5- خارج شدن فرزندان از خانواده 6- خانواده در دوره آخر نيكولزرواورت ( 1996) چهار مرحله رشد خانواده را بيان مي کند که عبارتند از: 1- تشكيل خانواده، نامزدي و ازدواج 2- گسترش خانواده 3- تعهد متقابل، فرديت و جدائي جوانان 4- دوره پس والديني زيلباخ( 1989) رشد خانواده را شامل سه مرحله می‌داند كه هر مرحله شامل چند زير مرحله است: 1- مرحله شكل گيري و باهم شدن : الف انتخاب كردن، علاقمند شدن و ازدواج ب مرحله فرزند دار شدن 2- مرحله مياني : الف ورود فرزندان به مدرسه و دنياي خارج از خانواده ب توسعه روابط اجتماعي فرزندان با ديگر اعضاي جامعه ج مرحله خروج كامل يك عضو خانواده 3- مرحله اتمام : الف. كوچك شدن ب. پايان دادن به خانواده كه با فوت يك عضو صورت می‌گیرد. (گلدنبرگ و گلدنبرگ، 2000، مترجم شاهی برواتی و نقشبندی، ) تمام تقسيم بندی‌ها توسط دانشمندان با توجه به شرايط فرهنگي خودشان تنظيم شده است هر چند برخي دوره هاي ذكر شده در همه آن‌ها مشترك است اما شرايط اجتماعي و فرهنگي هر جامعه در متمايزسازي مراحل نيز مؤثر است. در فرهنگ ما می‌توان مراحل تحول و رشد خانوادگي را به شرح زير تقسيم نماییم: 1- دوره رويايي اوليه، كودك در زمينه تشكيل خانواده 2- دوره رويايي جواني، تشكيل خانواده و تكميل و تمرين مهارت‌هایی لازم براي ازدواج 3- مرحله تحول در خود پنداری و آماده شدن كامل براي ازدواج و اقدام براي انتخاب و گزينش. 4- عقد 5- عروسي و تشكيل خانواده و زندگي بدون فرزند 6- مرحله تولد اولين فرزند تا فرزند آخر 7- مرحله بلوغ اولين فرزند تا آخرين فرزند 7- مرحله ازدواج اولين فرزند تا آخرين فرزند 9- خروج كامل فرزند، نوه دار شدن، و زندگي مجدد دوتایی 10- مرحله افول و پيری (فرح‌بخش،1392). پدر يا مادر شدن اتخاذ يك نقش جديد در زندگي است كه تا اين زمان زوجين، هيچ‌گاه چنين تجربه‌اي نداشته‌اند و لازم است براي اين تغييرات و ايفاي نقش جديد، آمادگي داشته و با آن سازگار شوند. به عنوان مثال تغييرات بدني كه در طي حاملگي اتفاق مي‌افتد و يا مهم‌تر از آن تغييرات هيجاني و ذهني كه با تولد فرزند ارتباط دارد ممكن است براي والدين مثبت و هيجان‌آور يا مشكل‌آفرين باشد برخي از جنبه‌هاي مثبت ورود كودک به خانواده عبارتند از: منحصر به فرد بودن تجربه حضور كودك: كودكان موجوداتي منحصر به فرد و ويژه‌اند و والدين با حضور آن‌ها مي‌توانند ياد بگيرند كه از دنياي جديدشان لذت ببرند. تجربه جديد عشق: تولد يك كودك تجربه جديدي در عشق براي والدين در بر دارد كه مي‌تواند عميق باشد. ايجاد برداشت‌هاي جديد از خود در والدين: بسياري از والدين به دنبال تولد فرزند، احساس پختگي و مسئوليت‌پذيري مي‌كنند. حس جديد از زندگي خانوادگي: فرزندان به شكل‌گيري حس جديدي از ارتباط خانوادگي كمك مي‌كنند. رشد فردي: تربيت فرزند فرصتي را براي هدايت، آموزش و انتقال ارزش‌ها فراهم مي‌سازد. همچنين به ايجاد مسئوليت‌پذيري اقتصادي، حمايت مستقيم از كودك و ايجاد تعادل در فعاليت‌هاي كاري و زندگي مشترك جديد كمك مي‌كند (جمعی از مولفان،1389). نقش‌های والدینی گسترش نقش‌های والدینی شامل ایجاد برنامه روزانه به صورتی است که نیازهای فرزندان را در موارد زیر برآورده سازند: - امنیت 2-مراقبت 3- کنترل 4- تحریک ذهنی توسعه این جریان فرایند پیچیده‌ای است. اگر هر یک از این نیازها به درستی برآورده نشود، زمینه‌ساز مشکلات دیگری خواهند شد و ممکن است نیاز به خانواده درمانی و زوج درمانی را ایجاب کند. - نیازهای مربوط به امنیت: یعنی این که کودکان تنها و بدون مراقبت نمانند، حفاظت از کودک برای جلوگیری از اتفاقات و تصادفات و ... است . کوتاهی در برآوردن این نیاز ممکن است منجر به سوءاستفاده از کودک، آسیب، تجاوز یا تصادف ناگهانی شود. - نیازهای مربوط به مراقبت: حمایت از بچه‌ها از نظر فضا، سرپناه، پیوستگی و همدلی، درک شدن و حمایت عاطفی - هیجانی ، مستلزم فهم نیازهای کودک برای مراقبت از او است. کوتاهی در این قسمت ممکن است به درجاتی از مشکلات هیجانی منجر شود . - نیازهای مربوط به کنترل: جریان ایجاد قوانین روشن و برقراری محدودیت‌هایی برای هدایت و مراقبت از کودکان و اطمینان از درنظرگرفتن خواسته‌های آن‌ها و همچنین اعمال پاداش و تنبیه های مناسب برای اطاعت یا عدم اطاعت از این قوانین ، بیانگر این است که کودکان نیاز به کنترل شدن دارند . در صورتی که این جریان رعایت نشود مسائل و مشکلات انضباطی ممکن است به وجود آید(کار،2012). رضایت زناشویی در انتقال به مرحله والدینی مطالعات نشان داده‌اند که انتقال به مرحله والدینی همواره باعث کاهش رضایت زناشویی می‌شود. (کوان و همکاران،1985). اولین اندیشمندی که این پدیده را بررسی کرد لی مسترز در سال 1957 بود. نتایج شگفت انگیز مطالعات او نشان داد که بالغ بر 83% از زوج‌ها بحران‌های شدیدی را بعد از تولد اولین فرزندشان تجربه می‌کنند. بدون توجه به این موضوع که آیا قبلاً رابطه سالمی داشته‌اند یا نه و اینکه بارداری مطلوب آن‌ها بوده است یا نه. مطالعه تعقیبی (دایر،1963) نتایج مشابهی را نشان داد ولی تنها نیمی از شرکت کنندگان بحران‌های شدیدی را گزارش دادند در حالی که یک سوم آن‌ها بحران‌های متوسط را نشان دادند. از آنجا که این مطالعات اولیه به نتایج متفاوتی رسیدند. برخی از مطالعات نشان دادند که یک تغییر منفی بزرگ و ناگهانی در رضایت زناشویی اتفاق می‌افتد که به طور احتمالی ادامه می‌یابد (به عنوان مثال پرنسر، پرات، هانس برگر و گالانت،2000)؛ و مطالعات دیگر کاهش کوتاه مدت، فصلی را در رضایت زناشویی نشان دادند (کوان و کوان،2003). اما در پژوهش بلسکی و روین (1990) تأثیر انتقال به مرحله والدینی برای افراد و زوج‌ها یکسان نمی‌باشد. آن‌ها مصاحبه های مشترکی با همسران در چندین دفعه در طی دوره انتقال که شامل سه ماهه سوم بارداری، زمانی که کودک به سه ماهگی، نه ماهگی و سی و شش ماهگی رسید انجام دادند. نتایج نشان داد تنها 16% از زوج‌ها تغییرات منفی زیادی را گزارش دادند. در واقع زمانی که متغیرهایی مثل عشق، تعارض، و دو سو گرایی زناشویی، اندازه گیری شد، حداقل نیمی از شرکت کنندگان هیچ تغییری را گزارش نکردند و تغییرات مثبت نسبتاً کمی را نیز گزارش دادند. بنابراین، درحالی که این محققان در کل کاهش در رضایت زناشویی را گزارش کردند، این کاهش در درصد بالایی مشاهده نشد و برخی از زوج‌ها شاهد افزایش کیفیت زناشویی خود بودند. لارنس، کاب، راتمن، و راتمن (2008) سئوالی که مطرح کردند این است که آیا کاهش رضایت زناشویی برای همسران مستقل از والد بودن آن‌ها است، یا نه این کاهش یک امر معمولی است. آن‌ها از زوج‌ها خواستند که پرسشنامه رضایت زناشویی را کامل کنند؛ و یک گروه کنترل همسران بدون فرزند انتخاب کردند. نتایجی که بدست آمد این بود که: والدین در حال گذار به والدینی کاهش بیشتری را نسبت به زوج‌های بدون فرزند تجربه کردند. بنابراین محققان نتیجه گرفتند که کاهش در رضایت زناشویی نتیجه انتقال به مرحله والدینی است و یک پدیده تجربه شده هنجار و معمولی برای تمام زوج‌های متأهل نیست. در مطالعات لارنس و همکارانش، شرکت کنندگان به طور کلی کاهش در رضایت زناشویی را گزارش کردند اما شدیدترین کاهش توسط والدینی گزارش شد که رضایت بیشتری قبل از بارداری داشتند. با این حال رضایت زناشویی این زوج‌ها می‌تواند نسبت به زوج‌هایی که کاهش کمتری در رضایت زناشویی داشتند، بالاتر باقی بماند. این پژوهشگران نتیجه گیری کردند که میزان رضایت زناشویی در طی دوران بارداری می‌تواند به عنوان یک متغیر میانجی در جریان انتقال به مرحله والدینی باشد. در روابط زناشویی، زن و شوهر می‌توانند انتقال به مرحله والدینی را به روشی منحصر به فرد تجربه کنند. در یک مطالعه کیفی، کوان و کوان 96 زوج را از اول بارداریشان تا سال اول مدرسه کودکان آن‌ها پیگیری کردند. نتایج این مطالعه نشان داد در طی شش ماه اول تولد کودک زنان نسبت به مردان کاهش شدیدتری در رضایت زناشویی تجربه می‌کردند. در شش تا هجده ماهگی مردان کاهش بیشتری در رضایت زناشویی تجربه کردند. در طی این ماه‌ها زن و شوهر هر دو گزارش کردند که زنان نسبت به سال قبل توجه کمتری به شوهرانشان دارند. بنابراین به نظر می‌رسد مراقبت از کودک، مراقبت از همسر را کاهش می‌دهد. این یافته‌ها، نتایج مطالعات قبلی از جمله مطالعه بلسکی و پنسکی در 1988 را تایید می‌کند. که دریافتند رضایت زناشویی ابتدا در زنان و سپس در مردان کاهش می‌یابد. بررسی ادبیات روان شناختی و جامعه شناختی نشان داده است که عوامل زیادی بر کاهش رضایت زناشویی در انتقال به مرحله والدینی تأثیر دارند. عوامل به مدل‌های نظری طبقه بندی شدند. تعارض نقش، محدود شدن آزادی، نارضایتی جنسی (توینگ، کمپل و فاستر،2003). مدل تعارض نقش بر نقش زوج‌ها در طی دوره انتقال متمرکز است. مردان تمایل به افزایش ساعات کاری خود و افزایش حقوق دارند بنابراین باعث افزایش قدرت می‌شود (فینی، پترسون و نولر،1994). بعد از تولد فرزند بیشتر مراقبت از فرزند بر عهده زنان می‌باشد و این باعث افزایش استرس برای زنانی که به نوعی درگیر نقش حرفه ایی هستند، می‌گردد (بلسکی، لنگ و هیوستن،1986). دومین مدل برسی می‌کند چگونه کودکان می‌توانند آزادی و تعارض فردگرایی و اقتدار والدینشان را محدود کنند (توینگر، کمپل،2001). سومین مدل، بررسی تغییرات در صمیمیت جنسی زوج‌ها می‌باشد (بامیستر، کاتنیس و وهس، 2001). این مدل‌ها در مطالعات طولی دلایل کاهش نارضایتی در طی دوران انتقال به مرحله والدینی را بررسی کردند. این بررسی ادبیات جزییات زیادی را کشف کرد اما ابتدا لازم است یک مرور کلی از رفتارهای ارتباطی داشته باشیم. زیرا ارتباط اساس و شالوده روابط خانوادگی است. متأسفانه، ارتباط در طی این فصل از تغییر و چالش اغلب مخرب می‌شود. به جای همکاری با یکدیگر برای یافتن راه حل بسیاری از زوج‌ها از زمان و انرژی خود برای حمله و سرزنش یکدیگر و دفاع از خود استفاده می‌کنند (کوان و کوان،1992). سابقه پژوهش در زمینه انتقال به مرحله والدینی به عنوان بحران برای زوج‌ها وجود دارد. در حالی که بسیاری محققان کاهش رضایت زناشویی را گزارش کرده بودند، همچنین چندین مطالعه متضاد