پیشینه ومبانی نظری پژوهش تعامل والدین و فرزند (docx) 47 صفحه
دسته بندی : تحقیق
نوع فایل : Word (.docx) ( قابل ویرایش و آماده پرینت )
تعداد صفحات: 47 صفحه
قسمتی از متن Word (.docx) :
تعامل والدین و فرزند
مرور ادبیات مربوطه به روان شناسی و آسیب شناسی نشان می دهد که موضوع تعامل مادر– فرزند از عمده ترین زمینه های مطالعه است. در این خصوص پژوهشگران به یافته های ارزشمندی دست یافته اند که در اینجا به پاره ای از آن ها اشاره می شود: از آنجا که مادر نخستین مراقب کودک است و مراحل اولیه رشد تاثیر قطعی بر شخصیت انسان دارد و چون بسیاری از مشکلات روان شناختی ریشه در این تعامل دارند تعامل بین مادر و فرزند مورد توجه خاصی بوده است. وقتی ازتعامل سخن می گویم منظور رابطه متقابلی است که بین والدین و فرزندان وجود دارد و اینکه آنها بر یکدیگر اثر می گذارند. با مرور ادبیات رشد و تربیت کودک، معلوم می شود که سالیان مدید مردم و حتی صاحب نظران بر آن بودند که کودک موجود منفعل است و تاثیری بر والدین و اطرافیان خود ندارد. ولی بعدها، یعنی در عصر حاضر، معلوم شد که نه تنها این طور نیست بلکه از همان روزها و هفته های نخست کودک بسیار فعال، پویا و اثر گذار است.
سلامت جسمانی و روانی مادر در ایجاد فضایی مطلوب در خانواده به عنوان نخستین پایگاه آموزش و پرورش، ازبنیادی ترین عوامل شکل گیری شخصیت کودک است (نوایی نژاد، 1373). نتایج پژوهش های بلسکی و پلاس (2011، 2010، 2009) مبین آن است که کیفیت مراقبت، حساس بودن و تعامل مثبت با مادر در دوران کودکی با مشکلات رفتاری در نوجوانی مرتبط است.مادر و کودک مجموعه ای را تشکیل می دهند که هرگونه ارزیابی و تلاش در قلمرو درمانگری، باید آن را در نظر بگیرد (دادستان، 1385). کودک وقتی می بیند که این مادر است که بیش از همه او را پرستاری و مواظبت می کند به او صادقانه عشق می ورزد ، میان آنان یک رابطه محبت آمیز و استوار برقرار می شود اما اگر مادر خونسرد ، بی قید یا بی محبت باشد ممکن است کودک را به واکنش های شدید وا دارد و او را موجودی خودخواه، نادان، سنگدل و غیر قابل اعتماد به شمار آورد (پارسا، 1375).
ارتباط میان مادر و فرزند، نه تنها از زمان تولد بلکه حتی پیش از آن نیز اثر بسیار مهمی در رشد روانی کودک دارد. اشتیاق مادر به داشتن یا نداشتن کودک دلیلی بر این مدعاست و دارای اثر تعیین کننده در رابطه مادر و کودک است. شخصیت مادر و نگرش او نسبت به کودک نیز از اهمیت زیادی برخوردار است. ارزش های مثبت خانواده بیشتر به روابط نزدیک کودک با پدر وابسته است تا به مادر، مصاحبت گرم و صمیمانه پدر و پسر سبب می شود که پسر اعتماد به نفس و صراحت بیشتری پیدا کند و در او نسبت به دیگران احساس احترام و محبت پدید آید. این در واقع پدر پسر را در مقابله با رویدادها مرد زندگی بار می آورد. گرچه معمولاً به اندازه مادر در دختر خود نفوذ ندارد، ولی پدر مهربان و دلسوز به اعتماد به نفس و سازگاری دختر در میان همتایانش کمک کننده موثر است (پارسا، 1375).
رابطه بین کودک و مادر بسیار حساس و تغییرات آن بسیار چشمگیر است. ولی رابطه بین کودک و پدر کمتر دچار تغییرات می گردد و با ثبات تر است. برای برقرار شدن رابطه صحیح میان مادر و کودک، نه فقط مهارت و آشنا بودن مادر به وظایف مادری مهم است بلکه آشنایی مادر با خصوصیات روانی و رفتاری کودکی که در حال رشد است نیز اهمیت دارد (فیض، 1389).
تحقیقات انجام شده توسط پژوهشگران این فرضیه را مطرح می کنند که وقتی مادران در مقابل تلاش فرزندانشان برای برقراری ارتباط، پاسخگو باشند و عمل اکتشاف محیط را تسهیل نمایند، کودکانشان در دوره ی نوپایی مستقل تر بوده و توانایی بیشتری برای حل مسئله خواهند داشت (فیض، 1389).
تعدادی از مطالعات اخیر، یافته های مذکور را تایید می کنند. در این مطالعاتگرمی، گفتگوی مثبت و پذیرش مادربا ویژگیهای شخصیتی، نظیر پرخاشگری کمتر، اعتماد به نفس بیشتر،خود کفایی مثبت تر، استقلال بیشترتر و سازگاریهای روانی در کودکی و بزرگسالیپیوند خورده است (روهنر و خالقی، 2011،2012).
از آنجا که عموماً نقش مادر در چگونگی رشد اولیه کودک و شکل گیری تعلق در وی بیشتر از بقیه است قدم های اول در ارتباط کودک را مادر بر می دارد و به تدریج که کودک بزرگتر می شود نقش پدر و سایرین اهمیت پیدا می کنند و با افزایش سن و بروز تمایزهای جنسی، کودک با یکی از دو جنس همانند سازی می کنند و نقش جنسی خود را بر عهده می گیرد (نظری نژاد، 1386).برخی از مطالعات نشان داده اند که بین سطوح درک و پذیرش مادر و رفتارهای جامعه پسند کودکان و روابط با همسالان ارتباط مثبتی وجود دارد (جولی و آندر، 2011).
مادران با دلبستگی ناایمن در ابراز هیجانی خود بی ثباتر، تحریک پذیر، نوسان خلق و عدم حساسیت نسبت به دیگران را نشان دادند. رفتار و خلق عصبی و نامتعادل، بی قراری تکانشوری، تحریک پذیری هیجانی، کم بودن فعالیت روان شناختی، توجه طلبی، احساس ملال یا ناکامی، احساس رقابت جویی و ترس از دست دادن قدرت، رابطه بیشتری با دلبستگی ناایمن مادر و میزان بالاتری از توان پیش بینی کنندگی در اضطراب جدایی کودک داشته اند. این مادران در رفتار مادرانه خود کمتر حساس و حمایت کننده و در حل مشکلات با کودک خود کمتر کمک کننده بوده اند.آنها بیشتر توجه طلب هستند تا توجه کننده و ممکن است با کودک خود در بدست آوردن قدرت یا تسلط رقابت کنند (خوشایی، 1386).
مادران با دلبستگی ایمن بیشتر از مادران نا ایمن گرم، حمایت کننده و در حل مشکلات کودکان خود کمک کننده تر هستند، مادران دلبسته ایمن گرم تر و حساس تر از مادران ناایمن در رفتار مادرانه خود هستند. این نتایج تایید کننده پژوهش هایی است که معتقدند بین الگوهای دلبستگی مادران و سطوح رفتار مادرانه به عنوان مثال گرم بودن رابطه، عواطف مثبت، علایم افسردگی و اضطراب رابطه وجود دارد (شردور و گوردون، نامشخص، ترجمه فیروز بخت، 1389).
تعامل پدر– فرزند
در زمینه رابطه والد–کودک در طی دهه های گذشته، بیشتر بر نقش مادر در پرورش فرزندان تاکید شده در حالی که اخیراً اهمیت نقش پدر نیز شناخته شده و در پژوهش های متعدد بر اهمیت حضور پدر در خانواده و نقش وی در سلامت روانی کودکان تاکید شده است (کمبل، نامشخص، ترجمه صیادلو، 1387).
پدر نقش مهمی در خانواده داشته و حضور وی در رشد روانی– اجتماعی کودکان بسیار موثر است پدرانی، که ارتباط مثبت و موثری با کودکانشان داشته، زمان بیشتری را با آن ها می گذارنند و ارتباط گرم و نزدیکی با آن ها دارند، دارای فرزندانی با مشکلات رفتاری کمتر،سازگاری روانی بیشتر و پیشرفت تحصیلی بالاتری هستند (روهنر ، 2010؛ جولی و آندر، 2011؛ روهنر وخالقی، 2012).
استافورد و به یر( 1991، ترجمه دهگانپور و خرازچی، 1377) معتقدند که مراقبت توام با عاطفه پدرها از کودک مانند مادرها موجب دلبستگی ایمن می شود و هر چه پدرها وقت بیشتری با بچه ها سپری کنند، این تاثیر نیرومندتر می شود. مادران وقت بیشتری صرف مراقبت جسمانی و ابراز محبت می کنند، پدرها زمان بیشتری را صرف بازی با بچه ها می کنند، علاوه بر این پدرها و مادرها به شیوه های متفاوتی با بچه ها بازی می کنند، مادرها بیشتر از اسباب بازی استفاده می کنند در مقابل، پدرها به ویژه با پسرها به بازی های هیجان انگیزتر و پر جنب و جوش، می پردازند. به طور کلی مادران نسبت به پدران زمان بیشتری را در تعامل با کودکان خود می گذارنند، در حقیقت تفاوت های موجود در بین میزان گفتگوی پدر–کودک و مادر–کودک آنقدر زیاد است که حجم وسیع تحقیقات صورت گرفته تاثیر پدران بر رشد اولیه زبان کودک را ناچیز فرض کرده اند. مشغولیت اندک پدران با کودک در نهایت این مسئله را مطرح ساخت که پدران هنگام تنهایی در مقایسه با مادران تعامل متمرکز کمتری دارند برای مثال، پدران در اینگونه مواقع به تماشای تلویزیون می پردازند و یا به آرامی مشغول مطالعه می شود (به نقل از شریفی اردانی، 1391).
همچنین ابراز کرده اند که پدران کمتر پاسخ دهنده هستند و محبت کمتری را نسبت به کودکانشان ابراز می دارند. تعاملات پدرـکودک بیش از تعاملات مادر–کودک دچار از هم گسیختگی می شود. بدون شک هنوز مادران نسبت به پدران وقت بیشتری را با کودکان می گذرانند. حتی در ازدواج هایی که هر دو طرف به کار مشغول می شوند مادران نقش مراقبت اولیه را بر عهده می گیرند. با اینحال ظاهراً پدران به اندازه مادران یا حتی بیش از آن ها با فرزندانشان باز می کنند، بازی پدران با کودکانشان نسبت به بازی مادران با آن ها، تفاوت کیفی دارد. مادران بازی های مهروزانه انجام می دهند برای مثال بازی های چهره به چهره نزدیک (مانند رادی موشه و تاپ تاپ خمیر)، اما بازی پدران با کودکانشان عموماً خشن و پر سروصدا است، همچون بالا و پایین پریدن و بالا انداختن کودک. جالب است که پدران هم بازی های خوبی برای کودکانشان هستند اما وقتی کودکان دچار ترس یا ناراحتی می شوند، مادرانشان را ترجیح می دهند (به نقل از شریفی درآمدی، 1391).
روند وابستگی کودکان به پدران از سال اول زندگی شکل گرفته و طی سال های بعد تشدید می شود حضور پدر طی این سال ها در کنار کودک، منجر به رشد توجه و تمرکز، انضباط عاطفی و شناخت اجتماعی در فرزندان شده، به افزایش سازگاری و کاهش پرخاشگری در پسران و کاهشاضطراب و افسردگی در دختران و پسران منجر می شود و در جهت گیری جنسی مناسب آن ها نقش مهمی را ایفا می کند (فیض، 1389).
کرسپو، کایل پیکووسکی، پریور و جوس (2011) بیان کردند عملکردهای خانواده (مانند ارزش نهادن و تمرین آداب و رسوم خانوادگی) باعث تعاملات مثبت پدر-فرزند و مادرـفرزند و کمک به سازگاری رفتاری کودکان می شود. همچنین شواهدی وجود دارد که در خانواده ها ی منسجم تر، کودکان از تعامل مثبت تر با والدین، مشکلات سازگاری و عاطفی کمتری برخوردارند(شایگتو و همکاران، 2014).
طرد-پذیرش والدین
همواره خانواده نقش مهم و هستی بخش در رشد فرزندان داشته و یکی از مهم ترین محیط های موثر بر سلامت روانی و جسمی افراد به شمار می رود (نظری، 1389). یک موضوع مورد توافق عام در بین محققان رشد کودک و آسیب شناسان روانی رشد کودک این است که رشد کودک تحت تاثیر دامنه ای از عوامل است که ورای رابطه ی والدین و فرزندان است.
کیفیت رابطه ی والدین و فرزندان اهمیت زیادی در رشد و تکامل دوران کودکی دارد به طوری که نا ایمنی این رابطه می تواند سلامت روانی کودک را به خطر بیاندازد (محمودی قرابی، 1390). مطالعات تجربی کیفیت رابطه ی والدین و فرزندان را اینگونه تعریف کرده اند: احساس باز بودن میان والدین و فرزندان، درجه باز بودن، میزان ارتباط، بحث مسقل و تعارض درک شده میان والدین و بچه ها، احساس طرد شدن به وسیله ی والدین، دشمنی/ پرخاشگری میان والدین و فرزندان، درجه عاطفه ی نشان داده شده به وسیله والدین، زمان صرف شده با والدین و شیوه های والدینی که اغلب به کار میروند (لی، 2007). نظریه «طرد-پذیرش والدینی» یک نظریه تجربی درباره اجتماعی شدن و تحول در طول زندگی است و هدف آن پیش بینی و تبیین علل پیامدها و دیگر هسته های عمده طرد-پذیرش در روابط والدین و فرزندان در تمام دنیاست. در این نظریه طرد–پذیرش بین فردی دو قطب پیوستار بعد گرمی را تشکیل می دهند که در یک سوی آن پذیرش و در سوی دیگری آن طرد قرار می گیرد. بعد گرمی به کیفیت پیوند عاطفی بین افراد و رفتارهای بدنی، کلامی و نمادین افراد برای ابراز احساسات اشاره دارد، قطب پذیرش با محبت، عشق، مراقبت، آسایش حمایت و دیگر تظاهرات مثبت و قطب طرد با فقدان یا کمبود معنا دار این احساسات و رفتارها و با حضور گستره ای از رفتارها و عواطف آسیب زای جسمانی و روان شناختی مشخص می گردد. در قطب طرد چهار نوع رفتار را می توانیم مشاهده کنیم: الف) «سردی و بی احساسی» که در مقابل صمیمت و محبت است،«سردی کلامی» شامل عدم تشویق و تعریف و «سردی فیزیکی» شامل عدم نوازش، در آغوش گرفتن و بوسیدن است؛ ب) «رفتار خصمانه و پرخاشگرانه» که باز هم دارای دو بعد «کلامی» (در بر گیرنده دشنام، سرزنش، ریشخند و گفتن حرفهای تحقیر آمیز و تهدید کننده)، و «فیزیکی» (شامل وارد نمودن هر گونه صدمه جسمانی اعم از هل دادن، نیشگون گرفتن، کتک زدن و غیره) است؛ ج) «بی تفاوتی و نادیده گرفتن» که در بر گیرنده عدم در دسترس بودن فیزیکی، روانشناختی و بی توجهی به نیازهای فرد می باشد؛ و د) «طرد نا متمایز»، که منظور از این طرد آن است که فرد فکر می کند چهره های دلبستگی وی واقعاً اهمیت چندانی به او نمی دهند و دوستش ندارند، هر چند شاید نشانگر رفتاری خاص، همچون رفتارهای پرخاشگرانه، نا دیده گرفتن و بی محبتی را نتوانند به طور روشنی بیان کنند. براساس این نظریه، والدینی که فرزندانشان را دوست ندارند، آنها را از خود می رانند و یا از آنها منزجر هستند، آنها کودکان را به عنوان بار اضافی تلقی می کنند و به طور نامطلوب کودکان خود را با دیگر کودکان مقایسه می کنند و بدین صورت آنها را طرد می کنند(روهنر، 1986؛ روهنر و خالقی، 2008، 2012).