نیز وجود دارد به عنوان مثال (سالملا- ارو و اونلا، 2006) و تا حدودی کاهش مبهم می‌باشد. تحقیقات چشمگیری دریافتند اگرچه رضایت زناشویی ممکن است در کل میانگین کاهش را نشان دهد اما ممکن است همه زوج‌ها این افت رضایت را تجربه نکنند، برخی ممکن است رضایت زناشویی آن‌ها پیشرفت کند یا ثابت باشد. (الیک و همکاران، 2003؛ گاتمن و کاریر، 2000). به طور مثال کوان و کوان (1992) دریافتند که در حالی که رضایت زناشویی در اکثر زوج‌ها کاهش می‌یابد، ممکن است در 18٪ از زوج‌ها رضایت زناشویی افزایش یابد. برخی محققین تایید می‌کنند که زن و شوهر ممکن است تجارب متفاوتی داشته باشند. این محققان بررسی کردند که آیا کاهش رضایت زناشویی ممکن است با جنسیت تغییر کند. برخی تحقیقات، اگرچه نه همه، دریافتند ممکن است زنان افت بیشتری در رضایت زناشویی را نسبت به مردان تجربه کنند. (کوان و کوان، 1992؛ سلمل- ارو و ائنولا 2006). کوان و کوان (1992) دریافتند که رضایت زناشویی در 45٪ از مردان و 58٪ زنان کاهش می‌یابد. به طور کلی، گزارش والدین از رضایت زناشویی به طور شدیدی با هر دو آن‌ها مرتبط است، پیشنهادات و انتقاداتی که مادران و پدران در روش‌های مشابه در ارتباطشان در نظر می‌گیرند. (الیک و هادسون،2003). درحالی‌که مشارکت زنان در بازار کار از سال 1960 به طور پیوسته افزایش یافته است. اکثریت تحقیقات درباره الگوهای کاری در طی انتقال به مرحله والدینی دریافتند که زنان بعد از بچه دار شدن تمایل دارند که کمتر کار کنند. (کوان و کوان،1992؛ سنچز و تامسون،1997). مطالعه ایی نشان داد که قبل از والدینی، زنان 40 ٪ از مخارج زندگی را با اشتغال خود تأمین می‌کنند اما بعد از تولد اولین فرزند تنها 38٪ و بعد از تولد دومین فرزند تنها 22٪ از مخارج را تأمین می‌کنند. (سنچز و تامسون،1997). اگرچه الگوهای کار پدران نیز تغییر می‌کند، زمان‌های کاری آن‌ها به اندازه کار مادران تغییر نمی‌کند. (سانچز و تامسون، 1997). برخی مطالعات نشان دادند مردان صاحب فرزند بیشتر از مردان بدون فرزند کار می کنند. جکوبز و گیرسون (2009) در حالی که برخی دیگر دریافتند که کار پدران به طور عمده با داشتن فرزند ساده است. سانچز و تامسون (1997) استدلال می‌کنند که الگوهای کاری مردان بعد از تولد اولین فرزند ثابت می‌ماند اما هنگامی که آن‌ها دو یا سه فرزند دارند زمانشان بیش از سه ساعت در هفته افزایش می‌یابد. چالش‌ها برای زوج‌ها بعد از تولد فرزند زمانی که درباره تغییرات و چالش‌ها در روابط زوج‌ها بحث می‌شود، الگوهای رایج متنوعی به وجود می‌آید. بسیاری از جنبه‌ها که کلاً سبک زندگی زوج‌ها را تغییر می‌دهد. جنبه‌هایی که بسیاری از زوج‌ها ذکر می‌کردند شامل تمرکز طاقت فرسا بر کودک، افزایش نیاز برای سازماندهی، نداشتن زمان کافی برای با یکدیگر بودن و نداشتن فعالیت‌ها و سبک زندگی سابق. جنبه های دیگر ماه‌های اول کمبود خواب و کمبود پول که تعدادی از زوج‌ها به عنوان چالش توصیف کردند. در انتقال به مرحله والدینی توانایی زوج‌ها در مدیریت استرس‌ها و کار کردن با هم در رویارویی با تقاضای فزاینده ایی که با داشتن یک نوزاد به وجود می‌آید، آزمایش می‌شود. مهم‌تر، روشی است که زوج‌ها با این انتقال سازگار می‌شوند و می‌تواند تأثیر پایداری بر ارتباط و عملکرد هر دو آن‌ها و رشد فرزندشان داشته باشد. (کوان و کوان،2000) . اگرچه اکثر زوج‌های باردار منتظر تولد فرزندشان هستند، انتقال به مرحله والدینی عمو ما زمان سختی برای زوج‌ها می‌باشد. چند هفته اول والدینی سخت می‌باشد. مادران اغلب متحیر می‌شوند از میزان دردی که در هفته های بعد از تولد آن‌ها تجربه می‌کنند و زوج مجبورند اسرعت با تغییر بزرگ در زندگی‌شان و مسئولیت‌هایشان سازگار شوند. هر دو والدین جدید تغییرات مهم و معنا داری در زندگی‌شان تجربه می‌کنند. روابط پدر و مادر با تولد اولین فرزند روابط جدیدی نیز بین زن و شوهر متولد می‌شود. روابط پدر و مادر به عنوان «راه‌هایی است که زوج‌ها در ارتباط با یکدیگر به عنوان والدین ایفا می‌کنند. چندین زمینه خاص از روابط وجود دارد که تحت عنوان رابطه پدر و مادر می‌باشد. این‌ها شامل: توافق بر سر بچه داری در زمینه‌هایی از قبیل نظم و انضباط، ارزش‌ها، یا آموزش (آموزش و پرورش فرزند)؛ تقسیم کار و مراقبت از کودک و اینکه آیا پدر و مادر می‌توانند منعطف بوده و با این تقسیم وظایف راضی باشند: یعنی به یکدیگر و به تصمیمات انضباطی یکدیگر احترام بگذارند و از یکدیگر حمایت و پشتیبانی کنند و مدیریت مشترک خانواده که خواستار ارتباط مشترک و تعادل درگیری با کودک است را به نحو درستی انجام دهند (فینبرگ،2003). روابط پدر و مادر مجزا از روابط عاشقانه زوجی آن‌ها می‌باشد، با این حال این دو نوع رابطه تصور می‌شود تحت تأثیر یکدیگر قرار می‌گیرند. والدین روابط پدر و مادری خود را آغاز می‌کنند با همان توانایی (یا عدم توانایی) در برقراری ارتباط که آن‌ها قبل از تولد فرزندشان در روابط عاشقانه بین خود داشته‌اند. متناوباً، تنش در رابطه پدر و مادری، افت روابط عاشقانه را نشان داده است (فینبرگ،2003). به ویژه مادران کاهش رضایت در ارتباط، شدت مشکل، تضعیف در مدیریت تعارضات، ارتباطات منفی، کاهش صمیمیت در ارتباط را نشان دادند. (داس، رهودس، استنلی و مارکمن، 2009) علاوه بر این پدران نیز یک افت ناگهانی در رضایت، از خود گذشتنی و ارتباطات منفی را از خود نشان دادند. علاوه بر این در سراسر مرحله انتقال میزان درگیری بین والدین افزایش می‌یابد. در حالی که تبادلات مثبت و فعالیت‌های اوقات فراغت مشترک بین زوج‌ها کاهش می‌یابد. (بلسکی و پنسکی،1988 ). گاتمن و همکارانش (2002) دریافتند که حدود 67٪ از زوج‌ها در نمونه‌هایشان افت در رضایت زناشویی را در مرحله گذار به والدینی تجربه کردند. هرچند، این کاهش در درجه اول در مادران تجربه شد. با این حال، یافته های مهم در میان مطالعات این است که تعداد قابل توجهی از والدین نیز تغییرات در رضایت را در طول دوره گذار تجربه نمی‌کنند و برخی زوج‌ها حتی افزایش رضایت را تجربه می‌کنند (بلسکی و روین،1990). مطالعات داس، رهودس، استنلی و مارکمن (2009) نشان می‌دهند که پدر و مادر هر دو یک تغییر ناگهانی در جنبه های مثبت و منفی کارکردهای ارتباطیشان بعد از تولد اولین فرزندشان نشان دادند. محققان نشان می‌دهند عدم تعادل بین تقسیم وظایف کاری بعد از تولد بچه ممکن است بر عملکرد زن و شوهر تأثیر بگذارد (کوان و کوان،2000). به طور خاص‌تر، انتظارات برآورده شده یا برآورده نشده مادران در مورد دخالت پدر در مراقبت از کودک با میزان رضایت از رابطه هر دو زوج مرتبط است (کوان و کوان،2000). مشکلات در روابط والدینی و روابط عاشقانه آن‌ها در طول دوره گذر ممکن است بر رشد فکری و اجتماعی فرزندان تأثیر داشته باشد. (کوان و کوان،2000). رضایت زناشویی در دوران انتقال برای پدران با سطوح بالاتری از دخالت با فرزندانشان شش تا دوازده ماه پس از زایمان مرتبط است اما این روابط در مادران دیده نشد. (دو هرتی و لی، 2007) . علاوه بر این، در میان پدران، بیشتر تغییرات منفی در کیفیت زندگی در سراسر سه سال اول انتقال والدینی مرتبط با تغییرات ناخواسته و منفی والدینی بین پدر و فرزند می‌باشد. همچنین عاطفه منفی‌تر و نافرمانی و رفتارهای عجیب و غریبی با فرزندانشان نشان می‌دهند. با این حال روابط مشابه در مادران دیده نشد (بلسکی، یانگ بلد، رووین، والینگ،1991). بعلاوه، تعاملات زناشویی مثبت‌تر بین والدین زمانی که کودک سه و نیم ساله است پیش بینی کننده سطوح بالاتری از پیشرفت تحصیلی و سطوح پایین‌تری از خجالتی بودن، کناره گیری و رفتارهای تهاجمی در کودکان در سال‌های بعد از آن می‌باشد (کوان و کوان، شولز و هیمنگ،1994) مطالعات دیگر، حوزه خاص‌تری از روابط زوج ها را به منظور شناخت جنبه هایی که ممکن است سرآغاز تضعیف رضایت کلی باشد را بررسی کردند. مطالعات اخیر نشان می‌دهند که پدر و مادر هر دو یک زوال ناگهانی در جنبه های مثبت و منفی کارکردهای ارتباطیشان به دنبال تولد اولین فرزند نشان دادند. مادران کاهش رضایت زناشویی، تضعیف در مدیریت تعارضات، ارتباطات منفی، کاهش صمیمیت در ارتباط را نشان دادند (داس، رهودس، استنلی و مارک من، 2009). علاوه بر این پدران یک افت ناگهانی در رضایت، از خود گذشتگی و ارتباطات منفی را از خود نشان دادند. علاوه بر این در سراسر مرحله انتقال میزان درگیری بین والدین افزایش می‌یابد. در حالی که تبادلات مثبت و فعالیت‌های اوقات فراغت مشترک بین زوجین کاهش می‌یابد. (بلسکی و پنسکی،1988 ). تأثیر بر فرد همان‌طور که دنیای زوج‌ها برای هماهنگی با عضو جدید خانواده تغییر می‌کند، این می‌تواند زمان تحول عاطفی، افزایش استرس و خستگی باشد. از پایان حاملگی تا حدود یک ماه پس از تولد، میزان خستگی برای پدر و مادر افزایش یافته و برای چندین ماه باقی می‌ماند (الیک و همکاران،2002). خستگی، انطباق موثر زوج‌ها برای نقش جدیدشان به عنوان والدین و همچنین حل مسئله و یادگیری موثر را دشوار می‌کند (هارت، فریل و میلدی،1990). همچنین خستگی می‌تواند برای والدین مشکل ساز باشد و باعث حساس و پاسخگو نبودن به نیازهای همسر خود باشند؛ در مادران، خستگی به میزان پایین رضایت زناشویی بعد از تولد مرتبط است. (الیک و همکاران،2002) مطالعات متعددی کاهش رضایت زناشویی را در دوران گذار به والدینی نشان می‌دهند (بلسکی 1990، کوان و کوان 1998، گاتمن و نوتاریوس،2002). درحالی‌که تعداد دقیق در کل مطالعات متفاوت است. بخش قابل توجهی از والدین به نظر می‌رسد کاهش در عملکرد ارتباط را در سراسر مرحله گذار تجربه می‌کنند. علاوه بر این، محققان در نظر دارند که، اگر چه تولد یک کودک رویدادی مثبت است، اما از جمله تغییرات عمده زندگی است که می‌تواند استرس زا باشد. والدین جدید با افزایش خواسته های قرار داده شده در زندگی‌شان، همراه با از دست دادن حمایت‌های محیطی از جانب دوستان و همکاران روبرو می‌شوند (کوان و کوان،2000). در میان این مطالبات جدید، والدین ممکن است با تغییر در دیدگاه های خود از خودشان روبرو شود. در طی انتقال به مرحله والدینی، سهم احساس خود مادر و پدر افزایش می‌یابد؛ و احساس مادر از هویت کارمند / دانشجو کمتر می‌شود. علاوه بر این، کاهش اعتماد به نفس برای مادران جوان بین حاملگی و شش ماه بعد از تولد و برای پدران شش ماه تا هجده ماه پس از تولد، در نهایت قبل از بازگشت به خط پایه اتفاق می‌افتد (کوان و کوان 2000). این تغییر در اعتماد به نفس و هویت ممکن است به احساس افسردگی که گاهی اوقات پدر و مادر تجربه می‌کنند منجر شود. مطالعات نشان می‌دهند که «اندوه والدینی» که 50٪ مادران ممکن است تجربه کنند تعریف شده به عنوان نشانه های افسردگی جزیی که تا دو هفته بعد از زایمان می‌ماند. علاوه بر این، بالغ بر 10٪ از مادران ممکن است علائم بالینی اختلال مرتبط با افسردگی پس از زایمان را تجربه کنند. (کوان و کوان 2000). بلسکی و روین (1990) دریافتند که 42٪ از زنان و 46٪ از مردان در نمونه‌هایشان هر کدام در طول سه سال اول گذار به مرحله والدینی تسریع کاهش در عشق را تجربه کردند. علاوه بر این کوان و کوان (1998) دریافتند که 45٪ از مردان و 58٪ از زنان در نمونه‌هایشان کاهش رضایت بین بارداری و هشت ماه بعد از زایمان را تجربه کردند. گاتمن و همکارانش (2002) دریافتند که حدود 67٪ از زوجین در نمونه‌هایشان افت در رضایت در مرحله گذار را تجربه کردند. هرچند، این کاهش در درجه اول در مادران تجربه شد. با این حال، یافته های مهم در میان مطالعات این است که تعداد قابل توجهی از والدین تغییرات در رضایت را در طول دوره گذار تجربه نمی‌کنند و برخی زوجین حتی افزایش رضایت را تجربه می‌کنند (بلسکی و رووین،1990). تعارض و افسردگی تعارض موضوعی اساسی است که به طور قابل توجهی بر رضایت زناشویی تأثیر دارد. (فینچمن و بیچ، 1999).به طور کلی تعارض، منفی در نظر گرفته می‌شود، اما محققان نشان دادند که رفتارهای ارتباطی مثبت در طی تعارض در واقع می‌تواند به نفع رابطه باشد. برای مثال گاتمن (1994) به زوج‌ها پیشنهاد می‌کند که از چهار رفتار ارتباطی منفی پرهیز کنند: انتقاد کردن، تحقیر کردن، دفاع کردن، بی تفاوت بودن. انتقاد کردن، حمله به شخصیت فرد است. تحقیر کردن، متفاوت با انتقاد است در اینکه در آن قصد توهین است. توهین معمولاً با بیان نام فرد یا طنز خصمانه بیان می‌شود. دفاع کردن منجر به انکار مسئولیت، بهانه تراشی، تکرار بحث بدون درک نقطه نظر همسر است. بی تفاوت بودن، هنگامی اتفاق می‌افتد که یکی از زوج‌ها حاضر به تعامل با دیگری نباشد و به جای پیام، (سکوت سنگی) در پیش می‌گیرد. هنگامی که زن و شوهر درگیر رفتارهای تعارضی ناسالم می‌شوند مانند مواردی که گاتمن شرح داده است. پیامدهای منفی را می‌توان انتظار داشت. برای مثال تعارض با افسردگی و ضعف سلامتی ارتباط داشته است. (بیچ، ففینچمن و کاتز،1998). تعارض همچنین می‌تواند تأثیر منفی بر انتقال به مرحله والدینی داشته باشد. تعارضات مکرر به کاهش کیفیت ارتباط در طی بارداری منجر می‌شد (کلور و جانسون،2007). کلور و جانسن (2007) بیان می‌کنند مرحله انتقال به مرحله والدینی باعث اختلال و استرس در روابط نمی‌شود بلکه این مسائل و مشکلاتی است که قبلاً وجود داشته‌اند در این مرحله تشدید می‌گردند. انتقال به مرحله والدینی نیاز به مهارت‌هاییی ارتباطی سازنده برای حل موثر مسائل دارد (مارکمن، دانکن، استورسلی، هوس،1987). با این حال پدر و مادر های جدید نسبت به قبل از تولد فرزندشان و همچنین در قیاس با افرادی که بچه ندارند، با تعارضات و اختلافات بیشتری درگیر هستند. برخی از این تعارضات و اختلافات از جمله تغییر نقش‌ها و روابط جدید نیاز به گفتگو و بررسی دارند. گفتگو از طریق مهارت‌هاییی ارتباطی سازنده و مثبت انجام می‌شود. دانشمندان برجسته توضیح دادند «به نظر می‌رسد رفتارهای مرتبط با ارتباطات و حل مسئله برای سازگاری طولانی مدت زوج‌ها مهم و حیاتی می‌باشد» (کاکس، پلی، بورچینال و پین، 1999). مهارت‌های ارتباط و حل مسئله، به زوج‌ها کمک می‌کند تا میزان درگیری و تعارضاتشان را کاهش دهند. توانایی در حل مسئله زوج‌ها در طی دوره انتقال به مرحله والدینی بر رضایت زناشویی آن‌ها تأثیر می‌گذارد. (کوکس،1999). در تایید یافته های کوکس (1999) مستنداتی نشان می‌دهد رضایت زناشویی در طول زمان کاهش می‌یابد. زمانی که نه زن و نه مرد مهارت حل مسئله مثبت و مناسبی ندارند، آن‌ها رضایت زناشویی کمتری را در طول دوره بارداری شرح دادند و کاهش رضایت زناشویی، شدیدتری را نیز در طول دوره انتقال به مرحله والدینی تجربه می‌کنند. هنگامی که مردان سطوح بالای حل مسئله و ارتباط مثبت را نشان دادند همسران آن‌ها نیز سطوح بالای از رضایت زناشویی و سازگاری با والدینی را با کمترین کاهش رضایت تجربه می‌کردند. شاید به این دلیل که زن و شوهر در روابط مشترک هستند. مطالعات کاکس، اهمیت رفتارهای ارتباطی سالم را در رضایت زناشویی نشان می‌دهد. با این حال، بحث در مورد نگرانی‌ها گاهی اوقات می‌تواند منجر به نارضایتی زناشویی شود، به ویژه در زوج‌های که قبلاً مضطرب بودند و مهارت‌های حل مسئله مثبت ندارند (کلور و جانسون،2004). نحوه ایی که زوج‌ها با نقش‌های جدید والدینی سازگار می‌شوند بر «بهزیستی روان شناختی فردی آن‌ها، کیفیت روابط آن‌ها و بهزیستی و رشد فرزندشان» تأثیر بسیار مهمی دارد. (لاچنس – گرزلا و بوچارد،2009). اگر پدر و مادر در مسئولیت‌ها و انتظارات جدید غرق شوند، آن‌ها ممکن است نقش‌های بیشتری را تجربه کنند و در نتیجه در معرض خطر بیشتری برای افسردگی قرار گیرند و ممکن است حال و هوای عاطفی منفی‌تری با خانواده‌شان داشته باشند (پری- جنکنز، پیرس و سیر،2007‌). تحقیقات نشان می‌دهند انتقال به مرحله والدینی استرس روانی هردو والد را افزایش می‌دهد. اما زنان به طور ویژه تری از این شرایط تأثیر می‌پذیرند (وروف، دووان و کولکا،1981). برای مثال موسسه ملی بهداشت (2005) گزارش دادند 80% از زنان بعد از بارداری نوسانات خلق‌وخو، احساس اضطراب و غم را تجربه می‌کنند. در حالی که این حالت تا دو هفته بعد از بارداری بدون مصرف دارو محو می‌شود. پدران جدید نیز علائمی از افسردگی بعد از تولد نوزاد گزارش دادند. (بالارد،1996). افسرده شدن یکی از عوامل مهم در طی دوران انتقال به مرحله والدینی می‌باشد. حمایت اجتماعی می‌تواند افسردگی و استرس‌های عاطفی در طی دوران انتقال به مرحله والدینی را تسکین دهد. حمایت اجتماعی بهم پیوستن را نشان می‌دهد و اشاره به نوع و میزان منابعی که اعضا شبکه اجتماعی می‌توانند به فرد ارائه کنند (لیریتر و بومان،1992). به طور کلی، حمایت اجتماعی با پیامدهای مثبت از قبیل بهزیستی جسمی و روانی و سازگاری اجتماعی مرتبط است (ساراسون و ساراسون، گورانگ، 1997).حمایت‌های همسر، دوستان، خانواده افسردگی مادران دارای فرزند کوچک را کم می‌کند (گلدشتاین، جنرو،1995). زوج‌ها به طور همزمان تغییر و ثباتی در شبکه اجتماعی شان در طی دوره گذر به والدینی تجربه می‌کنند. به طور مثال شبکه های اجتماعی کوچک‌تر می‌شود. زوج‌ها پس از تولد فرزند میزان تماس با اعضای خانواده‌شان را افزایش می‌دهند (مک کننلل،1986). در واقع، افراد دارای ارتباط با شبکه های خانوادگی گسترده سطح بالاتری از سازگاری را گزارش داده‌اند (بوست وپینی، 2002). علاوه بر این، زمانی که والدین جدید رضایت و حمایت‌های ارتباطی خانوادگی را درک می‌کنند آن‌ها به طور ویژه نشانه های افسردگی کمتری را تجربه می‌کنند. دوستان به طور برجسته برای مادران باقی می‌مانند. اما پدران کاهش در تعداد دوستان و میزان زمان تماس با آن‌ها را گزارش دادند. در همان زمان رضایت دوستی عامل مهمی در کاهش افسردگی در هر دو پدر و مادر بود. حمایت اجتماعی در انتقال به مرحله والدینی بسیار مهم است. خستگی خستگی، عامل مهمی که به کاهش رضایت زناشویی کمک می‌کند. والدین جدید اغلب از خستگی بعد از تولد نوزاد به خاطر مراقبت‌های بی وقفه و خواب‌های منقطع و کمبود استراحت شکایت می‌کنند (لی و زفک،1999). تغذیه با شیر مادر، افسردگی و خستگی نباید مشکل ناچیز و پیش و پا افتاده در نظر گرفته شود بلکه این‌ها در فعالیت‌های عادی، الگوهای فکری، حل مسئله و یادگیری اثر می‌گذارند که همه این عملکردها برای سازگاری موفقیت آمیز با نقش‌های جدید لازم هستند (الیک، هادسون، فلک؛2002). در واقع، زمانی که والدین جدید غرق خستگی می‌شوند، ممکن است، آن‌ها کمتر نسبت به نیازهای یکدیگر حساس باشند و قادر به مراقبت و توجه به دیگری نباشند. بر خلاف باور عمومی، پدر و مادران جدید خستگی زیادی را تجربه می‌کنند. الیک، هادسون و فلک (2002) در پژوهشی نشان دادند که مادران در نه ماه بارداری خستگی زیادی را تحمل می‌کنند، اما پدر و مادر هر دو میزان بالایی از خستگی را تا 4 هفته بعد از تولد تجربه می‌کنند. از 4 تا 16 هفتگی سطح خستگی باقی می‌ماند. پدر و مادر هر دو میزان خستگی بیشتری را در صبح‌ها نسبت به بعد از ظهر تجربه می‌کنند. اما جالب توجه است، خستگی بر میزان رضایت زناشویی تأثیر ندارد. با این وجود، خستگی یک پدیده واقعی است که بر پویایی و عملکردهای خانواده تأثیر می‌گذارد. (الیک، هادسون و فلک،2002). اوقات فراغت و مصاحبت بعد از تولد نوزاد، والدین کمتر می‌خوابند و همچنین آن‌ها زمان کمتری برای فعالیت‌های تفریحی و مصاحبت صرف می‌کنند. تشویق زوج‌ها به صرف زمان با یکدیگر بودن و ایجاد و حفظ رابطه سالم تبدیل به یک موضوع ناراحت کننده می‌شود. ازدواج‌های معاصر بر اساس «الگوی ابراز گری» می‌باشند. دیو و ویلکسون (2011) بر ارتباط هیجانی و عقیده دلبر بودن تاکید می‌ورزند. در واقع «هیچ چیزی به اندازه گرسنگی و گریه نوزاد رویای ازدواج‌های معاصر را تهدید نمی‌کند. اوقات فراغت اغلب کنار گذاشته می‌شود. با این حال مطالعات نتایج متنوعی را نشان می‌دهند؛ کاهش زمان فراغت لزوماً بر رضایت زناشویی در طی انتقال به مرحله والدینی تأثیر ندارد.» در مطالعه کالکسون و پری جینکنز (2008) زن و شوهر هر دو کاهش زمان اوقات فراغت مشترک و مستقل بعد از تولد اولین نوزاد را تجربه می‌کنند. با کمال تعجب، کاهش در اوقات فراغت مشترک (زمان با هم بودن) به طور واقعی با پیامدهای مثبت تأهل مرتبط است. تجزیه و تحلیل‌های بیشتر نشان داد، زوج‌هایی که بیشترین میزان اوقات فراغت را در طی