با توجه به دیدگاه تکامل نژادی، در نظریه طرد–پذیرش والدینی فرض بر آن است که انسان ها صرف نظر از تفاوت های فرهنگی، نژادی، جنس، بافت جغرافیایی و ... ، به ادراک پذیرش و طرد والدینی به شیوه خاصی پاسخ می دهند،این نظریه به عنوان نظریه های فرعی شخصیت پیش بینی می کند که طرد والدین در کودکی موجب گرایش فرزندان به مجموعه ای از ویژگی های شخصیت می شود که سازش نایافتگی روان شناختی آنها را در پی دارد (روهنر وخالقی، 2012)، همچنین این نظریه عنوان می کند که ادراک طرد از سوی افراد معنادار–به ویژه چهره های دلبستگی می تواند منجر به اضطراب و حس ناایمنی شود. افزون بر اینبیانمی کند که ادراک طرد با شکل گیری هفت ویژگی شخصیتی مرتبط است: 1) خشم، پرخاشگری، پرخاشگری فعل پذیر، یا مشکل در مدیریت رفتار خصمانه و خشم، 2) وابستگی یا استقلال دفاعی ( وابستگی به فراوانی، زمان شدت و شکل طرد )، 3) اعتماد به نفس منفی، 4) خودکارآمدی آسیب دیده، 5) عدم پاسخدهی عاطفی، 6) بی ثباتی عاطفی و 7) دیدگاه منفی نسبت به دنیا (روهنر، 2004؛ روهنرو خالقی، 2012). به نظر می رسد برخی از این ویژگی ها، مانند دیدگاه منفی فرد نسبت به دنیا و خودکارامدی منفی، تظاهراتی از اسنادهایی هستند که با تجارب مربوط به طرد والدین مرتبط می شوند. این اسنادها اشاره به بازنمایی های ذهنی تحریف شده ای دارند که به نظر می رسد پیامد تجربه طرد والدینی هستند (روهنروخالقی، 2008). برای مثال بررسی ها نشان داده اند که الگوهای ارتباطی مناسب، مانند گفت و شنود و همنوایی بین والدین و فرزندان با سطوح بالای اعتماد به نفس در بزرگسالی رابطه مثبت دارد (سپهری و مظاهری، 1388).
نتایج تحقیق روهنرو خالقی (2012) تأییدمی کند که ادراک طرد-پذیرش والدینی در دوران کودکی با ویژگی های شخصیتی (اعتماد به نفس، بی ثباتی عاطفی، عدم پاسخ عاطفی،عدم خودکار آمدی، وابستگی، خصومت، پرخاشگری و جهان بینی منفی) رابطه ای مثبت دارد. کودکانی که از طرف والدین خود پذیرفته می شوند به احتمال زیاد رفتارهایی نظیر خصومت و پرخاشگری کمتر، اعتماد به نفس بالاتر، خودکفایی مثبت تر، ثبات عاطفی بیشتر، پاسخگویی هیجانی بیشتر و جهان بینی مثبت تر را بروز می دهند و وقتی از طرف والدین طرد می شوند رفتارهای نظیر اعتماد به نفس کمتر، وابستگی بیشتر، بی ثباتی عاطفی، احساس بی کفایتی، عدم پاسخ های عاطفی و جهان بینی منفی را نشان می دهند. در این مطالعه طرد-پذیرش مادر با هفت ویژگی شخصیتی مرتبط بود. طرد و پذیرش پدر هم با همه ی ویژگی های شخصیتی نامبرده در متن به جزء وابستگی ارتباط مثبتی داشت.
در کل کودکانی که از سوی والدین پذیرفته می شوند به احتمال زیاد در بزرگسالی با سازگاریهای رفتاری (مستقل تر، اعتماد به نفس بالاتر، پرخاشگری کمتر و خودکفایی مثبت تر) و کودکانی که از طرف والدین طرد می شوند به احتمال زیادتر در بزرگسالی با ناسازگاریهای رفتاری (پرخاشگری، خودکشی، افسردگی و رفتارهای ضد اجتماعی، ترک تحصیل و بزهکاری) همراهند (روهنروخالقی، 2008، 2010، 2012؛ لی، 2014).
رویکردهای نظری به تعامل والد–فرزند
در این قسمت نظریه های روان تحلیل گری، رفتارگرایی، یادگیری اجتماعی، انسانگرایی، تعامل گرایی نمادین، منظومه ای و طرد-پذیرش در مورد تعامل والدین و فرزندان مطرح خواهد شد.
نظریه ی روان تحلیل گری
فروید (1938) در نظریه روان تحلیل گری خود مطرح ساخت که اساس شخصیت کودک تا 5 سال اول زندگی شکل می گیرد. فروید بر این اعتقاد بود که شخصیت در سه بعد ارتقاء می یابد: بن، من، فرامن. بن تحت کنترل اصل لذت است که می گوید: سائقهای جنسی و پرخاشگری کودک باید به سرعت ارضاء شوند. من از بن شکل می گیرد و به عنوان عامل کنترل منطقی غرایز مادری و ابراز واقع گرایانه هیجان صیانت نفس را ممکن می سازد. فرامن، محصول جامعه پذیری است و فرد را قادر می سازد تا به طریقی اخلاقی عمل کند.
اومنشأ اختلالات روانی بزرگسالی را در تجارب اولیه افراد می داند. همچنین معتقد است پاسخ های والدین به ابراز رفتاری سائق های لیبدویی، به آشفتگی درونی او دامن می زند. به این دلیل باید از ناکامی یا ارضای مفرط سائق های لیبدویی در هر مرحله از رشد روانی-جنسی کودک اجتناب شود، زیرا در غیر اینصورت تثبیت روی خواهد داد (استافورد و به یر، 1991؛ ترجمه دهگانپور وخرازچی، 1377).
نظریه زیستی
نظریه زیست شناختی بر این مطلب تاکید دارد که نشانه های اختلال روان شناختی و رفتارهای ناسازگارانه ناشی از عوامل زیست شناختی می باشد. عوامل زیستی می توانند از طریق مکانیزم های گوناگون از جمله: تاثیرات ژنتیکی، اختلالات زیست شیمیایی، آسیب دیدگی ساختاری یا بد کارکردی اعضاء بر اثر بیماری یا ضربه بر رفتار کودک تاثیر بگذارد (یار محمدیان ، 1389). در بعضی از کودکان مبتلا به اختلالات رفتاری بالا بودن سروتونین خون و پایین بودن سطح متابولیت سروتونین در مایع مغزی نخاعی و در برخی از افراد کمبود آنزیمی در پلاسمای خون (که دوپامین را به نورآدرنالین تبدیل می کند)، دلیل پرخاشگری و تهاجم گزارش شده است (ماتیز و لاچمن ، 2010).
نظریه رفتار گرایی
یادگیری و رفتارگرایی انطباقی، شاخصه های تحقیق و رشد نظریه رفتارگرایی بودند. تمایل عمده آنها بر محرک های محیطی و پاسخ های سازواره ای مربوط بود. دستور کار چنین رفتارگرایی در این ادعای واتسون نهفته است که گزینش تجارب کودک را به هر گونه ای که مایل باشیم، شکل دهد. این موضوع در قالب موضوع طبیعت–تربیت به وضوح افرطی است؛ در واقع مسئولیت همه چیز بر عهده طبیعت–تربیت است، در نتیجه چنین دیدگاهی، فرزند پروری از اهمیت فوق العاده برخوردار می شود. تجاربی که والدین برای کودک بر می گزینند و تقویت پاسخ های مطلوب او به شکل گیری رفتار کودک می انجامد. رفتار گرایان قبول نداشته اند که یادگیری موارد جدید الزاماً براساس یادگیریهای قبلی پا نهاده باشد و یا ضرورتاً در توالی های ویژه ای رخ داده باشد، بلکه کودکان به ترتیب مواجهه با رفتارهای بزرگسالان به فراگیری عادات آنان می پردازند. شاید بتوان گفت که اسکینر یکی از نافذ ترین و جامع ترین نظریات یادگیری را ارائه داده است. شناخت و خودداری هیچ یک برای تغییر یا کمیت رفتارهای تازه ضرورت موجودی ندارند (اسکینر، 1987).
اسکینر تقریباً هرگونه تاثیر بالقوه ژنتیکی بر رفتار را نفی کرد او عوامل ارثی را به عنوان وسایل آماده سازی فرد برای پاسخ به شیوه تقویت عامل می نگریست. سادگی الگوی رفتارگرایی، یعنی محرکـ-پاسخ تقویت مناسب رواج، در کتابهای فرزند پروری بود. کتب راهنمای فرزند پروری، فهرستی از روشهای شکل دهی محیط و رفتار کودک را به والدین ارائه می دادند (به نقل از شایق، 1391).
نظریه یادگیری اجتماعی
با افول محبوبیت رفتارگرایی محض، نظریات یادگیری اجتماعی پا به عرصه نهادند. شاید نظریه یادگیری اجتماعی بندورا (1977 ، 1969) با نفوذترین این نظریات باشد. در این نظریه الگو برداری و تقلید به عنوان نیروهای اصلی در رشد رفتار و به صورت تاثیرات متقابل شناخت رفتار و محیط نگریسته می شوند (بندورا، 1986).
تعدادی از رویکردهای تعامل اجتماعی نیز در مقوله نظریات یادگیری اجتماعی گنجانده شده است. باور اصلی دیدگاه تعامل گرایان اجتماعی بر این است که کودکان از طریق تعامل فعال در محیط به یادگیری می پردازند، که جنبه مهم و تعیین کننده آن در نقش بزرگسالان به عنوان راهنما و مشاور کودکان نهفته است (بندورا، 1983). تاثیر این افراد نیز دو جانبه است. در مجموع نظریات یادگیری اجتماعی، نشانگر گذر از نظریاتی است که کودک را به صورت موجودی منفعل–واکنش گرا می نگرد و حرکت به سوی دیدگاه هایی است که کودکان را فعال و تعامل گرا می دانند. عوامل درونی و محیطی هر دو باید در نظر گرفته شوند، کودک و والدین هر دو دارای نقش های واحد هستند. این الگوها آشکار از پیچیدگی بیشتری نسبت به الگوی رفتارگرایی برخوردارند در این الگو درک تعامل فرد و محیط وعملیات شناختی کودک در پاسخ به محیط مورد تاکید فراوان قرار گرفته است (ترجمه دهگانپور وخرازچی، 1377).
نظریه انسان گرایی
روانشناسان انسانگرا کار خود را بر مفروضات زیر بنا نهاده اند: اراده، آزادی، طبیعت فعال انسان، کارکردهای مهم درک افراد و شرایط.شاید منتقدترین نظریه انسانگرایی به راجرز (1961) تعلق داشته باشد. نقطه نظر اصلی او این بود که افراد در گزینش و کنترل اعمال خود آزاد هستند، گرچه نیازهای انسان این اعمال را هدایت می کنند.در درمان به شیوه راجرز، فرد با شناخت بیشتر از خود توانایی هدایت رفتارش را بدست می آورد. این رشد خودداری در کودکان، بطور گسترده ای متکی به در نظر داشتن تعابیر و ادراکات کودکان از اعمال والدینشان است. بطور کلی، هدف رویکردهای مبتنی بر نظریه راجرز، توانمند ساختن افراد برای حذف محدودیت های بیرونی است تا بدین وسیله در نهایت به کمال مطلوب نائل شوند (به نقل از شایق،1391).
نظریه تعامل گرایی نمادین
تعامل گرایی نمادین رویکرد خاص است و نمی توان آن را با هیچ یک از نظریات قبلی به سادگی مقایسه کرد. جنبه مهم تعامل گرایی نمادین آن است که انسان ها علاوه بر زندگی در یک محیط فیزیکی، در محیطی نمادین نیز زندگی می کنند. از این رو برای شناخت انسان ها فرد باید به مطالعه نمادهای ذهنی و ارزشهایی که تعامل افراد را در گروههای اجتماعی متاثر می سازند بپردازد.
بدین معنا که یک فرآیند دیالیکتیکی بین افراد و جامعه به وقوع می پیوندند، چرا که نمادهایی که انسان به آنها پاسخ می گوید، به نوبه خود ازتعامل مشترک افراد نشأت می گیرند. افراد براساس نمادهایی که به کار می برند و باورهایی که درباره معانی نمادها دارند، درباره افعالی که در طی تعامل انجام می دهند تصمیم گیری می کنند. به ویژه در خصوص تعامل والدین و کودکان این تعاملات، هنجارها و انتظارات مشترک متقابلی را شکل می دهند. اگر چه از لحاظ نظری والدین و کودکان تاثیری دو جانبه بر هم دارند، در باز نمودهای منتشر شده تعامل گرایی نمادین و طرح های تحقیقاتی مرتبط با آن والدین به جامعه پذیر کننده و کودک به جامعه پذیر شونده بدل می شوند (پیترسون و رالینز ، 1987). تاکید بر فرایندهای ذهنی آشکار می سازد که در تعامل گرایی نمادین، کارکرد ادراک و معنا از اهمیت بسیاری برخوردار است. برای مثال اگر چه والدین عموماً نقش جامعه پذیر کننده را بر عهده می گیرند، نیروی والد در واقع کارکردی از ادراک کودک از رابطه والد–کودک است (اسمیت 1988، به نقل از استانفورد و به یر، 1377).
نظریه منظومه ای
فرض اساسی مفهوم سازی نظریه منظومه ها از رفتار انسان این است که تمامی اعضای یک شبکه اجتماعی بر یکدیگر تاثیر می گذارند. هر منظومه خانوادگی از منظومه های فرعی متعددی تشکیل شده است. منظومه فرعی زن و شوهری، والد و فرزندی، خواهر و برادری و غیره، منظومه های فرعی بسیاری از اصول و کارکردهای خانواده را تعریف می کند. برای مثال در خانواده های کارآمد، منظومه فرعی زناشویی، نیرومندترین منظومه است. وقتی مرزهای بین منظومه های فرعی بسیار نفوذ ناپذیر شده و یا به طور نامناسبی قطع شوند، مانند هنگامی که منظومه فرعی والد–کودک نیرومندتر از منظومه فرعی زناشویی است، آنگاه معمولاً انواعی از اختلالات در روابط آشکار می شود (مینوچین،1988).
سرانجام، مفاهیم تعادل حیاتی و تغییر مطرح می شوند. خانواده ها در مقابل تغییر مقاوم هستند و برای حفظ وضعیت کنونی خود تلاش می کنند، اعضای منظومه به الگوهای جاری منظومه متکی هستند. تغییرات از هر نوع که باشند، چه تغییرات بهنجار در طول زندگی و چه تغییرات ناشی از رخدادهای ناگهانی موجب وارد آمدن فشار بر خانواده می شوند. خانواده در پاسخ به رشد هر یک از اعضا و همچنین رشد روابط دو عضوی تشکیل دهنده خانواده از زناشویی ، همشیران و غیره دگرگون می شود. علاوه بر این وقایعی که با گذر زمان رخ می دهند همچون تولدی جدید یا تصادفی در خانواده، الگوهای تعاملی خانواده را اصلاح می کنند (ترجمه دهگانپور و خرازچی، 1377).