بارداری تجربه کردند بیشترین کاهش در اوقات فراغت مشترک را در طی انتقال به مرحله والدینی تجربه کردند. صرف زمان با کیفیت با یکدیگر قبل از والد شدن و ادامه دادن رفتارهای ارتباطی مثبت بعد از تولد نوزاد، نشان می‌دهند که به نفع زوج‌ها می‌باشد. از سوی دیگر، مطالعات دیو و ویلکوکس (2011) زمان مشترک کم، کاهش رضایت زناشویی را در زنان پیش بینی می‌کند. در واقع، زنان حاضر به از دست دادن زمان با یکدیگر بودن نیستند. صرف زمان کمتر با یکدیگر بودن منجر به فرصت‌های کمتر برای برقراری ارتباط در نتیجه کاهش صمیمیت عاطفی می‌گردد. زمان کم با هم بودن مانع تداوم ابراز گری ازدواج می‌گردد، که به نوبه خود به کاهش رضایت زناشویی در مادران کمک می‌کند. به ویژه این یافته‌ها برای زوج‌هایی که در مدت کوتاهی بعد از ازدواجشان والد شدند، دیده می‌شود. علیرغم، صرف کم زمان فراغت و مصاحبت با یکدیگر، زوج‌ها ممکن است با یکدیگر زمان بیشتری جهت انجام امور مربوط به نوزاد صرف کنند. اما این سؤال پیش می‌آید چرا کاهش در زمان اوقات فراغت، باعث نارضایتی در همه زوج‌ها نمی‌گردد. (کلکستون و پرری – جنکینز،2008). در حقیقت، مدت زمان صرف شده با یکدیگر برای مراقبت از نوزاد مزایای بسیاری دارد. بر این اساس گذراندن وقت با یکدیگر به طور فعال برای مراقبت از نوزاد نسبت به فعالیت‌های منفعل مثل تلویزیون تماشا کردن، مزایای بیشتری برای ازدواج دارد (کلکستون و پرری – جنکینز،2011). تقسیم کار و دیدگاه‌های جنسیتی یکی دیگر از تغییرات در طی انتقال به مرحله والدینی تقسیم کار است. والدین جدید تمایل به اتخاذ شیوه های سنتی‌تر کار، خانواده دارند از قبیل اینکه زنان بیشتر کارهای خانه و مراقبت از فرزندان را بدون در نظر گرفتن ساعت کار خودشان بر عهده بگیرند (دیو وویلکوکس، 2011a). در طی انتقال به مرحله والدینی، زنان میزان زمان انجام کارهای خانه را افزایش می‌دهند. در حالی که، زمان انجام کارهای خانه در مردان مشابه سابق است (گجردیگن و سنتر،2004). در واقع، قبل از تولد نوزاد، زنان سه برابر در مقایسه با مردان بیشتر در کارهای خانه زمان صرف می‌کنند (بیست و چهار ساعت در مقایسه با نه ساعت). در طی انتقال به مرحله والدینی، به طور میانگین هر هفته شش ساعت وقت صرف کارهای خانه می‌کنند. انتقال به مرحله والدینی شکاف جنسیتی را با توجه به تقسیم کار افزایش می‌دهد (باکستر، هویت، هاینز،2008). علاوه بر نگرانی درباره پریشانی زوج‌ها، موضوع انتقال به مرحله والدینی برای محققان جذاب است زیرا این موضوع معمولاً زمانی برای افزایش تفاوت جنسیتی می‌باشد. برای محققان علاقمند به تفاوت‌های جنسیتی، انتقال به مرحله والدینی به عنوان یک زمان بحرانی در نظر گرفته می‌شود طوری که تفاوت‌های جنسیتی تقویت شده، منجر به ادراک‌های جنسی از مادری و پدری می‌گردد. زمانی که مرد و زن والد می‌شوند، رفتارهای خانوادگی و کارهایشان به طور چشمگیری متفاوت می‌شود. (بیانچی، میلکی، سیرو رابینسون، 2000؛ بلسکی و کلی،1994). درحالی‌که مشارکت زنان در بازار کار از سال 1960 به طور پیوسته افزایش یافته است. اکثریت تحقیقات درباره الگوهای کاری در طی انتقال به مرحله والدینی دریافتند که زنان بعد از بچه دار شدن تمایل دارند که کمتر کار کنند (بینچی و همکاران 2000؛ کوان و کوان،1992؛ سنچز و تامسون، 1997) مطالعات نشان می‌دهد که قبل از والدینی، زنان 40 ٪ از مخارج زندگی را با اشتغال خود تأمین می‌کنند اما بعد از تولد اولین فرزند تنها 38٪ و بعد از تولد دومین فرزند تنها 22٪ از مخارج را تأمین می‌کنند. (سنچز و تامسون 1997). اگرچه الگوهای کار پدران نیز تغییر می‌کند، اما زمان‌های کاری آن‌ها به اندازه کار مادران تغییر نمی‌کند. (سانچز و تامسون،1997). برخی مطالعات نشان دادند مردان صاحب فرزند، بیشتر از مردان بدون فرزند کار می‌کنند (جکوبز و گیرسون، 2004). سانچز و تامسون (1997) استدلال می‌کنند که الگوهای کاری مردان بعد از تولد اولین فرزند ثابت می‌ماند اما هنگامی که آن‌ها دو یا سه فرزند دارند زمانشان بیش از سه ساعت در هفته افزایش می‌یابد. برخی تحقیقات به بررسی اینکه آیا مادران جدید تقسیم کارهای خانه را عادلانه یا غیر عادلانه درک می‌کنند. بر طبق نظر تامپسون (1991)، عدالت به سه عامل شناخته شده به عنوان چارچوب توزیعی عدالت بستگی دارد: خواسته‌ها و ارزش‌ها، مقایسه اجتماعی، طرز عمل عدالت. خواسته‌ها و ارزش‌ها به خواسته‌ها و انتظارات فرد اشاره دارد. در این مورد، آیا زنان از میزان کارهای خانه که انجام می‌دهند و میزان وظایفی که همسرانشان بر عهده دارند، رضایت دارند. زنان به احتمال زیاد تقسیم کارها را هنگامی که آن‌ها کارهای بیشتری انجام می‌دهند و همسرانش کمتر از حد مطلوب انجام می‌دهند، ناعادلانه می‌دانند. علاوه بر بررسی این عامل (کمک مرد در کارهای خانه) برخی معتقدند مردان بیشتر به درآمد خانواده کمک می‌کنند و کار بیرون مانع از انجام کارهای خانه می‌شود. (گریکن و گراو،1983). عامل دوم که توصیف می‌کنند «زنان میزان کارهایی که انجام می‌دهند را با کارهایی که همسرانشان انجام می‌دهند، مقایسه می‌کنند.» علاوه بر این وضعیت خود را با دیگران مقایسه می‌کنند. به طور مثال زنان ممکن است مقایسه کنند که چقدر همسر دوستش، کارهای خانه را انجام می‌دهد. زمانی که احساس کند وضعیت خودش بهتر از دیگران است در کل احساس انصاف بیشتری می‌کند (تامپسون،1991). عامل سوم که بر ادراک عدالت تأثیر دارد، شامل طرز عمل عدالت است یا اینکه آیا زنان به تقسیم کار نابرابر مشروعیت می‌دهند. اغلب مشروعیت عدالت و انصاف از طریق باز بودن ارتباطات احساس می‌شود، یعنی جایی که زنان احساس کنند به راحتی می‌توانند در مورد مشکل و جستجوی راه حل آن با همسرانشان صحبت کنند (تامپسون،1991). به عنوان مثال کلارک (2001) نگرانی‌های والدین جدید را در مورد کارهای خانه و مطلوبیت آن‌ها بررسی کرد. قبل از والد شدن، زنان گزارش کردند که اکثر کارهای خانه را انجام می‌دادند و معتقد بودند تا حد زیادی ناعادلانه بود. با این حال پس از تولد بچه، وظایف تا حد زیادی افزایش یافت و زنان تقسیم ناعادلانه کار را بیشتر درک کردند و با شکایت به شوهرانشان واکنش نشان دادند. جالب توجه است، در این مطالعه مردان همچنین نابرابری کارهای خانه را درک کردند اما به طور دفاعی یا با شکایت کردن مستقیم از همسرانشان پاسخ می‌دادند. کلارک (2001) این‌ها را به عنوان الگوی ارتباطی منفی تقاضا- کناره گیری شناسایی کرد با افزایش تعارضات حل نشده زنان نارضایتی زناشویی افزایش و کیفیت کلی زناشویی کاهش می‌یابد (پاپ، کورس و کامینگز،2009). برنامه کار زوج‌ها همچنین می‌تواند سبب تعارض زناشویی در طی انتقال به مرحله والدینی باشد. شیفت کاری شبانه به ویژه برای زوج‌ها با بچه کوچک به عنوان مشکل ویژه شناسایی شده است (پرسر،2000). با این حال، اکثر والدین شیفت‌های کاری مخالف را انتخاب می‌کنند (پرسر،2005). به طوری که از هزینه های بالای پرستاری بچه جلوگیری کنند یا ترجیح می‌دهند از فرزندشان، خودشان مراقبت کنند. با این حال، گاهی اوقات، کار شیفت شبانه نیاز است، هر چند افراد در شیفت کاری شبانه، سطح بالاتری از افسردگی را تجربه می‌کنند. علاوه بر این افسردگی ارتباط بالایی با تعارض زناشویی دارد (پری، جنکینز، گلدبرگ، پیرس و سایر،2007). بنابراین شیفت کاری شبانه به واسطه افزایش افسردگی و تعارض می‌تواند تأثیر منفی بر هر دو نان آور خانواده – پدر و مادر جدید- بگذارد. علیرغم برخی تحقیقات ذکر شده، همه زوج‌ها نابرابری در انجام وظایف را ادراک نمی‌کنند. در مطالعه کلور و همکارانش (2002) به بررسی تقسیم کار در طی انتقال به مرحله والدینی با استفاده از چارچوب عدالت توزیعی انجام شده بود، گزارش کردند که برداشت از عدالت هنوز هم بالاست. درک بی عدالتی در زمان انتقال به مرحله والدینی بیشتر می‌شود. زنان احتمالاً بی عدالتی را هنگامی بیشتر درک می‌کنند که کمک‌های شوهرانشان را با زحمت‌های خودشان مقایسه می‌کنند. عدالت در تقسیم کارها برای زنان بعد از تولد فرزند مهم‌تر از دوران بارداری است. در همین زمان، این عامل برای زنان معنادار تر از همسرانشان است (کلور و همکاران،2002). این نتایج به ویژه به علت تأثیری که بر رضایت زناشویی دارند، معنادار می‌شوند. (دیو، ویلکوکس،2011). علاوه بر این، نگرش درباره تقسیم کار می‌تواند بر ادراک از نقش جنسی مناسب بستگی داشته باشد. به طور مثال، زمانی که پدران باورهای سنتی در مورد نقش جنسی و فعالیت‌های زنان مثل کارهای خانه و مراقبت از فرزندان را حفظ می‌کنند، آن‌ها نارضایتی بیشتر و عشق کمتری به زنانشان را گزارش کردند. به همین ترتیب، هنگامی که زنان نگرش‌های سنتی با تقسیم کار کمتری را گزارش کردند، آن‌ها عشق کمتر به همسرانشان و افزایش تعارض را نشان دادند (مک درمید و همکاران،1990). با توجه به نتایج مطالعات مک درمید و همکارانش، زوج‌ها اگر نگرش‌هایی را حفظ کنند که از باورهای نقش جنسی سنتی حمایت می‌کند و خودشان نیز از نقش‌های سنتی رضایت داشته باشند، احساس رضایت زناشویی بالایی خواهند داشت. زوج‌های بیشتر در معرض خطر نارضایتی زناشویی هستند که با نگرش سنتی، نقش‌های زناشویی غیر سنتی (مساوات طلبانه) را بر عهده می‌گیرند. محققان نشان می‌دهند عدم تعادل بین تقسیم وظایف کاری بعد از تولد بچه ممکن است بر عملکرد زن و شوهر تأثیر بگذارد (کوان و کوان،2000). به طور خاص‌تر، انتظارات برآورده شده یا برآورده نشده مادران در مورد دخالت پدر در مراقبت از کودک با میزان رضایت از رابطه هر دو زوج مرتبط است (کوان و کوان،2000). مطالعات لی و دوهرتی (2007) نشان می‌داد رضایت مردان در ارتباط با رابطه زناشویی آن‌ها می‌باشد، مردانی که رضایت زناشویی بیشتری دارند، زمان بیشتری را صرف فرزند خود می‌کنند نه تنها برای انجام نقش پدری بلکه برای اینکه عشق و همکاری خود را به همسرش نشان دهد. بنابراین در طی انتقال به مرحله والدینی اگر کارها عادلانه باشند، نه تنها برای زن بلکه برای هر دو زوج مزایایی در بردارد. با این حال، ممکن است مردان دریابند که مراقبت از رفتارهایی که منجر به باورهای جنسیتی سنتی می‌شود، مشکل است. با این حال، مردان اغلب دو تناقض را احساس می‌کنند. اولین آن‌ها جذب رفتارهایی می‌شوند که به عنوان والد درگیر هستند دومین انتظارات جنسیتی سنتی یا فشارهای اجتماعی و فرهنگی را منعکس می‌کند که با یکدیگر فرصت‌ها را برای فعالیت‌های مردان که به والد تبدیل می‌شوند محدود می‌کنند. (کلولو،1991). پدران اغلب تشویق می‌شوند تا به عنوان حامی و مربی در طی کار عمل کنند، بنابراین نشانگر دلسوزی و مهربانی مرد می‌باشد. به خصوص در طی مراحل اولیه انتقال به مرحله والدینی و همچنین در سراسر زندگی کودک، مادران مسئولیت اصلی مراقبت از کودک را بر عهده دارند. در نتیجه پدران ممکن است احساس کنند برای زنان روابط زناشویی درجه دوم اهمیت را دارد (اوئیس و ابرین،1987). پدران به طور سنتی تلاش می‌کنند مدیر خانه باشند درحالی‌که کلیشه های جنسیتی مانع از عمل کردن به عنوان شخصیت مرکزی خانه است. مردان اغلب با ساعات کاری بیشتر و زمان حضور کمتر در خانه مواجه هستند بنابراین نقش‌های جنیستی تقویت می‌شود و فاصله در روابط زناشویی را ایجاد می‌کند (کلولو،1991). ایدئولوژی‌های جنسیتی همچنین ادراک مادران در انتقال به مرحله والدینی را تحت تأثیر قرار می‌دهد. زنان به طور معمول به عنوان مراقبان کودک عمل می‌کنند و سهیم کردن مردان را در مسئولیت‌های کودک مشکل بدانند. گاهی اوقات حتی اگر همسرانشان خیلی فعال و یا ماهر شوند، احساس تهدید می‌کنند (کوان و کوان،1992). در همین حال، برخی زنان ناامیدی را در طی انتقال به مرحله والدینی تجربه می‌کنند در نتیجه مادران جدید معنا را در فرزند خود جستجو کنند. در واقع، خانواده مجدداً نقش‌های جنسیتی را ایجاد می‌کند که مادران نقش اصلی خود را مراقبت از دیگران نشان می‌دهند و اینکه آن‌ها نیازهای خودشان را با این الگوهای روابط تطبیق می‌دهند (کلواو، 1991). به طور خلاصه، مطالعات کلولو نشان داد که زوج‌ها می‌توانند انتقال به مرحله والدینی را گسترش تفاوت جنسیتی تجربه کنند، که می‌تواند سرخوردگی و نارضایتی زناشویی را ایجاد کند. به طور اساسی، گذار به والدینی یکی از مهم‌ترین و بزرگ‌ترین نقشی است که افراد در طول زندگی‌شان تجربه می‌کنند. (فینی،2001). هر چند اغلب این دوره با ناراحتی و عدم قطعیت همراه است، اضطراب تغییر نقش می‌تواند واسطه باشد هنگامی که زوج‌ها نقش والدی را تجربه می‌کنند (کست، 2004). زوج‌های که در مورد اجرای نقش‌های فردی خود به عنوان والد توافق دارند میزان کمتری نارضایتی زناشویی را در گذار به والدینی تجربه می‌کنند (کست،2004). هویت و اضافه بار نقش هنگامی که فرد والد می‌شود، او (زن یا مرد) باورهایی دارد درباره آنچه که وسیله انجام این نقش است، بنابراین هویت والدینی فعال می‌شود (کست،2004). اگر زوج‌ها دارای انتظارات نقشی متفاوت هستند و به هم خوانی نقش والدینی نرسیده‌اند، هر یک از والدین ممکن است تایید هویت والدینی را به سختی تجربه کند. در حقیقت مطالعه کست (2004) نشان داد که نابرابری نقش بر بهزیستی هر دو (افسردگی و سایر اختلالات خلقی) و بهزیستی زناشویی (خوشبختی زناشویی، عشق، اعتماد) تأثیر دارد. هم خوانی و تناسب نقش علاوه بر تایید هویت والدینی به عنوان یک پیش بینی کننده قوی رضایت زناشویی نیز می‌باشد. جالب توجه است، زن و شوهر با انواع مختلف نقش شناخته می‌شوند. زن‌ها معمولاً در ابتدا نقش والدینی را تشخیص می‌دهند و تمایل دارند خودشان را کمتر از یک شریک و بیشتر از یک والد ببینند. از طرف دیگر، مردان به تدریج تغییر نقش را درک می‌کنند (کوان و کون،2000). علاوه بر این، محققان در نظر دارند که، اگر چه تولد یک کودک رویدادی مثبت است، تغییرات عمده زندگی می‌توانند استرس زا باشند. والدین جدید با افزایش خواسته های قرار داده شده در زندگی‌شان، همراه با از دست دادن حمایت‌های محیطی از جانب دوستان و همکاران روبرو می‌شوند (کوان و کوان،2000). در میان این مطالبات جدید، والدین ممکن است با تغییر در دیدگاه های خود از خودشان روبرو شود. در طی انتقال به مرحله والدینی، سهم احساس خود مادر و پدر افزایش می‌یابد؛ و احساس مادر از هویت کارمند / دانشجو کمتر می‌شود. علاوه بر این، کاهش اعتماد به نفس برای مادران جوان بین حاملگی و شش ماه بعد از تولد و برای پدران شش ماه تا هجده ماه پس از تولد، در نهایت قبل از بازگشت به خط پایه اتفاق می‌افتد (کوان و کوان 2000). این تغییر در اعتماد به نفس و هویت ممکن است به احساس افسردگی که گاهی اوقات پدر و مادر تجربه می‌کنند منجر شود. علاوه بر این، بالغ بر 10٪ از مادران ممکن است علائم بالینی اختلال مرتبط با افسردگی پس از زایمان را تجربه کنند. در حالی که والد شدن می‌تواند تجربه لذت بخش یا مرحله زیبایی از زندگی درک شود (رافائل، لیف،2001). علاوه بر این، بسیاری از زنان شایستگی و خودمختاری خود را در پرداختن به کار خارج از خانه می‌دانند و دلیل آن‌ها برای احساس استرس، از دست دادن جنبه های هویت حرفه ایی شان می‌باشد (پیسی،2004). علاوه بر این، درگیری زیاد با نقش به رقابت درخواست‌ها بین کار و زندگی خانه مرتبط است. در طی انتقال به مرحله والدینی، یک زوج ممکن است که احساس کند برای انجام حرفه و نقش والدینی زمان کم دارد و یا منابع به اندازه کافی ندارد. غرق شدن بیش از حد در این نقش ممکن است سبب مشکلاتی برای والدین گردد (مولر، هوانگ و ویکبرگ،2008). احساس غرق شدن در نقش در طی انتقال به مرحله والدینی می‌تواند با برنامه ریزی جهت بارداری تسهیل گردد. برای زوج‌ها، بارداری برنامه ریزی شده احساس غرق شدن در نقش جدید را کاهش می‌دهد و رضایت از والدینی را افزایش می‌دهد. در بارداری‌های برنامه ریزی شده، مردان متأهل رضایت بیشتری از نقش والدینی خود ابراز می‌کنند (لچنس – گرزیلا و بوچارد،2009). در مقایسه رضایت والدینی زنان تحت تأثیر بارداری برنامه ریزی شده یا وضعیت زناشویی آن‌ها نمی‌باشد. در عوض، «رضایت مادران جدید بستگی به میزان پذیرش نقش از جانب همسرشان دارد» (لچنس – گرزیلا و بوچارد،2009). به طوری که رضایت از خودشان بسیار زیاد به رضایت از همسرشان بستگی دارد. این یافته‌ها نشان می‌دهد بارداری برنامه ریزی شده و غرق شدن در نقش عامل مهمی برای در نظر گرفتن رضایت هر دو والد می‌باشد. صمیمیت هیجانی و جنسی بسیاری از زوج‌ها در طی انتقال به مرحله والدینی صمیمیت جنسی شان تعدیل می‌شود. در طی بارداری، از زوج‌ها خواسته شود که از آمیزش جنسی به خاطر دلایل پزشکی و عوارضی از قبیل خونریزی واژینال، انبساط زود دهانه رحم، یا چند قلو زایی پرهیز کنند (رید،1999). با این حال، اکثر زوج‌ها می‌توانند با خیال راحت به صمیمیت جنسی ادامه دهند. بارداری می‌تواند با تاکید بر تمایلات جنسی باشد (لیبلموم،2002)؛ علاوه بر این، برخی از زنان رابطه جنسی در طی بارداری را به ویژه در طی دو سه ماهه اول بارداری رضایت بخش تر عنوان کردند (وستیمر، گرونبئوم، 1999). از سوی دیگر، مطالعات دیگر گزارش دادند «کاهش علاقه زنان به صمیمیت جنسی، عمدتاً به دلیل تهوع و ناراحتی عمومی می‌باشد» (ریگان، لایل، اوتو و جوشی،2003). علاوه بر این، زنان اغلب احساس می‌کنند به دلیل بدن در حال گسترششان از نظر فیزیکی غیر جذاب (زشت) شده‌اند (کوان و کوان،1992). زنان نه تنها تغییرات جنسی را تجربه می‌کنند بلکه مردان نیز با چالش‌هایی در صمیمیت جنسی روبرو می‌شوند. به طور ویژه ترس مردان از آسیب رساندن به نوزاد از طریق دخول در سه ماهه سوم بارداری زیاد می‌شود (ماسونی، مایو، تیمارچی، دی پونزیو، فیوریتی،1994). بعضی از مردان نیز بازداری‌های روانی را تجربه می‌کنند وقتی که همسرانشان به نقش مادری مبدل می‌شوند. به خاطر این اعتقاد که نمی‌توان مادران را جنسی تصور کرد. (کوان و کوان،1992). مردان همچنین احساس مضطرب بودن درباره شروع فعالیت‌های جنسی می‌کردند و بحث درباره خواسته‌ها و نیازهای جنسی با همسرانشان را مشکل قلمداد می‌کردند (کوان و کوان،1992). نگرانی‌های جنسی بعد از انتقال به مرحله والدینی ادامه می‌یابد. بعد از تولد نوزاد مردها نسبت به احساسات متمرکز مادران به نوزادان حسادت می‌کنند، این امر منجر به حس رهاشدگی و طرد در آن‌ها می‌شود (رافائل- لف،2001). به همین جهت مردان به دنبال رابطه جنسی با همسرانشان هستند تا اطمینان مجددی از عشق همسرانشان کسب کنند و به آسانی با آن‌ها دوباره ارتباط ایجاد کنند. بهر حال در این دوره مادران خسته هستند و تمایل دارند بجای آمیزش جنسی، بخوابند، این امتناع جنسی باعث افزون شدن احساسات رهاشدگی در مردان می‌شود (پیسی،2004). در همان زمان مادران در خانه احساس انزوا می‌کنند و نسبت به ارتباطات همسرانشان با منابع بیرون از خانه احساس حسادت می‌کنند. در نتیجه هر دو زوج احساس رها شدگی می‌کنند. در همین حال، زنان در حال بهبود جسمانی بعد از تولد نوزاد هستند. بسیاری از مادران نوسانات هیجانات را به طور گسترده تجربه می‌کنند و شاهد افسردگی بعد از زایمان هستند (کوان،1996). زنان به طور کلی درد در سه منطقه از بدنشان را بیان می‌کنند: سینه، شکم و عجان، (میان دو راه) (پیسی 2004). از شرایط فیزیکی طولانی مدت مانند خشکی واژن، و ... می‌تواند باعث دردناک شدن و ناراحتی در صمیمیت جنسی شود (دیکسون، بوس و پاول،2000 ). مراقبت دائمی از فرزند بر پاسخ به صمیمیت جنسی تأثیر می‌گذارد. شیردهی تولید استروژن را سرکوب می‌کند، هورمونی که به توانایی زنان در پاسخ فیزیکی به برانگیختگی جنسی کمک می‌کند (بانکرافت،1989). علاوه بر این، مادران شیر ده با تحریک جنسی سینه احساس ناراحتی می‌کنند (آلدر،1994). علاوه بر این بسیاری از مادران احساس عدم جذابیت می‌کنند (پیسی،2004). روابط در حال تغییر بین فردی زوجین بر صمیمیت جنسی در انتقال به مرحله والدینی تأثیر می‌گذارند و رضایت زناشویی در طی این دوران کاهش پیدا می‌کند (لارنس و کاب، راتمن و راتمن،2008). در عین حال کیفیت روابط و زمینه صمیمیت جنسی بر پاسخ‌های جنسی زنان تأثیر زیادی می‌گذارد. (لیبلیوم،2002). همان‌طور که کوان و کوان (1992) اظهار کردند «احتمالاً بزرگ‌ترین عامل مداخله گر در صمیمیت جنسی در اتاق خواب از اتفاقات بیرون از اتاق خواب تأثیر می‌پذیرد». بافت والدینی دربرگیرنده مراقبت از نوزاد نیازمندی است که می‌خواهد با تغییرات اساسی چندگانه در زندگی روزمره سازگار شود. در کوتاه مدت صمیمیت جنسی پس از تولد فرزند کاهش می‌یابد (پیسی،2004). از دست دادن صمیمیت جنسی منجر به کاهش رضایت زناشویی می‌شود و در عین حال کاهش صمیمیت جنسی می‌تواند انعکاسی از تنش‌های روابط و احساسات بغرنج مربوط به انتقال به مرحله والدینی باشد (پیسی،2004 ). هر چند بحث کردن درباره نگرانی‌های جنسی برای زوجین مشکل است اما آن‌ها می‌توانند ارتباطات بازی در مورد احساسات، نیازها و یا آرزوهایشان داشته باشند در حالی که به طور همزمان تماس‌های غیر جنسی مثل آغوش گرفتن و نوازش کردن افزایش پیدا کند (کوان، کوان،1992). این مراحل می‌توانند موجب احساس صمیمیت زناشویی شوند حتی زمانی که روابط جنسی کم است. صمیمیت هیجانی به اندازه صمیمیت جنسی مهم است و می‌تواند انتقال به مرحله والدینی را تسهیل کند. زوجین موفق سبک‌های ارتباطی را نشان می‌دهند که به عنوان هم سویی هیجانی شناخته شده‌اند. هم سویی هیجانی همراه با استفاده از رفتارهای ارتباطی مثبت مثل نشان دادن همدلی و در نظر گرفتن دیدگاه یکدیگر، گوش دادن خالصانه و پاسخ دادن به نیازهای یکدیگر و گفتگو درباره آینده مشترک است(کوران،هازن، جاکوبویتزو ساساکی،2006). هنگام بحث در مورد مشکلات هم سویی هیجانی شامل استفاده از همدلی است در حالی که از خصومت و کناره گیری اجتناب می‌شود(گات من،1994).