نظریه طرد – پذیرش والدین
نظریه طرد – پذیرش والدین توسط روهنر (1986، به نقل از روهنر و خالقی، 2012) ارائه شد. این نظریه، یک نظریه ارتباطی است که کوشش می کند نتایج عمده طرد-پذیرش کودک از سوی والدین را بر رشد رفتاری، شناختی و هیجانی کودک توضیح دهد و عملکرد شخصیت فرد در بزرگسالی را با طرد–پذیرش والدین پیش بینی کند. از نظر مفهومی، طرد-پذیرش والدین روی هم رفته از ابعاد گرمی والدین محسوب می شود. گرمی والدین بعنوان یک بعد دو قطبی تعبیر می شود که عدم گرمی و محبت والدین دو قطب مخالف پذیرش است. والدین پذیرا، والدینی تعریف می شوند که دوستی یا محبت بیشتری را به صورت کلامی یا جسمانی به کودکان نشان می دهند. محبت فیزیکی ممکن است بوسیله نوازش کردن در آغوش گرفتن و بوسیدن نشان داده شود. محبت کلامی، ممکن است از راه هایی مثل تحسین و تمجید کودک و گفتن چیزهای خوبی در مورد او نشان داده شود، همه اینها اشکالی هستند که باعث می شود کودک احساس دوست داشتن یا مورد پذیرش واقع شدن کند.
والدین طرد کننده، بصورت والدینی تعریف می شوند که کودکانشان را دوست ندارند، آنها را تنبیه می کنند یا کودکانشان از آنها می رنجند، طرد والدین به دو شکل اصلی نشان داده می شود:
1- خصومت و پرخاشگری والدین، که به صورت احساس خشونت، رنجش، عصبانیت و دشمنی نسبت به کودک بروز می کند. 2- نادیده گرفتن و تفاوت قائل شدن بین کودک و دیگران، که به صورت کناره گیری و غیر قابل دسترس بودن والدین برای کودکان، هم از لحاظ جسمی و فیزیکی و هم از لحاظ روانی بروز می کند (راتر، 1984). هر دو شکل طرداین احساس را به کودک تلقین می کند که طرد شده اند یا دوست داشته شده نیستند. کودکانی که در دوران کودکی دارای والدین پذیرا بوده اند، در بزرگسالی والدین پذیرا خواهند بود و با سایرین نیز می توانند روابط باز و گرمی برقرار کنند. در مقابل، کودکانی که طرد شده اند، بیشتر تمایل به خشونت دارند، برای حل مسائلشان بیشتر دارای حالت دفاعی اند و اعتماد به نفس و خود کارامدی آنها آسیب دیده است. اگر میزان طرد کودک شدید باشد، نمی تواند یاد بگیرد که چگونه دیگران را دوست بدارد و به سختی می تواند دیگران را بپذیرد. در نتیجه تخریب روانی ناشی از طرد، این کودکان در مقابل استرس تحمل ندارند، از نظر هیجانی در مقایسه با کودکان پذیرفته شده ثبات کمتری دارند، این کودکان نسبت به والدینشان خشم بیشتری نشان می دهند، چرا که از طرد بیشتر والدین می ترسند. این حالت را استقلال دفاعی یا کناره گیری هیجانی از والدین می نامند. اگر والدین اجازه بروز این خشم را به کودک ندهند، احتمالاً کودک این پرخاشگری را به صورت اشتغال ذهنی یا نگرانی، خوابها یا خیال پردازی هایی با موضوع پرخاشگری و تصور خشونت نسبت به دیگران نشان می دهد (روهنر و خالقی، 2012).
نظریه دلبستگی
نظریه دلبستگی مبتنی بر نظریه رفتار غریزی است و دیدگاهی تکاملی دارد. بدین معنا که انسان علاوه بر نیازهایی که بیشتر به عنوان نیازهای اساسی در او تشخیص داده شده بود یک نیاز اساسی دیگر به نام دلبستگی داردکه تا کنون آن را نیاز ثانویه می پنداشتند. نیازهای جسمانی کودک مانند غذا و احساس گرما باید توسط مادر ارضاء شود، این نیاز کودک به مادر باعث می شود که کودک مادر را عامل ارضای نیازهای خود دانسته و به او دلبسته شود. مطالعه بر روی جیوانات نشان داده است که رفتارهای دلبستگی در حیوانات نیز وجود دارد به طوری که برای بچه میمونها گاهی تماس جسمانی از غذا مهم تر است، آنها در غیاب مادر به شی نرم (میمون پشمی)، دلبستگی نشان می دهند و نه به شی ای (میمون سیمی)، که غذا برای آن فراهم می کرد (خانجانی، 1384).
تمرکز نظریه دلبستگی بر سیستم کنترل به عنوان سیستم حفظ مجاورت و رابطه مراقبتی بین حمایت کنندگان اولیه و کودک می باشد. طبق این نظریه دلبستگی میل به ایجاد پیوندهای عاطفی قوی با افرادی خاص است که به عنوان یک ویژگی ذاتی انسان تلقی می شود (بالبی، 1988).
بالبی (1988) معتقد بود که نظام دلبستگی در سراسر زندگی فعال است ولی در هنگام ترس، پریشانی، خستگی یا مریضی به شدید ترین حد فعالیت خود می رسد که باعث می شود فرد تمایل به جستجوی پشتیبانی، دلداری و حمایت از جانب مراقبین اولیه پیدا کند. بالبی (1974) تفاوت های فردی را براساس عملکرد سیستم دلبستگی تبیین می کند. او معتقد بود که تفاوت های مذکور از تعامل با مظاهر دلبستگی ناشی می شوند. تعامل با مظاهر دلبستگی که در دسترس و پاسخگوی نیازهای فرد هستند، عملکرد بهینه سیستم دلبستگی را باعث می شود و در کودک احساس امنیت شکل می گیرد. این احساس به نوبه خود باعث انتظارات مثبت در مورد دسترسی به دیگران در موقعیت های مخاطر آمیز، دید مثبت از خود، به عنوان فردی توانا و با ارزش و اعتماد فزاینده به ابزارهای حمایتی می باشد (بالبی، 1988).
در حقیقت مراقبت مادرانه ای که توام با حساسیت و پاسخ گویی باشد به رشد روابط دلبستگی ایمن و در نهایت شایستگی اجتماعی–هیجانی کودک، منتهی می شود.از سویی دیگر تعامل با افراد مهمی که به نیازهای دلبستگی فرد پاسخ گو نباشد باعث احساس ناامنی، تردید در مورد حسن نیت دیگران و احساس تردید درباره حس نزدیکی جویی می شود. این تعاملات رنج آور باعث می شود که کودک نتواند به هنگام پریشانی رفتار خود را مدیریت کند، احساس دلبستگی ناایمن کرده و الگوهای منفی از خود و دیگران در او شکل می گیرد.
جان بالبی معتقد بود که آشفتگی های روانشناختی اغلب از روابط آشفته با مظاهر دلبستگی در اوایل زندگی و هم در طول دوره زندگی نشات می گیرد (بالبی، 1980). برای مثال او ادعا کرد، زمانی که رفتار دلبستگی یک کودک با تاخیر و بی میلی پاسخ داده شود و این از نظر کودک آزار و اذیت تلقی شود احتمالاً آن کودک به شکل اضطرابی دلبستگی پیدا می کند. زمانی که کودک به مراقبت خود نیازمند است او را نمی یابد و یا مراقب حاضر به برآورده کردن نیازهای کودک نباشد او تمایلی به ترک مراقب خود ندارد و مضطربانه مراقب را جستجو می کند. در حالت دیگر وقتی کودک توسط مراقبان خود فعالانه طرد می شود او علی رغم میل به نزدیکی و مراقبت شدن، الگوی اجتنابی را نسبت به مراقبانش از خود نشان می دهد و رفتارهای خشمگینانه و پرخاشگرانه در او غالب می شود (بالبی، 1988).
کیفیت دلبستگی
کیفیت دلبستگی درجه ی سهولتی است که یک کودک درمانده توسط مراقب خود به احساس امنیت میرسد و چهارالگوی اساسی دارد شامل: دلبسته ی ایمن، دلبسته ی ناایمن، مقاوم یا دو سوگرا، دلبسته ی ناایمن آشفته/ سرگشته و دلبسته ی ناایمن اجتنابی.
کودکان دلبسته ی ایمن، قادر به تعدیل اضطراب جدایی شان هستند و با اعتماد به پاسخگویی عاطفی مادر بلافاصله بعد از دست یابی به احساس امنیت ناشی از بازگشت وی قادر هستند به بازی و اکتشاف مستقل خود ادامه دهند و چون تجسمی مثبت از خود و مادر دارند بنابراین اعتماد به نفس و حس خود اتکایی مثبت در آن ها تقویت می شود.بنابراین کیفیت دلبستگی ایمن با اعتماد به نفس، احساس شایستگی، درک از حمایت اجتماعی و احساس توانمندی در کارها ارتباط مثبتی دارد (تامبلی، لاگی، ادورسیو نوتاری، 2012).
کودکان دلبسته ی ناایمن مقاوم و دوسوگرا در موقعیت نا آشنا دشوارتر به احساس آرامش دست می یابند . آن ها در تضاد بین ماندن در کنار مادر و یا اکتشاف و بازی مستقل قرار دارند. در هنگام بازگشت مادر، پاسخ های دوسوگرانه نسبت به او نشان می دهند، نسبت به خود احساس بی ارزشی و دیدگاه منفی دارند (کاسیدی و برلین، 1994).
در دلبستگی ناایمن اجتنابی هنگام بازگشت ما در بعد از جدایی، کودک از نزدیک شدن به او اجتناب می کند. این اجتناب مکانیسم دفاعی است که کودکان در برابر اضطراب ناشی از غیر قابل اعتماد بودن مادر از خود نشان می دهند (کاسیدی و برلین، 1994).
کودکان دلبسته ی ناایمن آشفته / سرگشته، به راحتی در دو گروه قبلی قرار نمی گیرند. این کودکان به هنگام بازگشت مادر بعد از جدایی، نه مانند کودکان اجتنابی از مادر اجتناب می کنند و نه مانند کودکان دو سوگرا به شدت به مادر می چسبند و نسبت به مادر واکنش هایی که بیانگر ترس و تناقض است از خود نشان می دهند (مین و سولومون، 1990).
دلبستگی در دوران کودکی
رده ی سنی 12-6 سال مرحله ای است که دنیای اجتماعی کودکان گسترش پیدا می کند. با ورود کودکان به مدرسه با گروه بزرگتر و متنوع تری از همسالان روبرو می شوند. تغییرات مهمی در توانایی اجتماعی و شناختی کودکان شکل می گیرد که مظهر دلبستگی کودکان را تحت تاثیر قرار می دهد (دیکز و تامپسون، 2005) و به این ترتیب رفتار دلبستگی اغلب به سمت مظاهر غیر مراقبت کننده مثل همسالان هدایت می شود (گودوین، میر، هیس و تامپسون، 2008) ، به علاوه اینکه همسالان ممکن است به عنوان منابعی از اعتماد در نظر گرفته شوند. اگر جنبه ی مشخص از دلبستگی به همسالان، این است که توانای همسالان برای حمایت و تشویق فرضیات کودک برای چالش های رشدی بیشتر است اما محققان تاکید می کنند که کودکان به حمایت عاطفی والدینشان اعتماد می کنند زیرا دلبستگی ایمن به والدین است که بهزیستی شخصی را در طول زندگی پیش بینی می کند (بایرز و همکاران، 2003). اگرچه به طور معمول یک شخص بیش از یک مظهر دلبستگی دارد اما چرخه ای در دلبستگی ایجاد می شود و رفتارهای دلبستگی به طور غیر معمول در نهایت به سمت مظهر دلبستگی اصلی هدایت می شوند (لاگی، دالیسیو، پالینی و باروکو، 2009).
بسیاری از نظریه پردازان نیروی سازماندهی این چرخه اتفاق نظر دارند که بازنمایی کودک از مظهر دلبستگی اصلی بیشترین تاثیر را دارد و والدین مستقیماً در این ساختار دهی دخالت دارند و حتی همسالان کودکانشان را برای تماس وی با آن ها انتخاب می کنند و به طور غیر مستقیم بر روی هنجارها و اعتقادات در مورد رفتار اجتماعی مناسب و همین طور روی الگوهای ارتباطی که تجارب دلبستگی را پایه ریزی می کنند نفوذ دارند (زیمرمن، 2004).
در این دوره کودکان برای خود تنظیمی تعداد دفعاتی که احساس نیاز به مظهر دلبستگی دارند ظرفیت بیشتری دارند و شروع بلوغ نیز می تواند دلبستگی به والدین را تحت تاثیر قرار دهد در نیازها و انتظارات اجتماعی کودکان نیز تغیراتی شکل می گیرد. علی رغم تمام تغییرات، شواهد بیانگر آن است که والدین هنوز نقش اساسی در زندگی کودکان دارند و همچنان نیازهای دلبستگی کودکان با والدین آنها ارضاء میشود (کرنز، تومیچ و کیم، 2006).
شیوه های فرزند پروری
پژوهش ها نشان می دهد که در رابطه والد–کودک دو مسئله مهم وجود دارد: پذیرش از سوی والدین و کنترل والدین بر کودک (به نقل از بیابانگرد ، 1376). دیانا بامرنید (1978) با توجه به رابطه بین دو بعد پذیرش و کنترل، چهار روش را شناسایی کرده است:
1. والدین قاطع و اطمینان بخش (پذیرش بالا، کنترل بالا)
2. والدین قدرت طلب، خودکامه و مستبد (پذیرش پایین، کنترل بالا)
3. والدین آسان گیر، آزاد یا دموکراتیک (پذیرش بالا، کنترل پایین)
4. والدین بی توجه و غفلت کننده (پذیرش پایین، کنترل پایین)
1. والدین قاطع: از میان شیوه های فرزند پروری آن شیوه ای که بیش از هر شیوه دیگری از خود مختاری و فردیت کودک حمایت می کند (قاطعانه یا حمایتگرانه) نامیده شده است. والدین قاطع، گرم ولی قاطعند. آنان معیارهایی را برای رفتار کودک در نظر می گیرند ولی انتظاراتی از آنان دارند که با نیازها و توانایی های کودک تطابق دارد. آنان ارزش بسیاری برای رشد خود مختاری و خودرهبری کودک قائلند. به نحوی منطقی رفتار می کنند و بر مسئله متمرکز می شوند و غالباً درباره مسائل انطباطی با فرزند خود بحث می کنند و توضیح می دهند.
والدین قاطع معیارها و انتظارات خود را به وضوح به نوجوانان منتقل می کنند. محدودیت های قائل می شوند ولی در عین حال آماده مذاکره اند. آنان از کشمکش غیر لازم برای بدست آوردن قدرت پرهیز می کنند و رفتار غیر منطقی نوجوان را توهینی شخصی قلمداد نمی کنند. وقتی که از آنها خواسته می شود،آزادانه راهنمایی می کنند و می گذارند که کودک با عواقب رفتارهای خود مواجه شود. فقط وقتی که این پیامدهای طبیعی، شدید یا غیر قابل بازگشت باشد والدین مداخله می کنند تا از بروز پیامدهای وخیم جلوگیری کنند (به نقل از شریفی اردانی، 1390).