هم سویی هیجانی امری برجسته در انتقال به مرحله والدینی است. زمانی که همسران نیاز به ارتباط سازنده درباره خیلی از تغییرات مرتبط با زندگی روزانه دارند. بعلاوه ارتباط زناشویی مثبت باعث هم والدینی موثر می‌شود (بوندس و گندولی،2007). خانواده مبدأ می‌تواند بر ازدواج و توانایی هم سویی هیجانی زوجین تأثیر بگذارد. مردان به ویژه تحت تأثیر تجارب خانواده اصلی خود هستند. زمانی که مردان تجارب روابط مثبت بین والدینشان را به یاد می‌آورند، رضایت زناشویی‌شان کمتر کاهش پیدا می‌کند (بلسکی و ایزابلا،1985). در واقع زنان تجارب خانواده مبدأ مردان را به عنوان دلیلی برای میزان رضایت زناشویی شوهرانشان می‌دانند (سبتلی و بارتلی – هارینگ،2003). کوران و همکاران (2006) تغییراتی را در هم سویی هیجانی زوجین بعد از 24 ماه پس از زایمان کشف کردند که به واسطه بازنمایی منفی از ازدواج والدینشان پیش بینی می‌شد (تعارض بیشتر و عاطفه و ارتباط کمتر). علاوه بر این بینش کمتری نسبت به چنین خاطرات منفی داشتند. نتایج نشان داد مهارت‌های هم سویی هیجانی می‌توانند به صورت بین نسلی انتقال یابند. با این حال این الگوها قابل تغییر هستند، افرادی که نسبت به تعاملات ناهماهنگ والدین خود بینش پیدا می‌کنند، زندگی زناشویی‌شان بهبود می‌یابد و می‌توانند مشکلات زناشویی را پیش بینی کنند و در جهت بالا بردن تلاش‌هایشان جهت حفظ هم سویی هیجانیشان انگیزه بیشتری دارند. بنابراین به عنوان یک ابزار برای افزایش ارتباط زناشویی مثبت در انتقال به مرحله والدینی همسران می‌توانند تشویق شوند تا بینش‌های بیشتری نسبت به رفتارهای ارتباطی زناشویی والدینشان کسب کنند. مذهب و معنویت اعتقادات مذهبی بر ارتباطات در خانواده می‌تواند تأثیر بگذارد. به طور مثال خانواده های مسیحی به نشان دادن نقش‌های جنسیتی خاص تمایل دارند (کولانر،2009). نقش‌های جنسیتی با رضایت زناشویی و ارتباطات پذیرا و باز گره خورده است (ویلکوکس و نوک،2006). درخواست نسل پاک از خداوند نماد دينى انديشه فرزند آوری است. قرآن در وصف مؤمنان می‌گوید: «آن‌ها کسانى هستند که در مناجات خويش با پروردگارشان می‌گویند: از همسران ما مايه هاى نور و روشنايى چشم قرار ده» (فرقان، 24). در دعاى زفاف در عروسى نيز آمد است: «خداوندا! از اين وصلت و پيوند فرزندى عطا فرما که سالم و پاک و باهوش باشد. » با نگاهى به آموزه هاى دينى فرزندان می‌توانند تأثيرات مثبت و سازنده در زندگى والدين داشته باشند. از نظر اسلام، فرزندان از ارکان مهم خانواده محسوب می‌شوند. در کلمات و سيره ائمه (عليهم السلام) نگرش مثبت نسبت به فرزند وجود دارد. در روايات به فرزند آوری توصيه جدى شده است. قال رسول اللّه: انهم ثمرة القلوب و قرة الاعين (کنز العمال، ج 16، ص 284). در برخى تعابير آمده است که فرزند داشتن مايه خوشبختى خانواده است و از سعادت افراد اين است که فرزند يا فرزندانى داشته باشند که در اخلاق و رفتار و شکل ظاهرى شبيه آن‌ها باشند «من سعادة الرجل أن يكون له الولد يعرف فيه شبهه وخلقه وخلقه وشمائله» (وسائل الشیعه، جلد 21، صفحه، 356). اسلام و قرآن تشکیل خانواده و فرزند آوری را نه تنها باعث مشکلات معیشتی در خانواده نمی‌داند بلکه توسعه معیشتی را پس از ازدواج و صاحب فرزند شدن به واسطه تلاش و برکت همراه آن، تضمین کرده است. بر اساس آموزه های دینی، فقر و نداری مانعی در جهت تشکیل خانواده و اندیشه فرزند آوری نیست؛ زیرا خداوند در پرتو ازدواج و فرزند برکت و بی نیازی عطا می‌کند. یکی از آموزه‌هایی که در روایات بر آن تأکید شده این است که فرزند موجب برکت در خانواده است. برکت عبارت است از فراوانی، رونق، فزونی، سعادت و نیک بختی. در این تعریف برکت شامل مجموعه ای از هیجان‌ها، اندیشه‌ها، رفتارها و احساس‌هایی است که به طور وسیع با سلامت و بهداشت روانی خانواده در ارتباط هستند (وسايل الشيعه، ج 21، ص 355).از مجموع آيات و روايات استفاده می‌شود که فرزندان مواهب و نعمت‌های الهى براى والدينند. پدر و مادرها اگر به وظايف خود، در قبال آن‌ها به درستى عمل کنند می‌توانند از اين نعمت‌های الهى هم چون ساير نعمت‌ها بهره‌مند شوند (وسايل الشيعه، ج 21، ص 355). مطالعات کلونر (2009) نشان دادند که انطباق و هماهنگی خانواده با اعتقادات مذهبی، هنجارهای خانواده را تقویت می‌کند. علاوه بر این، حضور در مراسم مذهبی می‌تواند فواید زیادی برای زنان در نقش‌هایشان به عنوان همسر و مادر داشته باشد. حضور مذهبی نشان می‌دهد به زنان در مورد تعالیمی که مادر بودن یک ندای الهی یا یک وظیفه مقدس است. اکثر آموزه های مذهبی بر اهمیت باروری و پرورش کودک تاکید می‌کنند. علاوه بر این تعالیم مذهبی بر ارزش روابط زناشویی و والد – فرزندی سالم تاکید دارند. علاوه بر این گروه‌های مذهبی تسهیلاتی را برای خانواده‌ها دارای کودک پیشنهاد می‌دهند، به طور مثال یادگیری یا برنامه های فعالیت محور (ماهونی، پارگامنت، موری- سوانک و موری- سوانک،2003). در نهایت، حضور مذهبی زنان تماس‌های اجتماعی و دیگر ابزارهای حمایتی را فراهم می‌سازد. در مجموع، آموزه های مثبت در مورد تربیت کودک و والدینی علاوه بر حمایت اجتماعی و عملی می‌تواند تنش‌های تجربه شده در انتقال به مرحله والدینی تسکین دهد (دیو و ویلکوکس، b2011). بعد از تجزیه و تحلیل دو سری از داده‌ها که از شرکت کنندگان در ارزیابی ملی خانواده و زنان خانه دار بدست آمد، ویلکاکس و دیو (b2011) به این نتیجه رسیدند که حضور مذهبی از کاهش رضایت زناشویی در زنان جلوگیری می‌کند. وقتی زنان به طور منظم در مراسم مذهبی قبل از تولد اولین فرزند خود حضور پیدا می‌کنند، آن‌ها به احتمال کمتر نسبت به مادرانی که به ندرت حضور داشتند یا اصلاً حضور نداشتند، کاهش در رضایت زناشویی را تجربه می‌کنند. زنانی که به طور هفتگی در مراسم مذهبی بعد از تولد فرزندشان حضور پیدا می‌کردند کمتر افت در رضایت زناشویی را تجربه کردند (ویلکاکس و فهرست منابع فارسی اساتید انجمن روانپزشکی کودک و نوجوان با همکاری اساتید انجمن ترویج تغذیه با شیرمادر(1389).اصول و روش های کاربردی در فرزند پروری . تهران: انتشارات انجمن ترويج تغذيه با شير مادر. آذری،ز، احمدی علون آبادی، س(1385). تاثیر حمایت اجتماعی شوهران بر افسردگی پس از زایمان همسران ، تحقیقات پرستاری و مامایی. خویی، آیت الله سید ابوالقاسم. شرح وسائل الشیعه، بیروت: نشر دار الحیاء التراث العربی.چاپ پنجم. سالاری، پروین؛ بنفشه،الهه؛ حیرانی،پریا؛ جباری نوقانی، هادی؛(1388)، بررسی ارتباط خستگی مادر با افسردگی پس از زایمان، مجله اصول بهداشت روانی، سال 11، صفحه 311- 302 فرحبخش،کیومرث(1392)، آسیب شناسی خانواده ، کتاب زیر چاپ گلدنبرگ، آي. و گلدنبرگ، اچ.(1387).خانواده درماني. ترجمه برواتي، نقشبندي و ارجمند .س، تهران: نشر روان، چاپ دوم (تاريخ انتشار اثر اصلي 2000). نیک پور،مریم؛ عابدیان، زهرا؛ بنی حسینی، زهرا، ابراهیم زاده، سعید(1391). ارتباط نوع زایمان با افسردگی پس از زایمان. مجله اصول بهداشت روانی. سال 14(1). ص53-46 Alder, B. (1994). Postnatal sexuality. In P.Y.L. Choi & P. Nicolson (Eds.), Female sexuality, psychology, biology, and social context. London: Harvester Wheatsheaf. Ballard, C., & Davies, R. (1996). Postnatal depression in fathers. International Review of Psychiatry, 8(1), 65-71. Bancroft, J. (1989). Human sexuality and its problems Churchill Livingstone: Edinburgh. Baumeister, R. F., Catanese, K. R., & Vohs, K. D. (2001). Is there a gender difference in strength of sex drive? Theoretical views, conceptual distinctions, and a review of relevant evidence. Personality and Social Psychology Review, 5(3), 242-273. Baxter, J., Hewitt, B., & Haynes, M. (2008). Life course transitions and housework: Marriage, parenthood, and time on housework. Journal of Marriage and Family, 70(2), 259-272. Beach, S. R., Fincham, F. D., & Katz, J. (1998). Marital therapy in the treatment of depression: Toward a third generation of therapy and research. Clinical Psychology Review, 18(6), 635-661. Belsky, J., & Pensky, E. (1998). Marital change across the transition to parenthood. Marriage and Family Review, 12, 133-156. Belsky, J., & Rovine, M. (1990). Patterns of marital change across the transition to parenthood: Pregnancy to three years postpartum. Journal of Marriage and the Family, 5-19. Belsky, J., Lang, M., & Huston, T. L. (1986). Sex typing and division of labor as determinants of marital change