والدین قاطع نسبت به تغییر نیازهای کودکانشان حساس هستند. نقش های گوناگون را توضیح می دهند. درباره مسائل مختلف بحث می کنند و مشوق ارتباطات کلامی بین خود و فرزندانشان هستند. همچنین اندیشیدن مستقل فرزندان خود را تشویق می کنند (توچه می کنی؟) و برای نظر و دیدگاههای مخالف فرزندان خود احترام قائل هستند. با این حال سهل گیر نیستند هنگامی که استدلال آنان پذیرفته نشود تمایل دارند برا قتدار خود و خواسته هایشان تاکید کنند تا حرف شنوی فرزندان را بدست آورند. والدین موفق با نقشهایی که به طور آشکار و منطقی اجرا می کنند احترام فرزندان و پذیرش اقتدار خود را کسب می کنند (به نقل از آقا محمدیان، 1384).
2. والدین خودکامه و مستبد: والدین مستبد لزومی نمی بیند برای دستوراتی که می دهند دلیلی ارائه دهند و به نظر آنان اطاعت بی چون و چرا یک فضیلت است. بعضی از والدین از سر خشم روشی را پیش می گیرند و بعضی دیگر نمی خواهند دردسر توضیح دادن و بجث و گفتگو را تقبل کنند. البته بعضی دیگر چنین می کنند به این دلیل که از این راه می خواهند به نوجوانان یاد دهند که به مراجع قدرت احترام بگذارند. اشتباه عده ا ی در این است که ممکن است با این کار اختلاف را سرکوب کنند ولی نمی توانند آن را از بین ببرند و در حقیقت بیشتر به خشم کودک دامن میزنند. نوجوانانی که والدین خودکامه دارند کمتر متکی به خود هستند و نمی توانند به تنهایی کاری انجام دهند یا از خود عقیده داشته باشند. شاید به این دلیل که به فدر کافی فرصت نداشته اند که عقاید خود را بیازمایند یا مستقلانه مسئولیت قبول کنند و هیچ کس هم آنقدر برای عقاید آنها ارزش قائل نبوده که به آن توجه نشان دهد. در ضمن این نوجوانان اعتماد به نفس، استدلال و خلاقیت کمتری دارند، ذهن کنجکاوی ندارند، از لحاظ رشد اخلاقی کمتر رشد یافته اند و در برخورد با مشکلات روزمره عملی ، تحصیلی و ذهنی انعطاف پذیری کمتری دارند. معمولاً والدین خود را نا مهربان و سهل انگار می دانند و معتقدند که انتظارات و تقاضایشان غیر منطقی و نادرست است (به نقل از نیکبخت، 1389).
دختران این خانواده ها کاملاً وابسته به والدین تربیت می شوند و انگیزه پیشرفت ضعیفی خواهند داشت. پسرانشان نیز پرخاشگر می شوند. تحقیقاتی که کوپراسمیت (1977، به نقل از اکبری، 1387)به عمل آورده نشان می دهد که میان عملکرد مستبدانه والدین با رشد عزت نفس پایین پسران رابطه معنی داری وجود دارد. خانواده هایی که در آنها والدین از شیوه تربیتی قدرت طلبانه یا استبدادی استفاده می کنند در مقایسه با روشهای دیگر تعارضات بیشتری را تجربه می کنند.
3. والدین آسان گیر و دموکراتیک (سهل انگار): این والدین مهرورز و پذیرا هستند، متوقع نیستند و از هر گونه اعمال کنترل خود داری می کنند. به فرزندانشان اجازه می دهند در هر سنی که هستند خودشان تصمیم بگیرند در صورتی که ممکن است قادر به انجام آن نباشند. آنها می توانند هر وقت که بخواهند غذا بخورند و بخوابند و هر قدر که بخواهند تلویزیون تماشا کنند. آنها مجبور نیستند طرز رفتار خوب را یاد بگیرند یا کارهای خانه را انجام دهند. اگر چه برخی از والدین آسان گیر واقعاً معتقد نیستند که این روش بهترین است اما از تواناییهای خود در تاثیر گذاشتن بر رفتار فرزندانشان مطمئن نیستند و از لحاظ اداره کردن خانواده خود بی کفایت و بی برنامه هستند (سید محمدی ، 1385).
4. والدین بی توجه و غفلت کننده: اولیای این نوع خانواده ها به علت ترجیح دادن اشتغالات و فعالیت های خود از رفتارهای فرزندان خود غافل می شوند. لذا در این نوع خانواده ها نوعی فرزند محوری به وجود می آید. مصاحبه هایی که با این نوع خانواده ها صورت گرفته نشان می دهد که آنها از فعالیت ها، خواسته ها و رفتارهای فرزند خود در بیرون منزل بی خبر هستند. همچنین به اتفاقاتی که برای فرزندشان در محیط مدرسه روی می دهد توجهی ندارند. این بی توجهی حتی نسبت به افکار فرزندشان نیز وجود دارد که باعث می شود روزانه گفتگو و مکالمات محدودی با فرزندان خود داشته باشند. نوجوانان 14 تا 20 ساله این نوع خانواده ها افرادی خوش گذران و ولخرج هستند و قادر به کنترل پرخاشگری خود نیستند به مدرسه بی علاقه اند و اوقات خود را در خیابان ها و پاتوق های خاص می گذرانند. این نوجوانان اغلب لذت جو هستند و تحمل ناکامی را ندارند و نمی توانند هیجان های خود را کنترل نمایند. این گونه افراد نمی توانند اهداف دراز مدتی را دنبال نمایند و اکثر آنها به گروه بزهکاران و منحرفان اجتماعی محلق می شوند و از نظر عاطفی نیز افرادی گسیخته، افسرده و بی علاقه اند. با مقایسه چهار روش تربیتی خانواده ها می توان نتیجه گرفت فرزندان خانواده های مستبد و سهل انگار از میزان اعتماد به نفس پایینی برخوردار بوده و پرخاشگر ترند (به نقل از اکبری، 1387).
پیشینه تحقیقاتی
تحقیقات خارج ازکشور
نتایج پژوهش های باس و دورکی(1997، به نقل از یزدخواستی، 1389) نشان داده است که پرخاشگری انسان، دارای ابعاد و جنبه های فراوانی است: 1) بعد ابزاری یا حرکتی: این بعد به شکل پرخاشگری کلامی و جسمانی نمایان می گردد و هدف اصلی آن رساندن آسیب و زیان به دیگران است. 2) بعد عاطفی و هیجانی: این بعد از پرخاشگری که به صورت خشم بروز می کند، عوامل و شرایط درونی ارگانیزم را برای برانگیختگی فیزیولوژیک و هیجانی آماده می سازد. بعدی که وظیفه ی تدارک و آماده سازی رفتار پرخاشگرانه را بر عهده دارد. 3) بعد شناختی: این عامل که خصوت نام دارد، سبب ایجاد احساس غرض ورزی، دشمنی و کینه توزی نسبت به دیگران می شود. باس و وارن (2000) مدل جدیدتری برای پرخاشگری ارائه کردند که علاوه بر ابعاد سه گانه فوق شامل بعد چهارمی به نام پرخاشگری غیر مستقیم بود. این عامل به تمایل به ابزار خشم در حین اجتناب از مواجهه مستقیم اشاره دارد. بنابراین رفتار پرخاشگرانه ی انسان در یک سازه ی کلی ریشه دارد. سازه ای که در سطح می تواند به صورت خشم، خصومت، پرخاشگری جسمانی و پرخاشگری کلامی نمایان گردد. این ابعاد پرخاشگری، می توانند زمینه ی بروز انواع آسیبهای جسمانی و روان شناختی را فراهم سازد و نتایج پژوهش ها نشان داده است که پرخاشگری از شاخص های مهم پاره ای از اختلالات روانی مانند اختلال سلوک، اختلال فزونکنشی و اختلال شخصیت ضد اجتماعی به شمار می آید (به نقل از یزد خواستی، 1389). پاره ای دیگر از پژوهش ها نشان داده است که رفتار پرخاشگرانه با بیماریهای جسمانی مانند بیماری قلب و عروق و سردرد تنشی نیز در ارتباط است. دامنه تفاوت های فردی در گرایش به پرخاشگری وسیع است. برخي افراد كاملاً خود را كنار ميكشند و به ندرت پرخاشگر ميشوند، مگر آنكه به شدت تحريك شوند. برخي ديگر تقريباً همه روزه واكنش خشم نشان ميدهند و در هنگام تحريك، گرايش بيشتري به ابراز پرخاشگري كلامي و فيزيكي دارند . اين افراد كه پرخاشگري ويژگي قوي آنهاست، معمولاً اظهار ميدارند كه در زمان رشد، خانوادهاي نامنسجمتر، در برابر ابراز وجود بيتفاوتتر و كمتحملتر، متعارضتر و نابسامانتر از خانوادههاي عادي داشتهاند. نتایج تحقیق کلو و دبو (2007) حاکی از وجود رابطه بین مزاج و رفتار پرخاشگرانه می باشد. از طرف دیگر کودکان معمولاً رفتار والدینشان را الگوی خود قرار می دهند. این مطلب نشان می دهد که چرا والدینی که از روش های تنبیهی سخت، خصوصاً ظالمانه و آزارگرانه استفاده می کنند سبب بروز احساس رنجش، طرد شدگی، رفتار ظالمانه و بیرحمانه در فرزندان خود می شوند.
مزاج، گرایش بنیادی و نسبتاً ذاتی افراد است که زیربنا و تنظیم کننده رفتار آنان به شمار می رود و اساس سرشتی دارد (به نقل از یزد خواستی، 1389). هگویک و همکاران (2000، به نقل از یزدخواستی، 1389) برای مزاج 9 عامل در نظر گرفته اند که این عامل ها همان ویژگی های مزاجی می باشند. این 9 عامل عبارتند از:
1.فعالیت: میزان انرژی که به صورت حرکت نشان داده می شود.
2. پیش بینی پذیری: رفتار و اعمال دارای ریتم و نظم خاصی بوده و به طوری که قابل پیش بینی باشند.
3.نزدیک شدن یا کناره گیری از محرک های جدید: واکنش فرد نسبت به محرک های جدید را نشان می دهد.
4. سازش پذیری: میزان سازش فرد با تغییر را نشان می دهد.
5. شدت بیان خلق: شدت پاسخگویی را نشان می دهد.
6. کیفیت خلق غالب: اینکه فرد بیشتر اوقات شاد است یا نا شاد.
7. ثبات فراخنای توجه: میزان زمانی که فرد به یک محرک توجه می کند.
8. حواسپرتی: جلب توجه فرد به محرک های جدید تا چه حد آسان است.
9. آستانه حس: حساسیت فرد به محرک های حسی را نشان می دهد.
از طریق ویژگی های های مزاج افراد است که می توان تفاوت های رفتاری، هیجانی و اجتماعی آنها را تبیین نمود. (بیتس، 1989). واچ (1992) نشان داد که ویژگی های مزاجی افراد است که آنها را مستعد تاثیرات محیطی می نماید. به عبارت دیگر مزاج هم از محیط تاثیر می پذیرد و هم بر به محیط تاثیر می گذارد. توماس و چس (1977) اصطلاح نیکویی برازش را به منظور نشان دادن میزان هماهنگی بین ویژگی های مزاج کودک با انتظارات محیط بکار بردند. آنها همچنین نشان دادندعدم تناسب بین ویژگیهای مزاجیوانتظارات محیطی پیش بینی کننده مشکلات رفتاری می باشد .ویلز، سندی، یاگر و شینار(2000) نشان دادند که ویژگی های مزاجی کم خطر کودکان مانند هیجانات مثبت و توجه بالا، ارتباط منفی و پر خطر والدین با آنها را تعدیل می کند. در مقابل ویژگی مزاجی پر خطر مانند سطح فعالیت بالا و هیجانات منفی، تاثیر این شیوه ارتباطی والدین را روی رفتار کودکان تشدید می نماید.
یزد خواستی و هاریزاکا (2006) در تحقیق خود که به منظور بررسی تاثیر ویژگی های مزاج و تعامل آن با طرد-پذیرش مادر بر اضطراب و مشکلات رفتاری کودکان در ژاپن انجام گرفت، نشان دادند که کودکان با ویژگی مزاجی سطح فعالیت بالا نسبت به کودکان با ویژگی مزاجی سطح فعالیت پایین، مشکلات رفتاری– هیجانی بیشتری را نشان می دهند. از طرف دیگر کودکان با ویژگی مزاجی سطح فعالیت بالا و توجه پایین، در تعامل با طرد شدن از طرف مادر نسبت به کودکان با همین ویژگی مزاجی در تعامل با پذیرش از طرف مادر، مشکلات در ارتباط اجتماعی و اضطراب بیشتری را نشان می دهند.
روتبارت و بیتس (1998) نشان دادند که بعضی از ویژگی های مزاجی به تنهایی می توانند پیش بینی کننده مشکلات روانی و رفتاری کودکان باشند. در این ارتباط می توان به تحقیق کیگان، رینجرزو گیبونس (1998) اشاره کرد که نشان دادند ویژگی مزاجی خجالتی بودن در کودکی پیش بینی کننده اختلال اضطراب در آینده این افراد می باشد. با توجه به یافته های مذکور مشاهده می شود ویژگی های مزاجی چه به تنهایی و چه در ارتباط با محیط می توانند پیش بینی کننده رفتار در حال و آینده باشند.
اکسینین و رابین (1994، به نقل از یزدخواستی، 1389) نشان دادند که تحصیلات والدین و شغل آنها پیش بینی کننده پذیرش کودکان توسط والدین می باشد. یعنی هر چه تحصیلات بالاتر و شغل رضایت بخش تر، پذیرش کودکان توسط والدین بیشتر می باشند. آنها همچنین نشان دادند که پذیرش والدین با رفتارهای اجتماعی کودکان رابطه مثبت و با رفتارهای منفی آنها مانند پرخاشگری رابطه منفی دارد.
یکی ازابعاد مهم عملکرد خانواده انسجام خانواده است که به عنوان احساس باهم بودن ونزدیکی دریک خانواده تعریف شده است (بلوم، 1985). کرسپو و همکاران (2011) بیان کردند عملکردهای خانواده (مانند ارزش نهادن و تمرین آداب و رسوم خانوادگی) باعث تعاملات مثبت پدر- فرزند و مادرـفرزند و کمک به سازگاری رفتاری کودکان می شود.
همچنین شواهدی وجود دارد که در خانواده ها ی منسجم تر، کودکان از تعامل مثبت تر با والدین و مشکلات عاطفی و سازگاری کمتری برخوردارند (فلدمن و ماساله، 2010). مطالعات نشان داده اند که چگونه سازگاری زناشویی و کیفیت رابطه والدین و فرزندان، عملکرد فرزندان را تحت تاثیر قرار می دهد (دیوس و کامینگر، 1997). شایگتو و همکاران (2014) به این نتیجه دست یافتند که چگونه ویژگی های خانواده (به عنوان مثال، انسجام خانواده و سازگاری زناشویی) و ویژگی های خلق و خویی فرزندان در دوران کودکی (13 ماهگی)، سازگاری رفتار کودک و تعامل مثبت با والدین را در سالهای بعدی پیش بینی می کند.
آنها در این مطالعه نشان دادند که انسجام خانواده با تعامل مثبت رفتار کودک با والدین و سازگاری رفتاری کودک، رابطه مثبتی را نشان می دهد. به عبارت دیگر هنگامی که در خانواده، یک حس قوی از نزدیکی و ارتباط عاطفی بالا در طول دوره نوزادی وجود داشته باشد، کودکان در سالهای بعدی زندگی نسبت به والدین خود مثبت تر و با محبت تر رفتار می کنند و بالعکس، انسجام کم خانوادگی، رابطه ای منفی با سازگاری رفتاری کودکان را نشان می دهد. همچنین سازگاری زناشویی، به طور مستقیم رفتار کودک با پدر را پیش بینی می کند (حتی کودکانی با خلق و خوی دشوار)، در حالی که ترکیبی از انسجام خانواده کم، سازگاری زناشویی کم و خلق و خوی دشوار کودک، رفتار کودک با مادر را پیش بینی می کند.در این تحقیق مشخص شد که عدم انسجام خانوادگی و سازگاری زناشویی و خلق و خوی دشوار کودکان به عنوان عوامل خطر آفرین برای پیش بینی سازگاری رفتاری کودکان در سالهای بعدی زندگی به شمار می روند.
این یافته ها از تحقیقاتی حمایت می کند که خلق و خوی دشوار را به عنوان یک عامل آسیب پذیری بیان کرده اند (بلسکی و همکاران، 2007؛ رویس من و همکاران، 2012). به ویژه زمانی که کودکان با خلق و خوی دشوار در معرض خطر مشکلات سازگاری و دیگر عوامل خطر ساز مانند سازگاری زناشویی کم و یا تعارض خانواده قرار می گیرند و بر عکس، سازگاری زناشویی بالا، و سطح انسجام خانوادگی بالا هر دو می توانند به عنوان یک سپر، از کودکانی با مشکلات خلق و خویی، در برابر خطر محافظت کنند.
تحقیقاتی که توسط کارمن و همکاران (2010) در رابطه با مزاج و نوع رفتار والدین و مشکلات رفتاری کودکان انجام شد، نشان داده است که ویژگی های مزاجی متفاوت، پیش بینی کننده مشکلات درونی و بیرونی است. به علاوه، نتایج نشان می دهد که نوع رفتار والدین تعدیل کننده رابطه بین مزاج و مشکلات رفتاری است، به ویژه کنترل مثبت پدر، رابطه بین مشکلات بیرونی و تکانشی بودن را کم می کند. در عوض کنترل منفی مادر و پدر تقویت کننده رابطه بین ترس و مشکلات درونی است. تکانشی بودن و حساسیت، رابطه ای منفی با مشکلات بیرونی دارد، شواهدی نشان می دهد بین ترس ناشی از ویژگی مزاجی و مشکلات درونی رابطه وجود دارد.
استرس ناشی از ترس ممکن است بعداً رابطه بین ترس و مشکلات درونی را توضیح دهد. غمگینی هم فرض شده است که مشکلات درونی را پیش بینی می کند، پس به طور کلی بین مزاج و مشکلات درونی رابطه وجود دارد و این رابطه در طول سالهای بعدی بیشتر نمایان می شود.والدین هم به عنوان کاهنده و هم به عنوان میانجی در بروز مشکلات نقش دارند. کودکانی با مزاج سخت که در خانواده بهنجار زندگی می کنند نسبت به کودکانی که مزاج سخت دارند ولی در خانواده نابهنجار زندگی می کنند احتمال بروز مشکلات بیرونی در آنها کمتر است (کارمن و همکاران، 2010).
به علاوه وقتی که والدین به صورت کنترل منفی مداخله می کنند احتمال بروز ناسازگاری کودکان بیشتر می شود. در نتیجه نوع خاصی از مزاج مستعد برای بروز مشکلات رفتاری به وجودمی آید به خصوص در بعضی از زمینه ها که به عنوان محیطهای آسیب پذیر فرض شده اند (کارمن و همکاران، 2010). نتایج تحقیقات اخیر حاکی از آن است که کنترل روانی والدین بر مشکلات دوران کودکی نظیر پرخاشگری مؤثر است.
مطالعات انجام شده اثر زیانبار کنترل روانی والدین بر سازگاری کودکان (سونیس و وانستین کیست، 2010)، همچنین اثرات کنترل روانی والدین بر پرخاشگری فیزیکی و رابطه ای کودکان 6 تا 12 ساله (کاپنز، گریتنز، آنقنا و میچلز، 2009)، ناراحتی های عاطفی (نلسون و کوان، 2009) و مشکلات رفتاری را در مدارس ابتدایی گزارش کرده اند.
در مطالعه ای که توسط استون و همکاران (2013) با هدف بررسی کنترل روانی والدین و برخی از ابعاد والدینی (پاسخگو بودن و کنترل رفتاری) و اثر آنها بر مشکلات برونی دوران کودکی (مثل تکانشگری، پرخاشگری و نافرمانی) و مشکلات درونی دوران کودکی (مثل افسردگی، اضطراب، فقدان لذت) در 298 کودک (دختر و پسر) دبستانی انجام شد. نتایج نشان داد که کنترل روانی والدین با مشکلات درونی و برونی دوران کودکی بطور قابل توجهی مرتبط بود. متغیر والدینی (کنترل رفتاری) با مشکلات درونی مرتبط نبود ولی به طور منفی با مشکلات برونی دوران کودکی ارتباط داشت. شواهد نشان داد که دیگر متغیر والدینی (پاسخگو بودن ) هیچ ارتباط معناداری با مشکلات درونی و برونی دوران کودکی نداشت. البته در این مطالعه اثر کنترل روانی والدین بر پسران با مشکلات برونی و در دختران بیشتر با مشکلات درونی مرتبط بود.
در تحقیقاتی دیگر کنترل روانی ماد،ر بر پیشرفت تحصیلی و مشکلات رفتاری درونی و برونی دوران کودکی ارتباط مثبتی را نشان داد (آنولا و نورمی، 2005) و در نهایت اینکه کنترل روانی والدین به طور قوی با مشکلات درونی دوران نوجوانی مرتبط است (سونیس و وان ستین کیت، 2010). تحقیقی که توسط دیوید و همکاران (2013) مبنی بر تاثیر کنترل روانی والدین بر رفتارهای پرخاشگرانه ی رابطه ای و جسمی کودکان پیش دبستانی صورت گرفت حاکی از آن بود که کنترل روانی والدین بطور قابل توجهی با رفتارهای پرخاشگرانه دوران کودکی مرتبط است.
در تحقیقی دیگر توسط اکسینر و بایدر (2014)، با هدف بررسی اثرات کنترل مادر (رفتاری، فیزیکی و روانی) و گرمی مادر بر رفتارهای برونی کودکان در ترکیه انجام شد، نتایج نشان داد که اعمال کنترل مادر (رفتاری ، فیزیکی و روانی) بطور همزمان با رفتارهای برونی کودکان ارتباط U شکل را بوجود می آورد. این یافته ها نشان می دهد که وقتی مادران از یک سطح بهینه و مطلوب کنترل رفتاری استفاده می کنند کودکان پایین ترین سطح مشکلات رفتاری را بروز می دهند. گرمی مادر در این تحقیق نقش تعدیل کننده را بازی می کند؛ یعنی گرمی و پشتیبانی مادر مانند یک حائل اثرات منفی کنترل روانی و رفتاری را تعدیل می کند.
البته شواهدی وجود دارد که گرمی مادر با حضور سطح بالایی از کنترل والدین با کاهش کلی سطح رفتارهای برونی کودکان (بلسکی و همکاران، 2007) و حتی کنترل رفتاری ناچیز والدین با مشکلات رفتاری برونی، مشکلاتی در خود تنظیمی و شایستگی پایین تر کودکان (بامرنید، اوانز و لازلر، 2010) و کنترل فیزیکی والدین با رفتار پرخاشگرانه، عدم خود تنظیمی رفتار کودک و اجبار به نمایش رفتار مطلوب همراه است و همین رفتارهای برون سازی شده در کودکی پیش بینی کننده مشکلاتی در روابط با همسالان، خانواده و مشکلات رفتاری در نوجوانی (مثل سوء مصرف مواد، ترک تحصیل و بزهکاری) می شود (جوسمیت و همکاران، 2008). به هر حال کنترل غیر اصولی والدین اثرات منفی زیادی بر کودکان به جا می گذارد (لنسفورد و همکاران، 2010). زمانی که کودکان سطح بالایی از کنترل والدین را تجربه می کنند آن را به عنوان طرد والدین درک کرده و در اینصورت درک کنترل والدین مانند طرد والدین نتایج منفی و زیانباری را باعث می شود (پاتنیک و همکاران ، 2012).
طرد کودک توسط والدین بر ادراک او از خود و دیگران تأثیر گذاشته و مانع برقراری یک رابطه مؤثر با دیگران می گردد. در تحقیقی که توسط روهنر و پارمار (2010)، به منظور بررسی رابطه درک و پذیرش والدین و درک و پذیرش معلم با سازگاری روانی، پیشرفت تحصیلی و رفتارهای مدرسه ای در جوانانی که در حال رفتن به مدرسه (پسران و دختران)، در شش کشور جهان که دارای فرهنگ های متقابلی بودند انجام شد، نتایج نشان داد که جنسیت و تنوع فرهنگی اجتماعی، به طور قابل توجهی با درک و پذیرش معلم و والدین و هر سه متغیر مورد مطالعه (سازگاری روانی، پیشرفت تحصیلی و رفتارهای مدرسه ای) در ارتباط بود. البته تحقیقات بیشتری برای کمک به روشن شدن این موضوع که چرا تنوع فرهنگی چنین تاثیر زیادی را دارد، باید انجام شود و درک پذیرش والدین و معلم در شش کشور مورد مطالعه رابطه معناداری با سازگاری روانی، پیشرفت تحصیلی و رفتارهای مدرسه ای جوانان (دختران و پسران) نشان داد. به ویژه رفتارهای مدرسه ای و پیشرفت تحصیلی را مورد پیش بینی قرار می داد، با این حال با توجه به تئوری نظریه طرد-پذیرش والدین، متغیرهای پیش بینی کننده (درک و پذیرش والدین و معلم) در سازگاری روانی جوانان (دختران و پسران) با ثبات ترند.
در یک بررسی فرا تحلیلی، توسط روهنروخالقی (2012)، با هدف بررسی درک و پذیرش والدین و سازگاریهای روانی دوران کودکی و بزرگسالی که در پنج قاره (22 کشور جهان) صورت گرفت، نتایج نشان داد روابط قوی میان درک و پذیرش والدین و سازگاریهای روانی در بزرگسالی در سراسر فرهنگ ها وجود دارد. همچنین شواهد نشان داد که درک و پذیرش مادر با سازگاری روانی کودکان و بزرگسالان در سراسر فرهنگ ها مرتبط است، ولی ارتباط بین درک و پذیرش پدر و سازگاری روانی بزرگسالی وجود نداشت. اما درک و پذیرش پدر با سازگاری روانی کودکان به طور قابل توجهی قوی تر از سازگاری روانی کودکان و پذیرش مادر بود. تحقیقات گذشته هم حمایتی است از این که طرد و پذیرش والدین با سازگاری روانی کودکان در دوران کودکی و بزرگسالی مرتبط است (روهنر و خالقی،2002، 2008، 2010).
در تحقیقی که توسط جولی و آندر (2011) با هدف مقایسه سطوح طرد-پذیرش والدین، روابط همسالان و مشکلات درونی و برونی دوران کودکی در بین کودکان 5 تا 6 ساله که با والدینشان زندگی می کردند در ترکیه انجام گرفت، نتایج نشان داد که سطح طرد-پذیرش مادر پیش بینی کننده قوی رفتارهای موافق اجتماع، پرخاشگرانه، قربانی شدن و بیش فعالی در کودکان بود، ولی بین سطح طرد-پذیرش پدر و رفتارهای پرخاشگرانه، ضد اجتماعی، طرد، قربانی شدن، بیش فعالی، ترس و اضطراب رابطه ی معناداری یافت نشد. همچنین بین طرد-پذیرش هر دو (پدر و مادر) با رفتارهای پرخاشگرانه، طرد، بیش فعالی، حواسپرتی و قربانی شدن رابطه معنادار وجود داشت، به علاوه، طرد-پذیرش مادر بر روابط با همسالان موثرتر از طرد-پذیرش پدر با روابط همسالان بود و طرد-پذیرش هر دو (پدر و مادر) اثرات منفی بر روابط با همسالان و رشد اجتماعی کودکان را نشان داد.
در این تحقیق این واقعیت وجود دارد که میزان طرد-پذیرش مادر وطرد-پذیرش پدر، به تنهایی و با هم هیچ تأثیری بر رفتارهای ضد اجتماعی، ترس و اضطراب را در این گروه از کودکان نشان نداد و طرد-پذیرش مادر بر رفتار کودکان موثرتر از طرد-پذیرش پدر است. شاید به این دلیل که مادران زمان بیشتری را با فرزندان می گذرانند و مادران در مراقبت از فرزندان مسئولیت بیشتری را بر عهده دارند، پس رفتار فرزندان بیشتر تحت تاثیر نگرش ها و رفتارهای مادران است.
همچنین روهنر و خالقی (2012) بیان کرده اند که ادراک طرد-پذیرش والدین در دوران کودکی با ویژگی های شخصیتی (اعتماد به نفس، بی ثباتی عاطفی، عدم پاسخ عاطفی خودکار آمدی، وابستگی، خصومت، پرخاشگری و جهان بینی منفی) رابطه دارد. کودکانی که از طرف والدین خود پذیرفته می شوند، به احتمال زیاد رفتارهایی نظیر خصومت و پرخاشگری کمتر، اعتماد به نفس بالاتر، خودکفایی مثبت تر، ثبات عاطفی بیشتر، پاسخگویی هیجانی بیشتر و جهان بینی مثبت تری بروز می دهند و وقتی از طرف والدین طرد می شوند، رفتارهای نظیر اعتماد به نفس کمتر، وابستگی بیشتر، بی ثباتی عاطفی، احساس بی کفایتی، عدم پاسخ های عاطفی و جهان بینی منفی تری را نشان می دهند.
کروسر و همکاران (2009) علل پرخاشگری را در میان 629 دانش آموز دختر بررسی کردند و به این نتیجه دست یافتند که پرخاشگری با ویژگی های شخصیتی افراد رابطه ی مثبت دارد. رفتار پرخاشگرانه در بین افراد عجول، زودرنج، سلطه گر و رقابت طلب بیشتر دیده می شود. در تحقییاتی، سبک دلبستگی با رفتار پرخاشگرانه مورد بررسی قرار گرفته است و نتایج به دست آمده، نشان دهنده ی همبستگی مثبت بین سبک دلبستگی نا ایمن و پرخاشگری فیزیکی کودکان است.در تحقیقات گذشته شواهدی مبنی بر وابستگی بین سبک دلبستگی ناایمن و ارتباط والد-کودک وجود داردو به طور مشخص تر، ارتباطات ضعیف والد با کودک و به تبعیت از آن، دلبستگی نا ایمن در کودک باعث اثرات عاطفی منفی و رفتارهای پرخاشگرانه در کودک می شود ( لوهر،نیگلاس و فریج، 2004). تعدادی از محققان، کشف ارتباطات بین سبک دلبستگی و پرخاشگری مرتبط با آن را در دوره های مختلف رشدی آغاز کردند و این رابطه را به اثبات رساندند (کاساس و همکاران، 2006).