across the transition to parenthood. Journal of personality and social psychology, 50(3), 517. Belsky, J., Spanier, G., & Rovine, M. (1983). Stability and change in marriage across the transition to parenthood. Journal of Marriage and the Family, 45(August), 553-566. Bianchi, S. M., Milkie, M. A., Sayer, L. C., & Robinson, J. P. (2000). Is anyone doing the housework? Trends in the gender division of household labor. Social forces, 79(1), 191-228. Bonds, D. D., & Gondoli, D. M. (2007). Examining the process by which marital adjustment affects maternal warmth: The role of coparenting support as a mediator. Journal of Family Psychology, 21(2), 288. Bost, K. K., Cox, M. J., Burchinal, M. R., & Payne, C. (2002). Structural and supportive changes in couples' family and friendship networks across the transition to parenthood. Journal of Marriage and Family, 64(2), 517-531. Bouchard, G. (2012). Intergenerational transmission and transition to fatherhood: A mediated-moderation model of paternal engagement. Journal of Family Psychology, 26(5), 747. Bradt, J. O. (1989). Becoming parents: Families with young children. The changing family life cycle: A framework for family therapy, 235-254. Carr, A. (2012). Family therapy: Concepts, process and practice: Wiley. com. Carter, B., McGoldrick, M., & Whitbourne, S. (2008). The expanded family lifecycle: Individual: New York: Allyn and Bacon. Carter, B.,& Mc Goldrick, M.(1998). Overview: the changing family life cycle A frame work for family therapy . new York : Gardner . Cast, A. D. (2004). Well-being and the transition to parenthood: An identity theory approach. Sociological Perspectives, 47(1), 55-78. Charmaz, K. (2003). Grounded theory. Strategies of qualitative inquiry, 2, 249. Claxton, A., & Perry‐Jenkins, M. (2008). No fun anymore: Leisure and marital quality across the transition to parenthood. Journal of Marriage and Family, 70(1), 28-43. Clulow, C. (1991). Partners becoming parents: A question of difference. Infant Mental Health Journal, 12(3), 256-266. Colaner, C. W. (2009). Exploring the communication of evangelical families: The association between Evangelical gender role ideology and family communication patterns. Communication Studies, 60(2), 97-113. Coontz, S. (1999). Introduction. In S. Coontz, M. Parson, & G. Raley (Eds.), American families: A multicultural reader (pp. ix-xxxiii). New York: Routledge. Corbin, J., & Holt, N. (2005). Grounded theory. Research methods in the social sciences, 49-55. Cowan, C. P., & Cowan, P. A. (2000). When partners become parents: The big life change for couples: Lawrence Erlbaum Associates Publishers. Cowan, C. P., Cowan, P. A., Heming, G., & Miller, N. B. (1991). Becoming a family: Marriage, parenting, and child development. Family transitions, 79-109. Cowan, C. P., Cowan, P. A., Heming, G., Garrett, E., Coysh, W. S., Curtis-Boles, H., et al. (1985). Transitions to Parenthood His, Hers, and Theirs. Journal of Family Issues, 6(4), 451-481. Cowan, C.P., & Cowan, P.A. (1992). When partners become parents: The big life changes for couples. New York: Basic Books. Republished by Lawrence Erlbaum Associates, 1999. Cowan, P. A., & Cowan, C. P. (2003). Normative family transitions, normal family processes, and healthy child development. Cowan, P. A., Cowan, C. P., Schulz, M. S., & Heming, G. (1994). Prebirth to preschool family factors in children’s adaptation to kindergarten. In R. D. Parke, & S. G. Kellam (Eds.), Exploring family relationships with other social contexts. Family research consortium: Advances in family research (pp. 75-114). Hillsdale, NJ: Lawrence Erlbaum Associates, Inc. Cox, M. J., & Paley, B. (1997). Families as systems. Annual review of psychology, 48(1), 243-267. Cox, M. J., Paley, B., Burchinal, M., & Payne, C. C. (1999). Marital perceptions and interactions across the transition to parenthood. Journal of Marriage and the Family, 611-625. Cox, M. J., Paley, B., Burchinal, M., & Payne, C. C. (1999). Marital perceptions and interactions across the transition to parenthood. Journal of Marriage and the Family, 611-625. Crohan, S. E. (1996). Marital quality and conflict across the transition to parenthood in African American and White couples. Journal of Marriage and the Family, 933-944. Curran, M., Hazen, N., Jacobvitz, D., & Sasaki, T. (2006). How representations of the parental marriage predict marital emotional attunement during the transition to parenthood. Journal of Family Psychology, 20(3), 477. Denzin, N. K., & Lincoln, Y. S. (2008). Collecting and interpreting qualitative materials (Vol. 3): Sage. Dew, J., & Wilcox, W.B. (2011a). If momma ain‟t happy: Explaining declines in marital satisfaction among new mothers. Journal of Marriage and Family, 73, 1-12. doi:10.111/j.1741-3737.2010.00782.x Dew, J., & Wilcox, W.B. (2011b). Motherhood and marriage: A response. Journal of Marriage and Family, 73, 29-32.. doi: 10.111/j.1741-3737.2010.00786.x. Dixon, M., Booth, N., & Powell, R. (2000). Sex and relationships following childbirth: a first report from general practice of 131 couples. The British Journal of General Practice, 50(452), 223. Doss, B. D., Rhoades, G. K., Stanley, S. M., & Markman, H. J. (2009). The effect of the transition to parenthood on relationship quality: an 8-year prospective study. Journal of personality and social psychology, 96(3), 601. Duncan, B.L., & Rock, J.W. (1993, January/February). Saving relationships: The power of unpredictable. Psychology Today, 46-51, 86, 95. Duvall, E. R. M., & Miller, B. C. (1977). Marriage and family development: Lippincott Philadelphia. Dyer, E. D. (1963). Parenthood as crisis: A re-study. Marriage and Family Living, 25(2), 196-201. Elek, S. M., Hudson, D. B., & Bouffard, C. (2002). Marital and parenting satisfaction and infant care self-efficacy during the transition to parenthood: The effect of infant sex. Issues in Comprehensive Pediatric Nursing, 26(1), 45-57. Engfer, M. (1988). The interrelatedness of marriage and the mother-child relationship. In R. Hinde& J. Stevenson-Hinde (Eds.),Relationship within families: Mutual influences(pp. 104–118). Oxford, UK: Oxford University Press. Feeney, J., Peterson, C., & Noller, P. (1994). Equity and marital satisfaction over the family life cycle. Personal Relationships, 1(1), 83-99. Feeney, J.A., Hohaus, L., Noller, P., & Alexander, R.P. (2001). Becoming parents. Cambridge: Cambridge University Press. Fincham, F. D., & Beach, S. R. (1999). Conflict in marriage: Implications for working with couples. Annual review of psychology, 50(1), 47-77. Galvin, K. M., Dickson, F. C., Marrow, S. R., Braithwaite, D., & Baxter, L. (2006). Systems theory: Patterns and (w) holes in family communication. Engaging theories in family communication: Multiple perspectives, 309-324. Galvin, K.M., Bylund, C.L., & Brommel, B.J. (2008). Family communication: Cohesion and change. Boston: Pearson Education, Inc. Geerken and Grove (1983) At Home and at Work: The Family’s Allocation of Labor. Sage Gjerdingen, D. K., & Center, B. A. (2005). First-time parents' postpartum changes in employment, childcare, and housework responsibilities. Social Science Research, 34(1), 103-116. Gladding, S. T. (2002). Family therapy: Pearson/Merrill Prentice Hall. Glaser, B. G., & Strauss, A. L. (1998). Grounded theory: Huber. Goldstein, L.M., & Genero, N. (1995). Parenting hassles and friendship support as predictors of depressive symptoms in mothers of young children.Paper presented at the biennial meeting of the Society for Research in Child Development Indianapolis, IN.. Goldstein, L.M., & Genero, N. (1995). Parenting hassles and friendship support as predictors of depressive symptoms in mothers of young children. Paper presented at the biennial meeting of the Society for Research in Child Development, Indianapolis, IN. Gottman, J.M. (1994). What makes marriage work? Psychology Today, 38-43. Gottman, J.M., & Notarius, C.J. (2002). Marital research in the 20 century and a research agenda for a 21 century. Family Process, 41, 159-197. Grote, N. K., & Clark, M. S. (2001). Perceiving unfairness in the family: Cause or consequence of marital distress? Journal of personality and social psychology, 80(2), 281. Gurung, R. A., Sarason, B. R., & Sarason, I. G. (1997). Personal characteristics, relationship quality, and social support perceptions and behavior in young adult romantic relationships. Personal Relationships, 4(4), 319-339. Hesse-Biber, S. N., & Leavy, P. (2010). The