مادرانی که با کودکانشان روابط گرم و صمیمانه دارند و نسبت به کودکانشان پاسخگو و متعهد هستند، دارای کودکانی که با مولفه های اجتماعی بیشتری هستند، همچنین این کودکان رفتارهای تهاجمی کمتری با همسن و سالان خود دارند. توماس و چس (1977) نشان دادند که ترکیب نامتناسب بین تقاضاهای محیط و نیازهای کودک باعث به وجود آمدن مشکلات رفتاری می شود. این مشکلات رفتاری بیشتر مواقعی اتفاق می افتد که کودک باید با محیطی که برایش مناسب نیست مقابله کند.
تعدادی از مطالعات ارتباط بین رفتار مادر (بحث و گفتگو و همدلی) و جنبه های مختلف رفتار کودکان (مثل پرخاشگری) را مورد بررسی قرار دادند. گارنر و دانسمور (2011)، در مطالعه ای نشان دادند که ویژگیهای خلق و خویی کودکان (مهار توجه و شدت احساسات منفی) و رفتار مادران (فاقد همدلی و گفتگو) با رفتار پرخاشگرانه کودکان نوپا مرتبط است. همچنین بلسکیو پلاس (2011، 2010) طبق تحقیقات انجام شده نشان دادند که خلق و خوی کودکان و کیفیت مراقبین (نوع و مقدار مراقبت، حساسیت و تعامل با مادر) با مشکلات برونی دوران نوجوانی مرتبط است.در تحقیقی که توسط لوهر و همکاران (2004) انجام شد، تأثیر مزاج را به عنوان یک عامل پر خطر بر روی ناراحتی های هیجانی بررسی کردند. تاثیر مستقیم مزاج بر آسیب شناسی روانی به دو شیوه اتفاق می افتد.اول اینکه ابزار شدید ویژگی های مزاجی ممکن است با علائم ناراحتی های روانشناختی همپوشی داشته باشد (کاسپی، هنری، مک گی، مفیتی و سلیوا، 1995).
به عنوان مثال هیجانات منفی مثل ترس، غمگینی و بی قراری به تنهایی بیماری محسوب نمی شود، اما ممکن است به عنوان علائم بروز اختلال محسوب شوند؛ دوم اینکه هیجانها با توجه انتخابی به محرکها و محیط و پردازش اطلاعات سوگیری شده از محیط و حافظه هدایت می شوند. (لوهروهمکاران، 2004 ). واچ (1992) بیان کرد در حال حاضر توافق عموم روان شناسان بر آن است که مسائل و مشکلات رفتاری در اثر تقابل بین ویژگی های مزاجی فردی و محیط به وجود می آید. توماس و چس (1997) به این نتیجه رسیدند که بین مزاج کودک و انتظارات خانه و کودک رابطه وجود دارد. مزاج به عنوان یک ساختمان اصلی، به شعاع عریضی از ویژگی های رفتاری عمومی بر می گردد که به نظر می رسد ریشه های زیست شناختی دارد. این تحقیق نشان می دهد که ویژگی های مزاج می تواند باعث به وجود آمدن خلق متفاوت در کودکان شود (به نقل از یزد خواستی، 1389).
در تحقیقی طولی در یک دوره پنج ساله، توسط لی (2014) با هدف تاثیر ویژگیهای خلق و خویی (خشم/ سرخوردگی و تنظیم احساسات)، و متغیرهای والدینی (رفتار خشن پدر و مادر و نظارت والدین)، بر رفتار پرخاشگری فیزیکی نوجوانان کره جنوبی انجام شد، نتایج نشان داد که افزایش رشد خطی پرخاشگری در طول دوره اوایل نوجوانی وجود دارد، ولی سطح اولیه و نرخ تغییرات پرخاشگری در میان افراد متفاوت است. همچنین نتایج حاکی از آن بود که ویژگی های خلق و خویی (خشم /سرخوردگی) با سطح اولیه پرخاشگری فیزیکی و میزان تغییرات پرخاشگری اوایل نوجوانی رابطه مثبت داشت . این نتایج با تحقیقات انجام شده قبلی که حاکی از ارتباط مثبت میان ویژگهای خلق و خویی ( خشم / سرخوردگی ) و رفتار پرخاشگرانه نوجوانان بوده مرتبط است ( ویتارو و همکاران،2002؛ رین، مدنیک، ونابلز، رینولدس وفارینگتون، 1998 )، ولی ویژگی مزاجی (تنظیم احساسات) با سطح اولیه رفتار پرخاشگرانه فیزیکی و میزان تغییرات پرخاشگری رابطه ی منفی را نشان داد. همچنین متغیرهای والدینی(رفتار خشن پدر و مادر و نظارت والدین)با سطح اولیه پرخاشگری فیزیکی و میزان تغییرات پرخاشگری در اوایل نوجوانی رابطه ای منفی داشت.
هنگامی که نتایج این تحقیق با مطالعات قبلی انجام شده در کشورهای غربی مقایسه شد، یافته ها نشان داد که رشد خطی پرخاشگری در اوایل نوجوانی در تمام فرهنگ ها جهانی است، ولی تفاوت های فردی در مسیر رشد وجود دارد (لوبر وهای، 1997؛ فارل و همکاران، 2005)، ولی از نظر تاثیر متغیرهای والدینی (خشونت و نظارت والدین)، در جوامع غربی، این متغیرها طبق تحقیقات گزارش شده بر رفتار پرخاشگرانه نوجوانی تاثیر گذارند (ویتارو و همکاران، 2006؛ واتسون و همکاران، 2004). بنابراین می توان گفت اثر رفتارها و متغیرهای والدینی بر رفتار پرخاشگرانه اوایل نوجوانی در فرهنگ های مختلف متفاوت است و خاص فرهنگ هر کشور می باشد ( سو و کیم، 2010). در مطالعه ای که توسط لی، ژو، ایزنبرگو وانگ (2012)، با هدف بررسی رابطه دو طرفه بین ویژگی های خلق و خوی کودکان (خشم / سرخوردگی و تلاش برای کنترل) و سبک های فرزند پروری (مستبدانه و مقتدرانه)در یک نمونه کودکان دوره ابتدایی در کشور چین انجام شد، دو فرضیه مورد بررسی قرار گرفت:
1. آیا خلق و خوی کودکان (خشم / سرخوردگی وتلاش برای کنترل)، سبک های فرزند پروری (مستبدانه و مقتدرانه) را پیش بینی می کند؟
2. آیا سبک های فرزند پروری (مستبدانه و مقتدرانه)، خلق و خوی کودکان (خشم/ سرخوردگی و تلاش برای کنترل)، را پیش بینی می کند؟
یافته ها حاکی از آن بود که رابطه دو طرفه میان ویِژگی های خلق و خوی کودکان (خشم/ سرخوردگی وتلاش برای کنترل) و سبک های فرزند پروری مستبدانه در طول زمان وجود دارد، ولی رابطه ی معناداری بین سبک های فرزند پروری مقتدرانه و خلق و خوی کودکان و بالعکس مشاهده نشد.بنابراین عدم ارتباط فرزند پروری مقتدرانه و خلق و خوی کودکان ممکن است به تقاضای فرهنگی نسبت داده شود. در یک مطالعه ژنتیکی، ارتباط بین فرزند پروری مثبت (به عنوان مثال پذیرش والدین) و خلق و خوی کودک، از ارتباط فرزند پروری منفی و خلق و خوی کودک ضعیف تر بوده است (گانیبان، رایس، آلبرشت، سادینو، نیدرهیزر، 2011). همچنین تحقیقاتی که توسط (چن و فرانچ، 2008؛ ترومسدورف، 2012) صورت گرفت، آنها گزارش کرده اند که فرهنگ ها در مدل های اجتماعی، از ویژگی های خلق و خو و شخصیتی متفاوتی برخوردارند، پورتر و همکاران (2005) و ژو و وانگ (2009) بیان کردند، که کودکان با ویژگی های خلق و خو (تلاش برای کنترل) با سازگاریهای مثبت از جمله (مشکلات رفتاری کمتر و صلاحیت اجتماعی بالاتر) همراهند.
تحقیقات داخلی
متاسفانه پژوهش هایی زیادی در داخل کشور که بطور مستقیم به موضوع پژوهش بپردازد یافت نشد، اما سعی شده است، تحقیقاتی مرتبط و مناسب در رابطه با متغیرهای پژوهش ارائه شود. از جمله این پژوهش ها می توان به موارد زیر اشاره کرد:
حشمتی، یزدخواستی و مولوی (1389) در مطالعه ای با هدف تعیین رابطه بین مؤلفه های مزاج و تعامل آنها با ادراک پذیرش-طرد پدر با رفتارهای پرخاشگرانه نوجوانان شنوا و ناشنوا در شهر اصفهان نشان دادند که بین مؤلفه های مزاج با عامل های پرخاشگری در گروه دانش آموزان شنوا رابطه ی معناداری وجود دارد. هم چنین تعامل حواسپرتی (مؤلفه مزاج) با ادراک طرد-پذیرش پدر، پیش بینی کننده پرخاشگری جسمی در دانش آموزان ناشنواست و در کل نتایج نشان داد که در دانش آموزان شنوا مزاج سخت چه به تنهایی و چه در تعامل با طرد-پذیرش پدر، می تواند پش بینی کننده پرخاشگری باشد، ولی در دانش آموزان ناشنوا مزاج فقط در تعامل با طرد و پذیرش پدر پیش بینی کننده ی پرخاشگری است.
سیدموسوی، مظاهری و قنبری (1390) در مطالعه ای با هدف شناخت نقش تعدیل کننده ادراک پذیرش والدینی در رابطه با پذیرش همسر و پیامدهای روان شناختی آن در زنان متاهل تهرانی نشان دادند،که پذیرش- طرد و کنترل والدین و همسر با سازش یافتگی روان شناختی زنان رابطه ی معنا داری دارد و قادر به پیش بینی معنادار پیامدهای روان شناختی در آنها بود.
قره باغی و وفایی (1388) در پژوهشی با هدف بررسی نقش ارزیابی کودک از تعارض والدین، مقابله شناختی وی با تعارض و مزاج کودک در سلامت جسمانی و روانی- اجتماعی در دانش آموزان پنجم ابتدایی شهر تهران نشان دادند، که ویژگی های خلقی مثبت کودک (توجه، پیوندجویی، لذت جویی زیاد، توانایی بازداری و مهار رفتار) پیش بینی کننده ی مستقیم سلامت جسمانی و روانی– اجتماعی و مزاج منفی وی (ترس، ناکامی، خجالت، پرخاشگری و خلق افسرده) پیش بینی کننده ی معکوس سلامت جسمانی و روانی- اجتماعی کودک هستند. در واقع یافته ها نشان دهنده ی نقش پیش بینی کننده ی مزاج، ارزیابی منفی تعارض والدین و خود مقصر بینی کودک در سلامت وی است.
اشرفی و منجزی (1390) در پژوهشی با هدف اثربخشی آموزش مهارت های ارتباطی بر میزان پرخاشگری دانش آموزان دختر متوسطه در اهواز نشان دادند، که آموزش مهارت های ارتباطی بر کاهش پرخاشگری دانش آموزان دختر متوسطه در پس آزمون و پیگیری موثر بوده است. نتایج درباره ی زیرمقیاس های پرخاشگری نشان داد، که آموزش مهارت های ارتباطی در ابعاد خشم و عصبیت، تهاجم و توهین و لجاجت و کینه توزی نیز موثر بوده است.
رجب پور، مکوندحسینی و رفعیی نیا (1391) در مطالعه ای با هدف بررسی اثر بخشی گروه درمانی رابطه والد–کودک بر پرخاشگری کودکان پیش دبستانی به این نتیجه دست یافتند، که گروه درمانی رابطه والد– کودک منجر به کاهش معنادار پرخاشگری فیزیکی– تهاجمی و کلامی– تهاجمی در گروه مقایسه با گروه گواه گردید.
علایی خزایم و همکاران (1389) درپژوهشی نشان دادند که طرد-پذیرش والدینی با پرخاشگری، عزت نفس، مصرف مواد و ارتباط باهمسالان منحرف رابطه ای مثبت دارد و در کل عوامل خطر ساز خانوادگی مانند طرد والدینی پیش بینی کننده مصرف مواد در نوجوانان می باشد. از این رو تقویت پیوند عاطفی والدین و فرزندان می تواند عاملی در جهت کاهش این مشکلات باشد.
منابع فارسی:
استافورد، لورا وبه یر، چری (1991). تعامل والدین و کودکان، ترجمه دهگانپور و مهرداد خرازچی 1377. تهران: انتشارات رشد
اکبری، احمد (1387). مشکلات نوجوانی و جوانی. تهران: انتشارات رشد و توسعه .
الیس، آلبرت (بدون تاریخ). زندگی شادمانه. ترجمه: مهرداد فیروز بخت و وحیده عرفانی (1386). تهران: موسسه خدمات فرهنگی رسا.
اهنگرانی، احد، شریفی درامدی، پرویز و فرج زاده، رباب (1390). رابطه سبک های فرزند پروری والدین با پرخاشگری نوجوانان شهرستان شبستر. مجله پژوهش های علوم شناختی و رفتاری. سال اول، پیاپی (1)، صص، 8-1.
آقا محمدیان ، حامد (1384). روانشناسی بلوغ و نوجوانی. مشهد: دانشگاه فردوسی
پارسا، محسن(1375). روانشناسی رشد کودک و نوجوان. تهران: انتشارات بعثت.
پایندان، طیبه (1389). مقایسه تاب آمدی، سلامت روان، پرخاشگری و عملکرد تحصیلی دانش آموزان دختر دبیرستانی خانواده های طلاق و عادی شهر اهواز با کنترل وضعیت اجتماعی– اقتصادی، پایانامه کارشناسی ارشد دانشگاه شهید چمران اهواز.
حسن پور، فاطمه، جلالی، محمدرضا، شعیری، محمدرضا و خزایی، محمد (1392). تاثیر کار برپرخاشگری کودکان دبستانی. فصلنامه روان شناسی بالینی، سال سوم، شماره دهم، صص 152-139.تهران: انتشارات رشد.
خانجانی، زینب (1381). بررسی رابطه جدایی های موقت روزانه مادر–کودک با شکل گیری دلبستگی و مشکلات رفتاری کودکان. نشریه دانشکده ادبیات و علوم انسانی 183 و 184، 162 -127.
خداپناهی، محمد کریم (1385). انگیزش و هیجان. تهران: انتشارات سمت.
خوشایی، کتایون (1386). جان بالبی (نظریه دلبستگی)، تهران: انتشارات دانژه.
دادستان، پریدخت، احمدی ازعندی، علی و حسن آبادی، رسول (1385). تنیدگی والدینی و سلامت عمومی. فصلنامه روانشناسی ایرانی. 7، 184-171.
رایس، فرانچ (1382). رشد انسان (روانشناسی رشد از تولد تا مرگ). ترجمه فروغان،م 1387. انتشارات: ارجمند نسل فردا.
رجب پور، مجتبی، مکوند حسینی، شاهرخ و رفیعی نیا، پروین (1391). اثر بخشی گروه درمانی رابطه والد-کودک بر پرخاشگری کودکان پیش دبستانی. مجله روان شناسی بالینی، سال چهارم، شماره یک (13). صص 74-64.
ریو، جان مارشال (2001). انگیزش و هیجان. ترجمه یحیی سید محمدی (1383). تهران: ویرایش.
سادوک، بنجامین، جی و سادوک، ویرجینا (2003). خلاصه روان پزشکی کاپلان. ترجمه: حسن رفیعی و فرزین رضاعی (1382). تهران: ارجمند.
سپاسی، علی (1384). نظریه های شخصیت یا مکاتب روان شناسی. تهران: انتشارات دانشگاه تهران
سپهری، صیاد و مظاهری، محمد (1388). الگوهای ارتباطی خانواده و متغیرهای شخصیتی در دانشجویان. فصلنامه روان شناسی تحولی: روان شناسان ایرانی، 22، 150-141.
شریفی اردانی، الهام (1391). تدوین و استاندارد سازی بسته های آموزش بومی ومهارت های ارتباطی والد–کودک بر مبنای آسیب شناسی تعاملی در کودکان پیش دبستانی شهر یزد. پایان نامه کارشناسی ارشد رشته مشاوره دانشگاه اصفهان.شکوهی یکتا، محسن، زمانی، نیره، پرند، اکرم، اکبری زردخانه، سعید (1388). اثر بخشی آموزش مدیریت خشم بر ابراز و مهار خشم والدین. روان شناسی رشد. شماره 77، 147-137.
شولتز، دوان (1990). نظریه های شخصیت. ترجمه: یوسف کریمی، فرهاد جمهری، سیامک نقشبندی، بهزاد گودرزی، هادی بحیرایی و محمدرضا نیکخو (1383). تهران: ارسباران.
علایی، رقیه، کدیور، پروین، خانی، شهرام و صرامی، غلام (1389). بررسی مدل روابط علی عوامل خانوادگی، محیطی و فردی در مصرف مواد در نوجوانان روستاهای کرج. دوفصلنامه توسعه روستایی، شماره 3، صص 137.
علیزاده، حامد (1384). تعامل والدین – فرزند. پژوهش های روان شناختی، 6 ، 3 و 4.
فرانکن، رابرت (1998). انگیزش و هیجان. ترجمه: حسن شمس اسفندآبادی، غلامرضا محمودی و سوزان امامی پور (1384). تهران: انتشارات فی.
فیض، جواد (1389). رفتار پدر و مادر با کودک و نوجوان. چاپ دوم. تهران: نشر امیرکبیر.
کاپلان، هارولد، سادوک، بنیامین و گرب، چک (1994). خلاصه ی روانپزشکی (علوم رفتاری روانپزشکی)، ترجمه: نصرت الله پور افکاری (1375). تهران: شهر آب.
کمبل، سعید (1387). مشکلات رفتاری پیش دبستانی، ترجمه صیادان، س. چاپ اول، تهران: نشر دانژه.
کاویانی، محمد، آذربایجانی، مسعود، سالاری فر، محمدرضا، موسوی اصل، سید مهدی، عباسی، اکبر و غروی، محمد (1390). روان شناسی اجتماعی با نگرش به منابع اسلامی. تهران: انتشرات سمت.
محمودی قرابی، جواد (1390). ارتقای کیفیت ارتباط مادر با کودک و نوجوان–همایش ارتقای کیفیت ارتباط مادر با کودک و نوجوان.
موسوی، پریسا، مظاهری، علی و قنبری، سعید (1390).پذیرش همسر و سازش یافتگی روان شناختی: نقش تعدیل درزنان کننده پذیرش والدین متاهل تهرانی. مجله مطالعات روان شناسی تحولی. سال هشتم، شماره 32، صص47-27.
نظری نژاد، محمد (1386). آموزش مهارت های اجتماعی به کودکان، چاپ پنجم، مشهد: نشر آستان
نظری، علی (1389). مبانی زوج درمانی و خانواده درمانی، چاپ ششم، تهران: نشر علم.
نوابی نژاد، شهلا (1373). سه گفتار درباره راهنمایی و تربیت فرزندان. تهران: انتشارات انجمن اولیاء و مربیان.
نیک بخت، الهه (1389). بررسی تاثیر آموزش گروهی مهارتهای ارتباطی بر تعارض والد–نوجوان، دختران دبیرستانی منطقه جرقویه سفلی، پایان نامه کارشناسی ارشد رشته مشاوره، دانشگاه اصفهان.
یار محمدیان، 1. (1389). روان شناسی کودکان و نوجوانان ناسازگار. تهران: انتشارات یادواره کتاب.
Akcinar, B., & Baydar, N. (2014). Parental control is not unconditional detrimental for externalizing behaviors in early childhood. InternationalJournal of Behavioral Development, 38(2) , 118-127.
Astor, R. A., Wallace, J. M., Behere, w. J., & Fravile, K., A. (1997). Preception of school violence as a problem and report of violence events : A national survey of school social workers.Social Work, 42, 55-68.
Anderson, C., & Bushman, B., J. (2002). Human. Aggression. Annual Review of psychology, 53, 17-51.
Anderson, C., Bushman, B., Rothstein, R., Shibuya, A., swing, E., Sakamoto, A., & Saleem, M. (2010). Violent video game effects on aggression, empathy, and prosaical behavior in eaten and western countries: A meta-analytic review. American PsychologicalAssociation Bulletin, 136, 115-175.
Acher, J. (2001). A strategic approach to aggression. Journal of Social Development, 10, 267-271.
Aunola, K., & Nurmi, J. E. (2005). The role of parenting styles in children’sproblem behavior. Child Development, 76, 1144–115.
Bandura, A. (1977). Social Iearning theory. Englewood Cliffs, NJ: Prentice Hall.
Baumrind, D. (1978). Current patterns of parental authority. Developmental Psychology Monographs, 4, 1–102.
Belsky, J., Bakermans, M. J., & van IJzendoorn, M. H. (2007). For better and for worse: Differential susceptibility to environmental influences. Current Directions inPsychological Science, 16, 300–304.
Belsky, J., & Pluess, M. (2009). Beyond diathesis-stress: Differential susceptibility to environmental influences. Psychological Bulletin,135(6), 885–908.
Belsky, J. & pluess . M. (2011). Differential susceptibility to long-term effects of quality of child care on externalizing behavior in adolescence?International journal of Behavioral Development, 36(1), 2-10.
Bloom, B. L. (1985). A factor analysis of self-report measures of family functioning. Family Process, 24, 225–239.
Blair, R. ( 2010 ). Psychology Frustration and reactive aggression: The role of ventromedial prefrontal cortex. British Journal of psychology, 101, 383 – 399.
Borders, A., Earlewine, M., & Jajodia, A. (2009). Could mindfulness decrease anger, Hostility, and aggression by deerasing rumination? Brain & Behavior: Physiological Psychology Society, 12, 101-115.
Bowlby, J. (1974). Attachment and Loss. Attachment, Vol I. New York: Basic Book.
Brendgen, M., Vitaro, F., Tremblay, R. E., & Lavoie, F .(2001). Reactive And proactive aggression: Predictions to physical violence in Different contexts and moderating effects of parental monitoring and caregiving behavior. Journal of Abnormal Child Psychology, 4, 293–304.
Broidy, L. M., Nagin, D. S., Tremblay, R. E., Bates, J. E., Brame, B., & Dodge, K. A. (2003). Developmental trajectories of childhood disruptive behaviors and adolescent delinquency: A six-site, cross-national study. Journal Developmental Psychology, 39(2), 222–45.
Brotman, L. M., ONeal, C. R., Huang, H. Y., Gouley, K. K., Rosenfelt, A., & Shrout, p. E. (2009). An experimental test of parenting practices as a mediator of early childhood physical aggression. JournalChildPsychology and Psychiatry, 50(3), 235-245.
Bushman, B. J. & Anderson, C. A. (2001). Is It time to pull the hostile versus instrumental aggression dichotomy? Psychological Review, 108, 237-279.
Buss, A. H., & warren, W. l. (2000). Aggression Questionnaire: Manvel loss Angeles, CA: Western psychological services.
Cassidy, J., & Berlin, J. (1994). The insecure/ambivalent patterns of attachment: Theory and research.child Development, 65, 971 -991.
Buss, A. H., & Perry, M. (1992). The Aggression Question Questionnaire.Journal OfPersonality and Social Psychology, 63 (3), 254-549.
Byers, E. s., Sears, H. A., Voyer, S. D., Thurlow, J. L., Cohen, J. N., & Weaver, A. D. (2003). An adolescent perspective on sexual health education at school and at home: ll.middle school students.Canadian Journal ofHuman sexuality, 12, 19-33.
Casas, J. F., Weigel, S. M., Crick, N. R., Ostrov, J. M., Woods, K. E., Jansen, E. A., & Huddleston, C. A. (2006). Early parenting and children’s relational and physical aggression in the preschool and home contexts. Applied Developmental Psychology, 27, 209–220.
Caspi, A., Henry, B., MeGee, R. O., Moffitt, T, E., sliva, P. A. (1995). Temperamental origins of child and Adolescent Behavior problems: From Age Three to Age Fifteen.Child Development, 66, 55-68.
Chen, X., Rubin, K. H., & Li, B. (1997). Maternal acceptance and social and school adjustment in Chinese children: A four-year longitudinal study. Merrill-Palmer Quarterly, 43, 663- 681.
Chen, X., & French, D. C. (2008). Children’s social competence incultural context. Annual Review ofPsychology, 59, 591–616.
Clark, L. A., Watson, D., & Mineka, S. (1994). Temperament, personality, and the mood and anxietydisorders. Journal of Abnormal Psychology, 103, 103-116
Conner, D. ( 2004 ). Aggression and antisocial behavior in children and adolescents : Research and Treatment. New York: The Guilford press .
Crothers, L. M., Schreiber, J. B., Field, J. E.,& Kolbert, J. B. (2009). Development and Measurement through confirmatory Factor Analysis of the young Adults social Behavior scale (YASB): An assessment of Relational Aggression In adolescence and young Adulthood.Journal of psychoeducational Assessment,27 (1), 17-28.
Crick, N. R., & Grotpeter, J. K. (1995). Relational aggression, gender, and social-psychological adjustment. Child Development, 66, 710-722.
Crespo, C., Kielpikowski, M., Pryor, J., & Jose, P. E. (2011). Family rituals in New Zealand families: Links to family cohesion and adolescents well-being. Journal of Family Psychology 25, 184-193.
Cummins, p. ( 2006 ). Working with anger a constructivist approach . London: John Wiley & sons ltd .
Davies, P. T., & Cummings, E. M. (1994). Marital conflict and childadjustment: An emotionalsecurity hypothesis. Psychological Bulletin.Journal of Socialand Personal Relationships, 31(2), 387- 411.
Davies, P. T., Harold, G. T., Goeke-Morey, M. C., & Cummings, E. M. (2002). Child emotional security and interparental conflict. Monographs of the Society for Research.Child Development, 67, 27–62.
David, A., Nelson, c. y., Olsen, S. M., & Hart , C. H. (2013).Parent psychological control dimensions: connections with Russian preschooler's physical and relational aggression. Journal of Applied Developmental Psycholog, 34, 1-8.
Dboo, G., & Kolo, A. (2007). Ethnic and gender differences in temperament and the relationship between temperament and Depressive and Aggressive mood.personality and Individual Differences,43, 1756-1766.
Eisenberg, N., Zhou, Q., Spinrad, T. L., Valiente, C., Fabes, R. A., & Liew, J. (2005). Relations among positive parenting,children’s effortful control, and externalizing problems: A threewave longitudinal study. Child Development, 76, 1055- 1071.
Sheikh, M. J., Hinnant, B., Kelly, R. J., & Erath, S. (2010). Maternalpsychological control and child internalizing symptoms: Vulnerabilityand protective factors across bioregulatory and ecologicaldomains. Journal of ChildPsychology and Psychiatry, 51, 188–198.
Farrell, A. D., Sullivan, T. N., Esposito, L. E., Meyer, A. L., & Valois, R. F.A.(2005). latent growth curve analysis of the structure of aggression, drug use, and delinquent behaviors and their interrelations over time in urban and rural adolescents. Journal Of Research onAdolescence, 15(2), 179–204.
Feldman, R., & Masalha, S. (2010). Parent–child and triadic antecedents of children’s social competence: Cultural specificity, shared process.Developmental Psychology, 46, 455–467
Fotti, S. A., Katz, L. Y., Afifi, T. O., & Cox, B. J. (2006). Theassociations between peer and parental relationships and suicidalbehaviours in early adolescents. Canadian Journal of Psychiatry, 51, 698–703.
Garner, P. W., & Dunsmore, J. C. (2011). Temperament and maternaldiscourse about internal states as predicators of toddler empathy and aggression related behavior. Journal Early childhood Research, 9(1), 81-99.
Ganiban, J. M., Ulbricht, J., Saudino, K. J., Reiss, D., & Neiderhiser, J.M. (2011). Understanding child-based effects on parenting: Temperaments a moderator of genetic and environmental contributionsto parenting. Developmental Psychology, 47, 676–692.
Ghershoff E, T. (2002). Parental corporal punishment and associated child behaviors and experiences: A meta analytic and theoretical review.psychological Bulletin, 128, 539-579.
Gulay, H., & onder, A. (2011). Comparing parental acceptance: the rejection Levels and peer relationship of Turkish preschool children. Procedia Social andBehavioral, 15, 1818-1823.
Goodwin, T., Pacey, K, & Grace, M. (2003). Children violence pervention in preschool settings. Journal of child and Adolescent psychiatric Nursing, 10,52-59.
Goodvin, R., Meyer, S., Thompson, R. A., & Hayes, R. (2008). Self-understanding in early childhood: Associations with attachment security. Maternal Perceptiosn of the child, and maternal emotional risk.Attachment & Numan Development. 10 (4), 433-450.
Halperin, A., Makay, K., & Newcorn, H. (2002). Development, reliability, and validity of the children Aggression's scale, parent version. Journal of American Academy of child and Adolescent psychiatry Nursing, 41, 425-453.
Haghi, F., PaIIini, S., DAIessio, M., & Barocco R. (2009). Attachment representations and time perspective in adolescence. Social indicators Research. 90. 181-194.
Harty, S. C., Miller, Carlin, J., Newcom, B., Jeffrey, H.,& Halperin, M.(2009). Adolescents with childhood ADHD and comorbid disruptive behavior disorder: Aggression, anger, and hostility. ChildPsychiatry and Human Development, 40, 1-20.
Hegvik, R. L., Mcdevitt, S.C.,& carey, W.B. (1995). Middle childhood Temperament Questionnaire. USA: Behavioral Development Initiatives.
Ivanova, K., Veenstra, R., & Mills, M. (2012). Who Dates? The Effects of Temperament, Puberty and parenting on Early Adolescent Experience with Dating: The TRAILS study. Journal of Early of Adolescence, 32(3), 340-363.
Jeong, H. H., & Oh, M. K. ( 2000). Children’s sensation seeking, maternalchildrearing behavior and children’s problem behavior. Korean Journal of Home Economics, 38(6), 171–83.
Joghin, c. (2003).Cognitive behavior therapy can be effective in managing behavioural problems and conduct disorder in preadolescence what works for children group, www, what works for children.org.uk.
Joussemet, M., Vitaro, F., Barker, E. D., Cote, S., Nagin, D. S., Zoccolillo, M., & Tremblay, R. E. (2008). Controlling parenting andPhysica aggression during elementary school. Child Development, 79, 411-425.
Kagan, J., Rezinch, J. S., & Gibbons, J. (1989). Inhibited and unhibited Types of children. Child Development, 60, 838-845.
Karp, H . (2006). Greasing the squeaky wheel: A Gestalt perspective to problem behavior patterns. Gestalt Review, 10, 249-259.
Karreman, A., Hass, S. D., Tuijl, V., Aken, M. A. G., & Dekovice, M.(2010). Relafionamong temperament, parenting and problem behavior in govng children. Infant Behavior Development, 33, 39-19.