practice of qualitative research: SAGE Publications, Incorporated. Hoffman, L. (1990). Constructing realities: An art of lenses. Family process, 29(1), 1-12. Howes, P., & Markman, H. J. (1989). Marital quality and child functioning: A longitudinal investigation. Child Development, 1044-1051. Huston, T. L., & Vangelisti, A. L. (1995). How parenthood affects marriage. Huston, T. L., & Vangelisti, A. L. (1995). How parenthood affects marriage. Jacobs, J. A., & Gerson, K. (1997). Toward a family-friendly, gender-equitable work week. U. Pa. J. Lab. & Emp. L., 1, 457. Jacobs, J. A., & Gerson, K. (2009). The time divide: Work, family, and gender inequality: Harvard University Press. Kerr, M. (2008). One family’s story: A primer on Bowen theory. Washington, DC: Georgetown Family Center. Kluwer, E. S. (2010). From partnership to parenthood: A review of marital change across the transition to parenthood. Journal of Family Theory & Review, 2(2), 105-125. Kluwer, E. S. (2010). From partnership to parenthood: A review of marital change across the transition to parenthood. Journal of Family Theory & Review, 2(2), 105-125. Kluwer, E. S., & Johnson, M. D. (2007). Conflict frequency and relationship quality across the transition to parenthood. Journal of Marriage and Family, 69(5), 1089-1106. Kluwer, E.S, Heesink, J.A.M., & Van de Vliert, E. (2002). The division of labor across the transition to parenthood: A justice perspective. Journal of Marriage and Family, 64, 930-943. Lachance-Grzela, M., & Bouchard, G. (2009). Marital status, pregnancy planning, and role overload: A mediated-moderation model of parenting satisfaction. Journal of Family Psychology, 23(5), 739. Lachance-Grzela, M., & Bouchard, G. (2009). The well-being of cohabiting and married couples during pregnancy: Does pregnancy planning matter? Journal of Social and Personal Relationships, 26(2-3), 141-159. Laireiter, A., & Baumann, U. (1992). Network structures and support functions: Theoretical and empirical analyses. Lawrence, E., Rothman, A. D., Cobb, R. J., Rothman, M. T., & Bradbury, T. N. (2008). Marital satisfaction across the transition to parenthood. Journal of Family Psychology, 22(1), 41. Lee, C.S. & Doherty, W.J. (2007). Marital satisfaction and father involvement during the transition to parenthood. Fathering, 5 (2), 75-96. doi: 10.3149/fth.0502.75. Lee, K. A., & Zaffke, M. E. (1999). Longitudinal changes in fatigue and energy during pregnancy and the postpartum period. Journal of Obstetric, Gynecologic, & Neonatal Nursing, 28(2), 183-191. Leiblum, S. R. (2002). Reconsidering gender differences in sexual desire: An update. Sexual and Relationship Therapy, 17(1), 57-68. LeMasters, E. E. (1957). Parenthood as crisis. Marriage and Family Living, 19(4), 352-355. Lewis, C., & O‟Brien, M. (1987). Reassessing fatherhood: New observations on fathers and the modern family. Beverly Hills: Sage. Lu, L. (2006). The transition to parenthood: Stress, resources, and gender differences in Chinese society. Journal of Community Psychology, 34(4), 471-488. MacDermid, S. M., Huston, T. L., & McHale, S. M. (1990). Changes in marriage associated with the transition to parenthood: Individual differences as a function of sex-role attitudes and changes in the division of household labor. Journal of Marriage and the Family, 475-486. Mahoney, A., Pargament, K. I., Murray-Swank, A., & Murray-Swank, N. (2003). Religion and the sanctification of family relationships. Review of Religious Research, 220-236. Masoni, S., Maio, A., Trimarchi, G., De Punzio, C., & Fioretti, P. (1994). The couvade syndrome. Journal of Psychosomatic Obstetrics & Gynecology, 15, 125-131. McClelland, G.H., & Judd, C.M. (1993). Statistical difficulties of detecting interactions and moderator effects. Psychological Bulletin, 114, 376-390. MidwiferyWomens Health 2008; 53:310-8. Moller, K., Hwang, C.P., & Wickberg, B. (2008). Couple relationship and transition to parenthood: Does workload at home matter? Journal of Reproductive and Infant Psychology, 26, 57-6. Moran, D.E., & Kallam, G.B. (2010). The gift of motherhood: Your personal journey through prepared childbirth. Arlington, Texas: Customized Communications, Inc. Publications, Beverly Hills, CA. Moss, P., Bolland, G., Foxman, R., & Owen, C. (1986). Marital relations during the transi-tion to parenthood. Journal of Reproduc-tion and Infant Psychology, 4, 57 – 67. Nichols, W., & Everett, C. (1996). Systemic family therapy: An integrative approach. New York: Guilford Press. Pacey, S. (2004). Couples and the first baby: responding to new parents' sexual and relationship problems. Sexual and Relationship Therapy, 19(3), 223-246. Pancer, S. M., Pratt, M., Hunsberger, B., & Gallant, M. (2000). Thinking ahead: Complexity of expectations and the transition to parenthood. Journal of personality, 68(2), 253-279. Papp, L. M., Kouros, C. D., & Cummings, E. (2009). Demand‐withdraw patterns in marital conflict in the home. Personal Relationships, 16(2), 285-300. Perry‐Jenkins, M., & Claxton, A. (2011). The Transition to Parenthood and the Reasons “Momma Ain't Happy”. Journal of Marriage and Family, 73(1), 23-28. Perry‐Jenkins, M., Goldberg, A. E., Pierce, C. P., & Sayer, A. G. (2007). Shift work, role overload, and the transition to parenthood. Journal of Marriage and Family, 69(1), 123-138. Posmontier B. Functional status outcomes in mothers with and without postpartumdepression. J Presser, H. B. (2000). Nonstandard work schedules and marital instability. Journal of Marriage and Family, 62(1), 93-110. Presser, H.B. (2005). Working in a 24/7 economy: Challenges for American families. New York: Russell Sage. Read, J. (1999). ABC of sexual health: Sexual problems associated with infertility, pregnancy, and ageing. BMJ: British Medical Journal, 318(7183), 587. Regan, P. C., Lyle, J. L., Otto, A. L., & Joshi, A. (2003). Pregnancy and changes in female sexual desire: A review. Social Behavior and Personality: an international journal, 31(6), 603-611. Sabatelli, R. M., & Bartle‐Haring, S. (2003). Family‐of‐Origin Experiences and Adjustment in Married Couples. Journal of Marriage and Family, 65(1), 159-169. Salmela-Aro, K., Aunola, K., Saisto, T., Halmesmäki, E., & Nurmi, J.-E. (2006). Couples share similar changes in depressive symptoms and marital satisfaction anticipating the birth of a child. Journal of Social and Personal Relationships, 23(5), 781-803. Sanchez, L., & Thomson, E. (1997). Becoming mothers and fathers: Parenthood, gender, and the division of labor.Gender & Society, 11, 747–772. Sarason, B.R., Sarason, I.G., & Gurung, R.A. (1997). Close personal relationships and health outcomes: A key to the role of social support. In S.W. Duck (Ed.), Handbook of personal relationships: Theory, research and interventions (2nd ed., pp. 547-573). Chichester, UK: Wiley. Strauss, A., & Corbin, J. (1994). Grounded theory methodology. Handbook of qualitative research, 273-285. Thompson, L. (1991). Family work women's sense of fairness. Journal of Family Issues, 12(2), 181-196. Twenge, J. M., & Campbell, W. K. (2001). Age and birth cohort differences in self-esteem: A cross-temporal meta-analysis. Personality and Social Psychology Review, 5(4), 321-344. Twenge, J. M., Campbell, W. K., & Foster, C. A. (2003). Parenthood and Marital Satisfaction: A Meta‐Analytic Review. Journal of Marriage and Family, 65(3), 574-583. Twenge, J. M., Campbell, W. K., & Foster, C. A. (2003). Parenthood and Marital Satisfaction: A Meta‐Analytic Review. Journal of Marriage and Family, 65(3), 574-583. Twenge, J. M., Campbell, W. K., & Foster, C. A. (2003). Parenthood and Marital Satisfaction: A Meta‐Analytic Review. Journal of Marriage and Family, 65(3), 574-583. Veroff, J., Douvan, E., & Kulka, R. A. (1981). The inner American: A self-portrait from 1957 to 1976: Basic Books New York. Westheimer, R. K., Westheimer, R., & Grünebaum, A. (1999). Dr. Ruth's Pregnancy Guide for Couples: Love, Sex and Medical Facts: Psychology Press. Wilcox, W. B., & Nock, S. L. (2007). “Her” marriage after the revolutions. Paper presented at the Sociological Forum. Zilbach, J. J. (1989). Children in family therapy: Treatment and training: Haworth Press.

فایل های دیگر این دسته

مجوزها،گواهینامه ها و بانکهای همکار

دانلود پروژه دارای نماد اعتماد الکترونیک از وزارت صنعت و همچنین دارای قرارداد پرداختهای اینترنتی با شرکتهای بزرگ به پرداخت ملت و زرین پال و آقای پرداخت میباشد که در زیـر میـتوانید مجـوزها را مشاهده کنید