Keltikangas. J, L., P, S., Kivmaki, M., Elovainion, M., Pulkki. R, L., Koivu, M.,Rontu, R., & Lehtimak, T. (2008). The relation between Childhood temperament and adulthood hostility. Genes, Brain and Behavior,25, 7-26.
Kerns, K., A., Tomic, P.L., & kim, P. (2006). Normative trends in children's perceptions of availability and utilization of attachFigures in middIe childhood. SocialDevelopment, 15, 10-22.
Kochanska, G. (1995). Children's temperament, mother's discipline and securityof attachment : Multiple on self-regulation: A relationship-based path for emotionally negative infants. Child Development, 83, 1275-1289.
Khaleque, A., & Rohner, R. P. (2002). Perceived parental acceptance–rejection and psychological adjustment: A meta-analysis of crosscultural and intracultural studies. Journal of Marriage and Family,64, 54-64.
Khaleque, A., & Rohner, R. P. (2012). Pancaltural Associations Betweenpereeived parental Acceptance and psychological Adjustment of children and adults: A Meta-Analytic Review of Worldwide Research. Journal of Croos Cultural Psychology, 43 (5), 784-800.
Khaleque, A., & Rohner, R. p. (2012). Transnational Relations Between perceived parental Acceptance and personality Disposition of children and Adults: A Meta-Analytic Review. Journals Personality and SocialPsychology Review , 16(2), 103-115.
Kuppens, s., Grietens, H., onghena, P., & Michiels, D. (2009). Associations between parental control and children’s overt and relational aggression. British perPsychology, 27, 607-623.
Ladd, G., & Burgess, K. (1999). Charting the relationship trajectories of aggressive/non withdraw, and aggressive/ withdraw children during early grade school. Child Development, 10, 910- 929.
Lagi, f., Balocoo, R., Dalessio, M., & pallini, S. (2009). Attachment representations and time perspective adolescence. Social Indicators Research, 90, 181-194.
Lansford, J. E., Malone, P. S., Dodge, K. A., Chang, L., Chaudhary, N.,Tapanya, S., . . . ., & Deater-Deckard, K. (2010). Children’s perceptionsof maternal hostility as a mediator of the link between discipline and children’s adjustment in four countries. International Journal of Behavioral Development, 34, 452–461.
Lee, A. S. (2007). Young adults romantic relationships: a longitudinal study on the dynamics amang parental divorce relationships with mother and Father, and children's committed romanticrelationships. Unpublished. For the degrcc of doctor the university of Arizona.
Lee, E. H., Zhou, Q., Eisenberg, N., & wang, Y. (2012). Bidirectionalrelations between temperament and parenting styles in chines children. International journal of Behavioral Development, 37 (1), 57-67.
Lee, J. (2014). Temperament, parenting, and south Korean early adolescent's physical aggression: A Five-wave longitudinal analysis. Health Education Journal, 73(3), 313-323.
Liu, J. (2011). Early heath risk factors for violence: conceptualization, evidence, and implications.Aggression and Violbehave, 14, 63-73.
Loher, L. B., Teglusi, H.,& French, M. (2004). Schemas and temperament As risk Factors For emotional disability. Perspnality and Individual Differences, 36, 1637-1654.
Loeber, R., & Hay, D. F. (1997). Key issues in the development of aggression and violence from childhood to early adulthood. Annual Review ofPsychology, 48, 371–410.
Macniel, G. (2002). School ballying.Anoverview.Inl.Rapppaglicci,A. Roberts, 8 J.Wodarski (Eds). Handbook of violence. New York: Wiley.
Main, M., & Solomon, J. (1990). The quality of the toddier's relationship to Mother and to Father as related to confliet behavior and readiness to establish new relationsships. Journal of child development, 52, 932-940.
Matthys, W., & J, E. lochman. (2010). Oppositional defiant disorder and conduct disorder in childhood. This edition First Published. John wiley & sons Ltd.
Minuchin, P. (1988). Relations ships within the Family: a system's Perspective on development. In R. A. hind and J. Stevenson – Hind (End), relationships within Families: Mutuad influences (pp. 7-26). Oxford university press.
Muris, P., vanderPennen, E., Sigmond, R., & Mayer, B. (2008). Symptoms of anxiety, depression, and aggression in nonclinical children: Relationships with self-report and performancebased measures of attention andeffortful control. Child Psychiatry Human Development, 39, 455–67.
Nelson, B., Martin, R. P., Hodge, S., and Kamphaus, R. (1999). Modeling the prediction temperament. Personality and Individual Differences, 26, 687-700.
Nelson, D. A., & Coyne, S. M. (2009). Children’s intent attributions andfeelings of distress: Associations of maternal and paternal parentingpractices. Journal ofAbnormal Child Psychology, 37, 223–237.
Pagani, L.S. Tremblay, R.E, Nagin, D,Zoccolillo, M, Vitaro, f, & McDuff, P.(2004). Risk factor models for adolescentverbal and physical aggression toward mothers. International Journal of BehavioralDevelopment, 28 (6), 528-537.
Parmar, p., & Rohner, R. P. (2010). Acceptance and Behavioral Control, School Conduct, and Psychological Adjustment Among School-Going Adolescents in India. Cross Cultural Research,44(3), 253-268.
Peterson, G. R., & Rallins, M. (1987). The correlation of
family management practices and delinquency. Child Development, 55, 1299–1307.
Pedersen, W. (1994). Parental relations, mental health, and
delinquency in adolescents. Adolescence,29, 975-990.
Peets, K., & Kikas, E. (2006). Aggressive strategies and victimization during adolescence: Grade and gender differences and cross informant agreement. Aggressive Behavior, 32, 48-70
Porter, C. L., Hart, C. H., Yang, C., Robinson, C. C., Olsen, S. F., Zeng, Q., . . .& Jin, S. (2005). A comparative study of child temperamentand parenting in Beijing, China and the western United States. International Journal ofBehavioral Development, 29(6), 541–551.
Prior, M. (1992).Childhood temperament.Journal of childpsychology and psychiatry and Aliedpisciplines, 33, 249-279.
Pluess, M., & Belsky, J. (2010). Differential susceptibility to parentingand quality child care. Developmental Psychology, 46(2), 379–390.
Putnick, D. L., Bornstein, M. H., Lansford, J. E., Chang, L., Deater-Deckard, K., DiGiunta, L., . . . ., & Bombi, A. S. (2012). Agreementin mother and father acceptance-rejection, warmth, and hostility/rejection/neglect of children across nine countries. Cross CulturalResearch, 46, 191–223.
Ray, w. C., Stewart, J., & Freeman, A. (2007). Handbook of cognitive behavior group therapy with children and adolescents; Taylor & Francis Group: LLC – New york : London.
Raikes, H. A., & Thompson, R. A. (2005). Relationships past, present, and future: Reflections on attachment in middle Childhood, New York: Guilford press. 255-282.
Raine, A., Reynolds, C., Venables, P. H., Mednick, S. A., & Farrington, D.P. (1998) . Fearlessness, stimulation-seeking, and large body size at age 3 years as early predispositions to childhood aggression at age 11 years. Archives of General Psychiatry, 55(8), 45–51.
Rohner, R. P. (1986). The warmth dimension: Foundations of parental acceptance–rejection theory. Storrs, CT: Rohner Research. (Original work published 1986)
Rohner, R. P. (2004). The parental acceptance rejection syndrome university correlates of perceived rejection.Journal of American psychologist, 59, 827-840.
Rohner, R. P. (2007). Handbook for the study of parental acceptans-rejection. USA: Rohner research publications.
Rohner, R. P., & Khaleque, A. (2008).Relations between perceived partner and parental acceptance. In J. K. Quinn & I. G. Zambini (Eds.), Family relations: 21 century issues andchallenges (pp. 197 -187 ). New York: Nova Science Publishers, Inc. Perceived Tea and Parental.
Rohner , R. P., & Khaleque, A. (2010).Testing central postulates of parental acceptance-rejection (PAR Theory): A meta-analysis of cross culturalstudies. Journal of Family Theory 8 Review , 2, 73-87.
Rohner, R. P., Khaleque, A., & Cournoyer, D. E. (2011). Introductionto parental acceptance–rejection theory, methods, evidence, and implications. Retrieved from the University of Connecticut,Ronald andNancy Rohner Center for the Study of InterpersonalAcceptance and Rejection Website.
Roisman, G. I., Newman, D. A., Fraley, R. C., Haltigan, J. D., Groh, A. M., & Haydon, K. C. (2012). Distinguishing differential susceptibility from diathesis-stress: Recommendations for evaluating interaction effects. Development and Psychopathology,24, 389–409.
Rothbart, M. K., & Posner, M. I. (1995).Temperament, attention, and developmental psychopathology. To appear in D. Cicchetti (ed.), Handbook of developmental psychopathology. New York: Wiley.
Rothbart, M. K., & Bates, J. E. (1998).Temperament. In w.pamon (ed.). Handbook of child psychology, New York: Wiley.
Rothbart, M. K., & Bates, J. E. (2006). Temperament. In N . Eisenberg, W. Damon, & R. M. Lerner (eds). Handbook of child psychology: Vol, 3. Social, emotional, and personality development (6th. ed) ( pp. 99–166). Hoboken, NJ: John Wiley & Sons, Inc.
Rothbart, M. K., Ahadi, S. A., & Evans, D. E. (2000). Temperament and personality: Origins and Outcomes. Journal of Personality and Social Psychology, 78, 122–135.
Rubin, K. H., Bukowski, W., & Parker, J.G. (1998). Peer interactions, relationships, and group. In: Damon W (Seriesed.), Eisenberg N (ed). Handbook of Child Psychology. Vol. 33. Social, Development, 5th edn. New York: Wiley, 619–70
Rutter, M. (1997). Protect factors: Independent or interactive? Letter to the editor. Journal of AmericanAcademy of Child Adolescence Psychiatry, 30, 151-155.
Sandstrom, M.J. (2007) .A link between mother’s disciplinary strategies and childrens relation aggression. British perpsychology, 25, 399-407.
Seifent, K. L., Houffnung, R. J., & Hoffnung, M. (1997). Life span development, Massachusetts: Houghton Mifflin.
Sentse, M., Lindenberg, S., Omvlee, A., Ormel, G., & Veenstra, R. (2010). Rejection and Acceptance Across Contexts: Parents and Peers as Risks and Buffers for Early Adolescent Psychopathology. The TRAILSStudy, 38, 119-130.
Shigto, a., Mangelsdorf , S. C., & Brown , G.L. (2014). Roles of Familcohesiveness, material adjustment,and child temperament in predicting child behavior with mothers and fathers. Journal of social and Personal Relationships, 31(2), 200—220.
Shahim, S. (2007). Relational aggression among preschoolers. Clin Psychiatry and psychology,13(3), 264-271. [Persian]
Shiner, R., & Caspi, A. (2003). Personality differences in childhood and adolescence: Measurement, development, and consequences. Journal of Child Psychology and Psychiatry, 44, 2-32.
Silver., R. (2007). The silver drawing test and draw a story. New York and London: Routledge.
Soenens, B., & Vansteenkiste, M. (2010). A theoretical upgrade of concept of psychological control: Proposing new insights on the basis of self-determination theory. Developmental Review, 30,74-79
Seo, M., & Kim, K. (2010). Types of changes in overt aggression and Their predictors in early adolescents: Growth mixture modeli Korean. Journal of ChildStudies, 31(3), 83–97
Stone, L. L., otteen, R., Janssens, M. A. M., soenens, B., kuntsche, E., & Engles, CR. M. E. (2013). Does parental psychological control relateto in ternalizing and externalizing problems in early childhood? An examination using the Berkeley puppet interview. International Behavioral Development, 37 (4), 309-319.
Trambelli, R., Laghi, F., odorsio, F, & Notari, V. (2012). Attachment relationships and InternaIizing and ExternaIizing problem among Italian adoIescence chidren andyouth service Review. 146-141.
Thomas, A., & Chess, s. (1977). Temperament and Development New York: Brunner / Mazel.
Trommsdorff, G. (2012). Development of agentic regulation incultural context: The role of self and world views. Child Development Perspectives, 6, 19–26.
Underwood, M. K., Beron, K. J., Gentsch, J. K., Galperin, M. B & Risser, S. D. (2008). Family correlates ofchildren’s social and physical aggression with peers: Negative inter parental conflit strategies and parenting styles. International Behavioral Development, 32, 549-562.
Valizadeh, S., Davaji, R. B. O., & Nikamal, M. ( 2010 ).The effectiveness of anger management skills training on reduction of aggression in adolescents. Procardia social and Behavioral sciences, 5, 1195 – 1199.
Vitaro, F., Brendgen, M., & Tremblay, R. E. (2002). Reactively and Proactively aggression children: Antecedent and subsequent characteristics. Journal ofChild Psychology and Psychiatry, 43(4), 495–505.
Vitaro, F., Barker, E. D., Boivin, M., Brendgen, M., & Tremblay, R. E. (2006). Do early difficult temperament and harsh parenting differentially predict reactive and proactive aggression? Journal of Abnormal Child Psychology, 34(5), 685–95.
Volpe ,R., & Gadow, f. (2010 ). Creating abbreviated rating scales to monitorclassroom inattention over activity aggression and peer conflict : Reliability Validity and treatment sensitivity. school psychology Journal, 39, 350 – 363.
Watson, M. W., Fischer, K. W., & Andreas, J. B. (2004). Pathway to Aggression in children and adolescents. Harvard Educational Review, 74, 404–30.
Wachs, T. D. (1992). The Nature of Nature New bury Park, CA: sage.Psychology, 41, 355- 375.
Wilkowski, B., & Robinson, D. (2010). The Anatomy Of anger: An integrative congnitive model of trait anger and veactive aggression. Journal of personality, 78, 19-38.
Wills, T. A., sandy, J. M., Yaegar, A., & shinar, O. (2000). Temperament and early onset of substance: An epigenetic approach to risk and protection. Journal ofpersonality, 68, 1127-1159.
Xie, H., Farmer, T. w., & cairns, B. (2003). Different formis of aggression among innercity African-American children: Gender, Configurations,and school social Networks. Journal of school Psychology,41, 355-375.
Xinyin, CH., & Rubin, K. H. (1994). Family condition, Parental acceptance and social competence and aggression in chines children. Social Development,3(3), 269-290.
Xu, Y. Farver, J. A. M., & Zhang, Z. (2009). Temperament, harsh and indulgent parenting, and Chinese children’s proactive and reactive aggression. Child Development, 80(1), 244–58.
Yazdkhasti, F. & Harizuka, S. (2006). The effects of temperament and perceived maternal rejection and childhood anxiety and behavior problems.School psychology international,27 (1), 105-128.
Zimmermann, P. (2004). Attachment Representation nand
characteristics of Friendship relation during adoIesecnce. Journal of Experimental ChildPsychoIogy, 88, 83-101.
Zaalberg, A., Nijman, H., Stroosma, L., & Staak, C. (2010 ). Effects of nutritional supplements on aggression, rule – breaking and psychopathology among young adult prisoners. Aggressive Behavior Journal , 36 , 111 – 126.
Zhou, Q., Lengua, L. J., & Wang, Y. (2009). The relations of temperamentreactivity and effortful control to children’s adjustment problemsin China and the United States. Developmental Psychology, 45, 724–739.
Zhou, Q., Wang, Y., Eisenberg, N., Wolchik, S. A., & Tein, J. Y.(2008). Relations of parenting and temperament to Chinese children’sexperience of negative life events, coping efficacy, and externalizingproblems. Child Development, 79, 493–513.